﷽
#شهادت_حضرت_علیاصغر_ع
حالا که دیگر هست راه آسمان بسته..
دشمن روی ما آب را با قصد جان بسته
زخم لبت وا شد..زبانت را نکش رویش
جان رباب آرام شو طفل زبان بسته!
میخواستم در مجلس دامادی ات باشم
مادر به تو صدجور امیدِ گران بسته
گریه کنی با تیر میگیرد تو را از من
چون حرمله امروز بر دوشش کمان بسته
ّذبح تو خیلی جایزه دارد دراین لشکر
او هم برایش شرط با شمر و سنان بسته
من با صدای تیر فهمیدم تورا کشتند
چشمان من را اضطرابِ تیرشان بسته
حالا سه دندان داری اما حیف پنهان است
آنقدر محکم تیر خوردی شد دهان بسته
تیری که چشمان عمویت را زیارت کرد
حالا دخیلش را میان ابروان بسته
آواره شد از غربتت بابات ای مظلوم
راهش به میدان بسته، راهش بر زنان بسته
سخت است اما از روی نیزه نیوفت اصلا
دشمن تورا با روسری خواهران بسته
پوریا هاشمی
﷽
#شهادت_حضرت_علیاصغر_ع
تیری که بر گلوی علی جای آب شد
از خونِ او محاسنِ منهم خضاب شد
پنجاه و چند سال ز بدر و حنین رفت
گفتند خونِ خیبر و خندق حساب شد
این طفلِ تشنه لب، سندِ غربت من است
تیری مکید و بر روی دستم بخواب شد
شد پاره پاره مثل فدک، حلقِ نازکش
ذبحی عظیم پاره ی قلب رباب شد
آغوشِ من، اگرچه شده قتلگاه او
لبخند میزند! جگرِ من کباب شد
"لا تُحرِ قَلبی" از طرف خیمه میرسد
گوید سکینه: زَهره ی قلبم مذاب شد
گوید رقیه: بند دلم پاره شد بیا...
ای نازنین برادرِ من، وقت خواب شد
اما ز پشت خیمه کسی گفت: ای رباب...
تعجیل کن، که روی علی در نقاب شد
یک عده نیزه دار، به دنبال غارتند
بشتاب که، مزارِ علی هم خراب شد
بر نیزه، راسِ کودک شش ماهه جا نشد
زینب که دید، در دل او انقلاب شد
بر سر زنان، تمام زنان جیغ میکشند
زهرا شنید و خونجگرش بوتراب شد
سرها به نیزه رفت و بدنها بخاک ماند
با اینکه دفن کشته ی اهل عذاب شد
#حاج_محمود_ژولیده
﷽
#شهادت_حضرت_علیاصغر_ع
یک علی روی عبا و یک علی زیر عبا
خوب شد بر روی دوش خود عبا انداختم
تیر را بیرون کشیدم خِسخِسِ تو قطع شد
ای زبانبسته تو را من از صدا انداختم
حرمله بعد از شکارت چند تا خلعت گرفت
گفت با یک تیر اما هردو را انداختم
کاش پشت خیمهها پنهان نمیکردم تو را
وای بدجوری طمع در نیزهها انداختم
آب را وا میکنند اما نمینوشد رُباب
عمههایت را پس از تو از غذا انداختم
آه هر سنگی که بر من خورد بعدش بر تو خورد
شرمگینم که تورا در زیر پا انداختم
دست بسته میدود دنبال تو با خواهرم...
مادرت را بین مُشتی بی حیا انداختم
#حسن_لطفی
﷽
#شهادت_حضرت_علیاصغر_ع
تو را زد حرمله تا ناگهان زد
به روی قلبِ بابا هم نشان زد
نشان بگذاشت روی سینهی او
دقیقا یک سهشعبه روی آن زد
پدر صدها برابر خورد ، مادر
پس از تو تیغ و خنجر خورد ، مادر
من از حلق تو ممنونم که باتو
پدر یک تیر کمتر خورد ، مادر
به دستم مشت پُر خون مانده از خاک
به رویم گَرد گلگون مانده از خاک
اگرچه گودی قبرت عمیق است
پرِ این تیر بیرون مانده از خاک
چه حالی یا دلی دلگیر دارم
گلویی خشک از این تقدیر دارم
خدا را آب مگذارید نوشم
که میترسم ببینم شیر دارم
نگاهش کردم و چشمی خجل داشت
مزار از اشک بابا آب و گِل داشت
سهشعبه کاش بعد از بوسه میخورد
حسینم داغ یک بوسه به دل داشت
🔹🔹🔹🔹
بیا از آفتاب امشب بخوانیم
بیا از آب آب امشب بخوانیم
پَرِ قنداقه را باهم بگیریم
بیا "بس کن رباب" امشب بخوانیم
توانم رفته یکسر درد دارم
شب و روزم سراسر درد دارم
از آن دَم که سرَت بر نیزه دیدم
سرم را بستهام، سردرد دارم
لب خشک و کویریات مرا کُشت
به رویِ نِی اسیریات مرا کشت
پس از شش ماه دیدم داری اما
سه تا دندانِ شیریات مرا کشت
ببین از اشک پَرپَر بودنم را
ببین از گریه مُضطر بودنم را
بمیرد حرمله تیرش گرفته...
زمن احساس مادر بودنم را
نشانت میدهد این نیزه لای لای
اذانت میدهد این نیزه لای لای
دو دستم در طناب است و بهجایم
تکانت میدهد این نیزه لای لای
به پشتخیمه دیدم خُفتنت را
میانِ خواب هم خندیدنت را
توو بابا چنان چسبیده بودید
جدا میکرد از دستش تنت را
#حسن_لطفی