eitaa logo
کانال متن و روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
38.8هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
359 فایل
﷽ جدیدترین اشعار،نوحه وروضه بامتن درکانال ما خوش آمدید مدیریت👇 @khadeem110 @majmazakerinee لینک کانال مطالب کانال #صدقه_جاریه می‌باشد https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
Motiee-VaMohammada.mp3
12.87M
▪️وا محمداه (مداحی عربی و فارسی) 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی 🏴 ویژه‌رحلت (ص) @majmaozakerine
Misaq-Payambar&ImamHasan1392[02].mp3
6.21M
▪️لحظات آخرعمر شریف رسول خدا و جملات امیرالمومنین هنگام غسل پیامبر اکرم (ص) (روضه) 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی 🏴 ویژه‌رحلت (ص)
@zekr_media - سید رضا نریمانی_۲۰۲۱_۱۰_۰۵_۱۹_۲۸_۳۱_۸۸۵.mp3
13.85M
📝"تو قرار دل بیقرار منی یا حسن (میمیرم برات یاحسن مولا) 🎤کربلائی نریمانی ▪️ویژه شهادت و و
روضه امام رضا .مومنی.mp3
3.28M
🏴 السلام علیک یا علی بن موسی الرضا 🎤استاد 📝روضه امام رضا علیه السلام ▪️ویژه شهادت و و 🏴🏴🏴🏴🏴🏴
به ذکر یاعلی،جان میدهم عالیِ اعلا را بخوان خود یاعلی،بالا سرم این نام زیبا را علیاً یاعلی،ذکر عروج و ذکر معراجم صدای دلنشین تو مصفا میکند ما را بمان پیشم، مرو یک لحظه حتی از کنار من تویی روح و روان من، تویی معنا مسیحا را به عمرم بهترین روزم همان روزیکه در کعبه به إذنِ الله بنهادی به روی شانه ام پا را سرم بر دامنت بگذار و دستت را روی قلبم که جان آسان دهم، دستان پر مِهرِ تولا را حسن را با حسین آرام روی سینه ام بگذار که از سختیِ جان دادن رها سازند طاها را بگو زهرا کنار بسترم یک لحظه بنشیند و زینب وا کند بهر دعا، با اشک،لبها را به غیر از پنج تن اینجا نماند هیچکس دیگر ز حُجره دور سازید آن منافقهای بطحا را مرا تهمت به هذیان میزند این فردِ نالایق پس از این برحذر باشید این اصحاب شورا را دگر می پاشد از هم جمعِ گرمِ اهلبیت من به آتش میکشند این قوم، بیتِ وحیِ مولا را اگر دست تو را بستند یاحیدر،صبوری کن صبوری کن،خدا میبیند این ظلم و بدیها را دگر صرف نظر کن از طلوعِ زهرۀ اَزهَر علی؛دیگر نمیبینی پس از این،روی زهرا را مبادا جای سیلی را ببینی بر رخ ماهش مخواه از روی نیلی بعد از این،فیضِ تماشا را اگر دیدی که مخفی میکند رخسارِخود از تو نداری طاقت دیدار آن آزرده سیما را به زودی همسر تو دست بر دیوار میگیرد برای راه رفتن از حسن گیرد مدد پا را تمام دنده های او تَرَک بردارد از ضربه و اینجا پشتِ در،میخواند آن مظلومه، ماها را اگر چه فاتح خیبر،شود خانه نشین اما به زودی غرق خون بینند محرابِ مصلا را حسن زهر جفا نوشد، حسینم رخت خون پوشد اسیری میرود زینب،ببیند داغ عظما را حدیث زینب و معجر، حدیث کشتۀ بی سر حدیث ساقی لشگر، کند بیدار دنیا را محمود ژولیده
یاس سپید باغ بهاران من بیا نور پُر از تلألؤ چشمان من بیا لرزه نشسته بر تن و دستان من بیا جان میدهم کنار تو ای جان من بیا اشک فراق بر رُخ بابا چکیده است زهرای من زمان جدائی رسیده است ای راحتی این نفس آخرم بیا خواهم که توشه ام بدهی دخترم بیا سایه زده اجل به سرم بر سرم بیا ای مهربانتر از پدر و مادرم بیا آهی برای این دل غم پرورم بکش تا سالم است دست تو روی سرم بکش غصه نخور زمان جدائی زیاد نیست از پیلهء فراق رهایی زیاد نیست ذکر پدر پدر به کجائی زیاد نیست تا اینکه در برم تو بیائی زیاد نیست آماده باش بعد من از راه میرسی با صورتی گرفته تو ای ماه میرسی تو بعد من بلاکش غم بی نهایتی تنها سپر برای امام و ولایتی حامی حیدری و خودت بی حمایتی در شعله یاعلی تو گردد حکایتی بعد من از زمانه تو بیزار میشوی مجروح ضربهء در و دیوار میشوی زهرای من به خواب و به رؤیا بگو علی در پشت در به نیّت بابا بگو علی شعله اگر که سوخت تنت را بگو علی در کوچه زیر مشت و لگد ها بگو علی دشمن به اهل بیت چه گستاخ میشود با میخ داغ جسم تو سوراخ میشود زهرا بیار این دم آخر حسین را زهرا بیار جان پیمبر حسین را تا بینمش به چشم زخون تر حسین را تا بوسه اش زنم لب و حنجر حسین را وقتی که روز خواهر او میشود سیاه می آیم از بهشت به گودال قتلگاه وقتی زتشنگی به زمین مانده ردّ پاش بر جای بوسه ام نوک خنجر کشد خراش بی فایده ست هر چه کند قاتلش تلاش پس با لگد کند به روی خاک جابجاش اینگونه است خصم چنین حَربه میزند از پشت سر به گردن او ضربه میزند مجتبی صمدی شهاب
وقتی که دردهایت آرامشم بهم زد رفتی و بی تو داغت  تقدیر را رقم زد رفتی خوشی پس از تو نامِ مرا قلم زد در شامِ شک و شبهه تابانده‌ای یقین را نوری و نور کردی تاریکیِ زمین را اَبری و آب دادی این خشک سرزمین را از اول قیامت تا آخرین دقایق ماندی و ساختی با  نامردمی منافق ماندی که تا بسازی این چند مرد عاشق کارِ علیست کارَت  کارِ تو کارِ حیدر هشتادوچار غزوه شد کارزارِ حیدر دینِ تو زد جوانه با ذوالفقارِ حیدر با التهاب ماندی با اضطراب رفتی با درد پاشدی و با درد خواب رفتی دیدم میانِ بستر بابا چه آب رفتی ماییم و هیچکس نیست لبخندِ شهر پیداست دیدم که در نگاهت با درد صبر پیداست اما به پیکر تو آثار زهر پیداست گفتم دعا بفرما حکمِ قضا بگردان گفتم بمان و غم را از مرتضی بگردان "هجران بلای ما شد یارب بلا بگردان" تب داشتی و می‌برد این تب توانِ من را دیدم به روی سینه داری دو جانِ من را خوابانده‌ای حسین و چسبانده‌ای حسن را گفتی به انتظارت  هستند این جماعت دارند خنجرِ کین در آستین جماعت تا پشتِ در بیایند تا آخرین جماعت با پنجه‌های لرزان دستت نوازشم کرد تا با علی بمانم چشمت سفارشم کرد تا پایِ او بسوزم با اشک خواهشم کرد گفتی به پشت او باش من پیش روش رفتم دشمن به پشت در بود من روبروش رفتم آنقدر زخم خوردم تا که زِ هوش رفتم  آتش به خانه می‌زد آتش زبانه می‌زد آن یک به بازویم زد  این یک به شانه می‌زد او با قلاف شمشیر این تازیانه می‌زد حسن لطفی
نفسم در شماره افتاده رنگ و رویم پریده است علی سر من را بگیر بر زانوت وقت رفتن رسیده است علی گرچه زود و سریع طی شد و رفت چقدر روزگار سخت گذشت همه سالهای تبلیغم به من بیقرار سخت گذشت دل من را همیشه توهین بی حیاها شکست یادت هست سنگ باران کودکان لجوج سر من را شکست یادت هست در احد که غریب ماندم من بغض کفار داشت وا میشد یک تنه جوشنم شدی تو علی تو نبودی سرم جدا میشد اثر آفتاب شعب این بود در سرم شعله های تب مانده به کف پای من ازآنموقع خارهای ابولهب مانده چه کنم وقت رفتن امده است دل ندارم که روضه خوان باشم کاش میشد زمان حمله به در زنده باشم کنارتان باشم ظاهرا مومن و مسلمانند با تو و فاطمه بداند علی صبر کن صبر کن برای خدا همسرت را اگر زدند علی همه هیزم بدست می آیند آتشی پشت در به پا بشود وای اگر در به فاطمه بخورد میخ در بین سینه جا بشود صبر کن آن زمان که با سیلی قصد دارند بررویش بزنند یا که در پیش دست بسته ی تو با قلافی به بازوریش بزنند تازه این اول مصیبت هاست کزبلای حسین نزدیک  است مثل زهرا قرار سوختن بچه های حسین نزدیک است.. خیمه ها دانه دانه میسوزند هرکجا دود سربه سر آتش دختران من و تو با گریه همه جان میدهند در آتش سید پوریا هاشمی
بس کُن عزیزِ تا سحر بیدار بس کُن کُشتی مرا از گریه ی بسیار بس کُن ای چند شب بیدار مانده آب رفتی ای چند شب گریانِ من اینبار بس کُن بس کُن کنارِ بسترم خیس است زهرا آتش نزن بر این تنِ تَب دار بس کُن رویت ندارد طاقتِ این اشکها را طاقت ندارد اینهمه آزار بس کُن باید ببینی روزهایِ بعد از این را باید بمانی با غمی دشوار بس کُن باید بگویم روضه های بعد خود را باید بسوزی بعد از این دیدار بس کُن ای کاش بعد از من کسی جایت بگوید با هیزم و با آتش و دیوار بس کُن ای کاش میگفتند خانوم بچه دارد ای کاش میگفتند با مسمار بس کُن در کوچه می اُفتی کَسی غیر از حسن نیست با گریه می گوید که در انظار بس کُن در کوچه می اُفتی و می گوید به قنفذ اُفتاد دستِ مادرم از کار بس کُن دستت مغیره بشکند حالا که اُفتاد از چادر او پایِ خود بردار بس کُن بگذار یک جمله هم از گودال گویم خون گریه ات را کربلا بگذار بس کُن وقت هزار و نُهصد و پنجاه زخم است ای نیزه ی خونبار این اصرار بس کُن این ناله هایِ دخترت پیشِ حرامی است با شمر می گوید نزن نشمار... بس کُن حسن لطفی
وقت عروج روح رسول خدا رسيد از مأذنه صداي اذان عزا رسيد سهم وجود آل عبا رنج و غم شده از پنج تن ستاره اي از نور كم شده چشم يتيم مكه زماني كه بسته شد شهر مدينه از نفس افتاد خسته شد دلشوره هاي فاطمه شد اشك و زمزمه اشكي به رنگ خون چكد از چشم فاطمه داغ نبي زفاطمه اش صبر برده است مانند مادري است كه فرزند مرده است برگونه هاي فاطمه لطمه نشسته است از اين فراق غمزده چهره شكسته است رنگ افق ز داغ پيمبر كبود شد شبنم زديده هاي علي سيل و رود شد دو شاهزاده روي تن حضرت رسول افتاده اند ناله زنان همره بتول آه حسن صداي غريبانه ساز شد كام حسن به نوحه و مرثيه باز شد حال حسين حال يتيمي بهانه جوست گويي دوباره تشنه لب بوسه بر گلوست گويد به ناله در بر پيغمبر از محن خيز و دوباره بوسه بزن بر گلوي من گويد پدر دوباره حسينت زجان ببوس خيز و دوباره جاي لب و خيزران ببوس در اين عشيره سخت تر از هر وداع نيست اينجا كسي ز داغ كه بي اطلاع نيست اين خانواده صاحب اصلي محشرند از هركسي زماتم خود با خبر ترند بايد كفن بدست بگيرد علي ولي اي واي اگر امان بدهد پست اولي بر دين استوار الهي زيان رسد پاي طناب واي اگر به ميان رسد اي واي اگر غدير خم از يادها رود حيدر به بند غربت شيادها رود بعد ازنبي خدا نكند شعله پا شود زهرا به كوچه ها سپر مرتضي شود دشمن پس از نبي نكند بهر تعزيت ضرب لگد به در بزند بهر تسليت اي واي اگر كه محسن شش ماهه جان دهد ايكاش ميخ در به تن او امان دهد مجتبی صمدي شهاب
مثل یک سایه چه زود از سرِ این خانه گذشت چه غریبانه،غریبانه،غریبانه گذشت چشم را بست ولی صبر نکردند این قوم پیشِ او بود علی صبر نکردند این قوم ای دل از غربتِ این لحظه ی تشییع بگو از غریبانه ترین لحظه‌ی تشییع بگو او غریبانه ترین لحظه‌ی رفتن دارد روضه‌ی رفتن او گفتن و گفتن دارد اندک اندک اثرِ زهر به جانش اُفتاد رویِ دامانِ علی بود توانش اُفتاد شهر در مَکر و سکوت است علی تنها شد یک تنه گرم حنوط است علی تنها شد   یک طرف داشت علی آب به پیکر می ریخت یک طرف داشت جماعت سرِ مادر می ریخت آب غسلش به تنش بود که هیزم پُر شد شعله پیچید به در نوبتِ یک چادر شد بدنش روی زمین بود به زحمت اُفتاد وای ناموس علی بینِ جماعت اُفتاد در عزای پدرش بود که سیلی را خورد سوگوار پسرش بود که سیلی را خورد   تا که مولا کفنش کرد زنش را کُشتند تا  کفن روی تنش کرد زنش را کُشتند دست بر پهلوی خود داشت پرش خورد به در درد پهلو که خَم اش کرد سرش خورد به در حسن لطفی
در پیشِ من آتش مزن بال و پَرَت را خونین مکن جان پدر چشم تَرَت را فردا همینکه جمع کردی بسترم را آماده کن کم‌کم عزیزم بسترت را آماده کن از آن کفنها دومین را بیرون بیاور یادگار مادرت را بگذار روی سینه‌ام باشد حسینت بگذار بر قلبم حسن را دخترت را بگذار با طفلان تو قدری بسوزم حالا بگویم حرفهای آخرت را زاری مکن بر حال من با حال و روزت خاکی مکن دنبال بابا معجرت را تو بار شیشه داری و می‌ترسم از تو خیلی مواظب باش طفل دیگرت را وقتی که  می‌ریزند هیزم روی هیزم وقتی که می‌سوزاند آتش سنگرت را بابا حواست باشد آنجا مُحسنت را بابا مواظب باش پشتِ در سرت را ای کاش می‌شد روضه‌ی بازو نمی‌شد وقتی علی می‌شوید آهسته پَرَت را این جمله‌ی آخر عزیزم با حسین است: "با خود مَبَر در قتلگه انگشترت را" حسن لطفی
🔴 _ماه_مبارک رمضان(نمازی با فضیلت و ثواب زیاد) به نقل از صلی الله علیه واله وسلّم: مَنْ صَلَّى فِی اللَّیْلَهِ الثَّالِثَهِ عَشْر رکعات بِالْحَمْدِ وَ التَّوْحِیدِ خَمْسِینَ مَرَّهً نَادَى مُنَادٍ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ تَعَالَى أَلَا إِنَّ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ عَتِیقُ اللَّهِ مِنَ النَّارِ وَ فُتِحَتْ لَهُ أَبْوَابُ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ وَ مَنْ قَامَ تِلْکَ اللَّیْلَهَ فَأَحْیَاهَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ✅هر کس در ماه رمضان، ده رکعت نماز بخواند(پنج تا دو رکعتی): در بعد از حمد، پنجاه بار سوره توحید بخواندمنادی از طرف خداوند عز وجل ندا می دهد که ای فلان بن فلان، خداوند تو را از آتش جهنم نجات بخشید و درهای هفت آسمان را برای تو باز گردانید و هر کس این شب را احیا بدارد، خداوند او را می آمرزد. ✅ وقت خواندن این نماز در کل شب است(یعنی از بعد از خواندن نماز مغرب تا قبل از اذان صبح) ✅ لازم نیست این چهار رکعت را یکجا و پشت سر هم بخوانیم بلکه با فاصله‌ی زمانی هم میشود خواند. https://eitaa.com/manbarmajma
بس کُن عزیزِ تا سحر بیدار بس کُن کُشتی مرا از گریه ی بسیار بس کُن ای چند شب بیدار مانده آب رفتی ای چند شب گریانِ من اینبار بس کُن بس کُن کنارِ بسترم خیس است زهرا آتش نزن بر این تنِ تَب دار بس کُن رویت ندارد طاقتِ این اشکها را طاقت ندارد اینهمه آزار بس کُن باید ببینی روزهایِ بعد از این را باید بمانی با غمی دشوار بس کُن باید بگویم روضه های بعد خود را باید بسوزی بعد از این دیدار بس کُن ای کاش بعد از من کسی جایت بگوید با هیزم و با آتش و دیوار بس کُن ای کاش میگفتند خانوم بچه دارد ای کاش میگفتند با مسمار بس کُن در کوچه می اُفتی کَسی غیر از حسن نیست با گریه می گوید که در انظار بس کُن در کوچه می اُفتی و می گوید به قنفذ اُفتاد دستِ مادرم از کار بس کُن دستت مغیره بشکند حالا که اُفتاد از چادر او پایِ خود بردار بس کُن بگذار یک جمله هم از گودال گویم خون گریه ات را کربلا بگذار بس کُن وقت هزار و نُهصد و پنجاه زخم است ای نیزه ی خونبار این اصرار بس کُن این ناله هایِ دخترت پیشِ حرامی است با شمر می گوید نزن نشمار... بس کُن حسن لطفی
نفسم در شماره افتاده رنگ و رویم پریده است علی سر من را بگیر بر زانوت وقت رفتن رسیده است علی گرچه زود و سریع طی شد و رفت چقدر روزگار سخت گذشت همه سالهای تبلیغم به من بیقرار سخت گذشت دل من را همیشه توهین بی حیاها شکست یادت هست سنگ باران کودکان لجوج سر من را شکست یادت هست در احد که غریب ماندم من بغض کفار داشت وا میشد یک تنه جوشنم شدی تو علی تو نبودی سرم جدا میشد اثر آفتاب شعب این بود در سرم شعله های تب مانده به کف پای من ازآنموقع خارهای ابولهب مانده چه کنم وقت رفتن امده است دل ندارم که روضه خوان باشم کاش میشد زمان حمله به در زنده باشم کنارتان باشم ظاهرا مومن و مسلمانند با تو و فاطمه بداند علی صبر کن صبر کن برای خدا همسرت را اگر زدند علی همه هیزم بدست می آیند آتشی پشت در به پا بشود وای اگر در به فاطمه بخورد میخ در بین سینه جا بشود صبر کن آن زمان که با سیلی قصد دارند بررویش بزنند یا که در پیش دست بسته ی تو با قلافی به بازوریش بزنند تازه این اول مصیبت هاست کزبلای حسین نزدیک  است مثل زهرا قرار سوختن بچه های حسین نزدیک است.. خیمه ها دانه دانه میسوزند هرکجا دود سربه سر آتش دختران من و تو با گریه همه جان میدهند در آتش سید پوریا هاشمی
در پیشِ من آتش مزن بال و پَرَت را خونین مکن جان پدر چشم تَرَت را فردا همینکه جمع کردی بسترم را آماده کن کم‌کم عزیزم بسترت را آماده کن از آن کفنها دومین را بیرون بیاور یادگار مادرت را بگذار روی سینه‌ام باشد حسینت بگذار بر قلبم حسن را دخترت را بگذار با طفلان تو قدری بسوزم حالا بگویم حرفهای آخرت را زاری مکن بر حال من با حال و روزت خاکی مکن دنبال بابا معجرت را تو بار شیشه داری و می‌ترسم از تو خیلی مواظب باش طفل دیگرت را وقتی که  می‌ریزند هیزم روی هیزم وقتی که می‌سوزاند آتش سنگرت را بابا حواست باشد آنجا مُحسنت را بابا مواظب باش پشتِ در سرت را ای کاش می‌شد روضه‌ی بازو نمی‌شد وقتی علی می‌شوید آهسته پَرَت را این جمله‌ی آخر عزیزم با حسین است: "با خود مَبَر در قتلگه انگشترت را" حسن لطفی
مثل یک سایه چه زود از سرِ این خانه گذشت چه غریبانه،غریبانه،غریبانه گذشت چشم را بست ولی صبر نکردند این قوم پیشِ او بود علی صبر نکردند این قوم ای دل از غربتِ این لحظه ی تشییع بگو از غریبانه ترین لحظه‌ی تشییع بگو او غریبانه ترین لحظه‌ی رفتن دارد روضه‌ی رفتن او گفتن و گفتن دارد اندک اندک اثرِ زهر به جانش اُفتاد رویِ دامانِ علی بود توانش اُفتاد شهر در مَکر و سکوت است علی تنها شد یک تنه گرم حنوط است علی تنها شد   یک طرف داشت علی آب به پیکر می ریخت یک طرف داشت جماعت سرِ مادر می ریخت آب غسلش به تنش بود که هیزم پُر شد شعله پیچید به در نوبتِ یک چادر شد بدنش روی زمین بود به زحمت اُفتاد وای ناموس علی بینِ جماعت اُفتاد در عزای پدرش بود که سیلی را خورد سوگوار پسرش بود که سیلی را خورد   تا که مولا کفنش کرد زنش را کُشتند تا  کفن روی تنش کرد زنش را کُشتند دست بر پهلوی خود داشت پرش خورد به در درد پهلو که خَم اش کرد سرش خورد به در حسن لطفی