eitaa logo
کانال متن و روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
40.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
370 فایل
﷽ 💚مقدمتان را به کانال ✅ خوب ✅ پرمحتوا ✅ و ارزشمند مجمع الذاکرین گرامی میداریم💚 مدیریت 👇 @khadeem110 @majmazakerinee لینک کانال👆 https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه 👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مقتل حضرت مسلم مقتل حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام انتخاب شهادت در رکاب امام حسین علیه السلام بر زندگی در دنیا فرزندان عقیل بن ابى طالب، نقش مؤثّرى در نهضت حسینى داشتند. علاوه بر مُسلم بن عقیل، برادرانش جعفر و عبد اللّه و عبد الرحمان، و نیز فرزند یکى دیگر از برادرانش، محمّد بن ابى سعید همگى در این راه، به شهادت رسیدند. لذا امام زین العابدین علیه السلام، ابراز علاقه ویژه اى نسبت به فرزندان عقیل داشت. در روایات آمده است که به ایشان گفته شد: ما بالُکَ تَمِیلُ إلَى بَنِی عَمِّکَ هَؤلاءِ …؟أجاب: إنّی أذکُرُ یَومَهُم مَعَ أبی عَبدِاللّه ِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَأرِقُّ لَهُم. به امام سجاد گفته شد: تو را چه مى شود که به این عموزاده هایت ( فرزندان عقیل )، بیشتر متمایلى؟ امام علیه السلام پاسخ داد: آن روزِ سختشان با ابا عبد اللّه حسین بن على علیه السلام را به یاد مى‌آورم و دلم برایشان مى سوزد. سنّ او هنگام شهادت ۲۶ سال گزارش شده است. برخى وى را نخستین شهیدِ خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله دانسته اند و بر پایه گزارش شمارى از منابع وى پس از على اکبر علیه السلام به شهادت رسیده است.نام او در زیارت هاى «ناحیه مقدسه» آمده است. در «زیارت ناحیه مقدّسه» امام زمان می‌فرماید: السَّلامُ عَلَى القَتیلِ ابنِ القَتیلِ، عَبدِ اللّه ِ بنِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ و لَعَنَ اللّه ُ قاتِلَهُ عامِرَ بنَ صَعصَعَهَ. سلام بر کُشته شده ، پسر کُشته شده ، عبد اللّه بن مسلم بن عقیل ! لعنت خدا بر قاتل او عامِر بن صَعصَعه الأمالی للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین عن أبیه عن جدّه زین العابدین علیهم السلام: بَرَزَ مِن بَعدِهِ [أی بَعدِ هِلالِ بنِ حَجّاجٍ ] عَبدُ اللّه بنُ مُسلِمِ بنِ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ، وأنشَأَ یَقولُ: أقسَمتُ لا اُقتَلُ إلّا حُرّا * وقَد وَجَدتُ المَوتَ شَیئاً مُرّا أکرَهُ أن اُدعى جَباناً فَرّا * إنَّ الجَبانَ مَن عَصى وفَرّا از امام جعفر صادق از پدرش امام باقر از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام ـ : پس از هِلال بن حَجّاج (از شهدای کربلا) عبد اللّه بن مُسلم بن عقیل بن ابى طالب به میدان آمد در حالى که چنین رجز مى‌خواند: سوگند خورده ام که جز به آزادگى کشته نشوم گر چه مرگ را تلخ یافته ام . ناپسند مى دارم که ترسو و گریزان خوانده شوم ترسو کسى است که سر پیچید و گریخت. تاریخ الطبری عن حُمَید بن مسلم الأزدی: إنَّ عَمرَو بنَ صَبیحٍ الصُّدائِیَّ رَمى عَبدَ اللّه ِ بنَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ بِسَهمٍ فَوَضَعَ کَفَّهُ عَلى جَبهَتِهِ، فَأَخَذَ لا یَستَطیعُ أن یُحَرِّکَ کَفَّیهِ ثُمَّ انتَحى لَهُ بِسَهمٍ آخَرَ فَفَلَقَ قَلبَهُ. تاریخ طبرى ـ به نقل از حُمَید بن مُسلم اَزْدى ـ: عمرو بن صَبیح صُدایى، تیرى به سوى عبد اللّه بن مسلم بن عقیل انداخت. او کفِ دستش را [ براى محفاظت ] بر پیشانى اش نهاد [امّا تیر، دستش را به پیشانى اش دوخت ] و نتوانست آن را حرکت دهد. سپس تیرى دیگر آمد و قلبش را شکافت. …قالَ أبو مِخنَفٍ: فَحَدَّثَنی أبو عَبدِ الأَعلَى الزُّبَیدِیُّ أنَّ ذلِکَ الفَتى عَبدُ اللّه ِ بنُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ ، وأنَّهُ قالَ حَیثُ أثبَتَ کَفَّهُ فی جَبهَتِهِ: اللّهُمَّ إنَّهُم استَقَلّونا وَاستَذَلّونا، اللّهُمَّ فَاقتُلهُم کَما قَتَلونا، وأذِلَّهُم کَمَا استَذَلّونا.فَکانَ یَقولُ: جِئتُهُ مَیِّتاً فَنَزَعتُ سَهمِیَ الَّذی قَتَلتُهُ بِهِ مِن جَوفِهِ، فَلَم أزَل اُنَضنِضُ السَّهمَ مِن جَبهَتِهِ حَتّى نَزَعتُهُ، وبَقِیَ النَّصلُ فی جَبهَتِهِ مُثبَتاً ما قَدَرتُ عَلى نَزعِهِ. تاریخ طبری به نقل از ابومخنف می‌نویسد: … هنگامى که کفِ دست عبدالله بن مسلم بن عقیل به پیشانى اش دوخته شد، گفت: خدایا ! آنان، ما را فرو کاستند و خوار داشتند. خدایا ! آنان را بکُش ، همان گونه که ما را کُشتند و خوارشان کن همان گونه که ما را خوار داشتند. زید بن رُقاد، قاتل عبدالله بن مسلم بن عقیل می‌گوید: وقتى به او رسیدم جان داده بود. آن تیرم را که در شِکمش نشسته و او را از پاى در آورده بود بیرون کشیدم و بعد تیرِ روى پیشانى اش را آن قدر حرکت دادم تا توانستم آن را بیرون بکشم؛ امّا تیغه آن، در پیشانى اش مانْد و نتوانستم آن را بیرون بکشم. ____________________________________ منابع: کامل الزیارات ابن قولویه قمی، ص ۲۱۴ ح ۳۰۷٫ امالی، شیخ صدوق، ص ۲۲۵ . روضه الواعظین، ابن فتّال نیشابوری، ص ۲۰۷٫
مقتل حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام تنها شدن مسلم در کوفه و پناه آوردن به خانه طوعه قالَ: وَبَلَغَ الْخَبَرُ إِلى مُسْلِمِ بْنِ عَقیلٍ، فَخَرَجَ بِمَنْ بایَعَهُ إِلى حَرْبِ عُبَیْدِ اللّهِ، فَتَحَصَّنَ مِنْهُ بِقَصْرِ الاْمارَهِ، وَاقْتَتَلَ اءَصْحابُهُ وَ اءَصْحابُ مُسْلِمٍ. وَجَعَلَ اءَصْحابُ عُبَیْدِ اللّهِ الَّذینَ مَعَهُ فِى الْقَصْرِ یَتَشَرَّفُونَ مِنْهُ وَیُحَذِّرُونَ اءَصْحابَ مُسْلِمٍ وَیَتَوَعَّدُونَهُمْ بِجُنُودِ الشّامِ، فَلَمْ یَزالُوا کَذلِکَ حَتّى جاءَ اللَّیْلُ. فَجَعَلَ اءَصْحابُ مُسْلِمٍ یَتَفَرَّقُونَ عَنْهُ، وَیَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: ما نَصْنَعْ بِتَعْجیلِ الْفِتْنَهِ، وَیَنْبَغى اءَنْ نَقْعُدَ فى مَنازِلِنا وَنَدَعَ هؤُلاءِ الْقَوْمِ حَتّى یُصْلِحَ اللّهُ ذ اتَ بَیْنِهِمْ. فَلَمْ یَبْقِ مَعَهُ سِوى عَشْرَهِ اءَنْفُسٍ. فَدَخَلَ مُسْلِمُ الْمَسْجِدَ لِیُصَلّى الْمَغْرِبَ، فَتَفَرَّقَ الْعَشَرَهُ عَنْهُ. فَلَمّا رَاءى ذلِکَ خَرَجَ وَحیدا فى دُرُوبِ الْکُوفَهِ، حَتّى وَقَفَ عَلى بابِ إِمْراءَهٍ یُقالُ لَها طَوْعَهُ، فَطَلَبَ مِنْها ماءً فَسَقَتْهُ. ثُمَّ اسْتَجارَها فَاءَجارَتْهُ. فَعَلِمَ بِهِ وَلَدُها، فَوُشِیَ الْخَبَرُ إِلى عُبَیْدِ اللّهِ بْنِ زِیادٍ. راوى گوید: چون خبر گرفتار شدن هانى به گوش جناب مسلم بن عقیل رسید، با گروهى که در بیعت او بودند براى جنگ با ابن زیاد بیرون آمدند. عبیداللّه از خوف ازدحام در قصر متحصّن گردید. اصحاب آن پلید با اصحاب جناب مسلم به هم در آویختند و مشغول جنگ شدند و گروهى که با ابن زیاد در دارالاماره بود از بالاى قصر که مُشْرِف به اهل کوفه بود، اصحاب مسلم را بیم مى دادند و ایشان را به آمدن سپاه شام تهدید مى کردند و به همین منوال بودند تا شب در آمد. کسانى که با حضرت مسلم بودند رفته رفته متفرّق گردیدند. بعضى از ایشان به یکدیگر مى گفتند که ما را چه کار که سرعت و تعجیل در فتنه انگیزى کنیم، درست آن است که در منزل خویش بنشینیم و بگذاریم تا خداى متعال امر این گروه را به اصلاح آورد؛ بالاخره به جز ده نفر، کسى با جناب مسلم بن عقیل باقى نماند!! چون به مسجد داخل شد، آن ده نفر نیز او را ترک نمودند و حضرت مسلم بى کس و تنها ماند. چون جناب مسلم کیفیّت این حال را مشاهده نمود، تنها از مسجد بیرون آمد و در کوچه هاى شهر کوفه مى گردید تا بر در خانه زنى رسید. نام آن زن «طَوْعَه» بود. در آن جا توقف نمود و از او جرعه اى آب طلبید. آن زن آب آورد و مسلم را سیراب نمود. جناب مسلم بن عقیل از او درخواست نمود که در خانه خود او را جاى دهد. آن زن قبول نموده و به خانه خود، او را پناه داد. پس از آن، پسر آن زن به حال حضرت مسلم آگاه شد و با خبرچینی او خبر حضور مسلم به گوش ابن زیاد رسید. ____________________________________ منبع: لهوف سید بن طاووس-ص ۷۶-انتشارات نبوغ-چاپ۵٫
مقتل حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام اصابت سنگ و تیر به مسلم بن عقیل و جَعَلَ یُقاتِلُ حَتّى اُثخِنَ بِالجِراحِ وضَعُفَ عَنِ القِتالِ، وتَکاثَروا عَلَیهِ فَجَعَلوا یَرمونَهُ بِالنَّبلِ وَالحِجارَهِ، فَقالَ مُسلِمٌ: وَیلَکُم! ما لَکُم تَرمونَنی بِالحِجارَهِ کَما تُرمَى الکُفّارُ، وأنَا مِن أهلِ بَیتِ الأَنبِیاءِ الأَبرارِ؟! وَیلَکُم! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّه ِصلى الله علیه و آله وذرِّیَّتِهِ؟ مسلم بن عقیل به نبرد، ادامه داد تا جراحت هاى سنگینى بر او وارد شد و از جنگیدن ناتوان شد. جمعیت بر او یورش بردند و با تیر و سنگ بر او مى‌زدند. مسلم گفت: واى بر شما! آیا به سویم سنگ، پرتاب مى کنید ـ آن گونه که به کفّار ، سنگ مى زنند ـ ، در حالى که من از خانواده پیامبرانِ ابرارم؟ آیا حقّ پیامبر را در باره خاندانش پاس نمى دارید؟ ____________________________________ منبع: الفتوح ابن اعثم کوفی: ج ۵ ص ۵٣.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️   🔹جناب «مسلم» فرزند «عقیل بن ابی طالب» از بزرگان بنی‌هاشم و پسر عموی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بود. امام حسین علیه السلام از مدینه خارج شده و در مکه بود که نامه های مردم کوفه و دعوت از ایشان بسیار زیاد شد. 🔹آخرین نامه که به امام رسید و تعداد نامه‌ها که به هزاران درخواست بالغ شد، امام بین رکن و مقام دو رکعت نماز گزارد و از خداوند متعال طلب خیر کرد. سپس مسلم را خواست و پاسخ نامه ها را نوشت و در آن آورد : «سخن شما این است که: “امامی نداریم، به سوی ما بیا شاید خدا به سبب تو ما را هدایت و متحد کند”. من ، مسلم بن عقیل برادر و پسر عموی خود را که مورد اطمینان من است به سوی شما فرستادم، پس اگر برای من نوشت که رأی خردمندان و اهل فضل و مشورت شما همان است که در نامه هایتان خواندم بزودی نزد شما خواهم آمد… » 🔹مسلم در نیمه رمضان از مکه خارج شد و به مدینه آمد. در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواند و با خانواده خود وداع کرد و با چند راهنما و همراه به سوی کوفه رفت. شرایط این سفر بسیار سخت بود و مسلم و همراهان راه را گم کردند و دو راهنما از تشنگی جان باختند. تا اینکه مسلم سرانجام در روز پنجم شوال به کوفه رسید. 🔸مردم کوفه دسته دسته نزد مسلم جمع شدند و چون نامه حضرت علیه السلام را بر آنان خواند گریستند. سپس ۱۸۰۰۰ نفر از اهل کوفه با مسلم بیعت کردند. در نتیجه او نیز نامه‌ای به امام علیه السلام نوشت و بیعت این تعداد را خبر داد و ایشان را به حرکت به سوی کوفه ترغیب کرد. هنگامی که خبر این بیعت به یزید بن معاویه رسید، وی عبیدالله بن زیاد را که حاکم بصره بود مأمور کرد تا حکومت کوفه را نیز عهده‌دار گردد. عبیدالله با حیله به شهر وارد شد و حکومت را در دست گرفت و مردم را تهدید کرد. سپس «هانی بن عروه» که از بزرگان کوفه بود و مسلم بن عقیل در منزل او پناه گرفته‌ بود را شکنجه و زندانی کرد. ▪️مسلم هنگامی که خبر شکنجه‌شدن هانی را شنید از کوفیان خواست که به یاریش بشتابند. مردم به او پیوستند و مسجد و بازار و اطراف قصر پر از جمعیت شد در حالیکه یاران عبیدالله بیش از پنجاه نفر نبودند. عبیدالله چند نفر را بین قبایل مختلف کوفه فرستاد تا آنها را تهدید و تطمیع کنند و عده‌ای از اشراف که در قصر او بودند را مأمور نمود که از بام‌های دار‌الاماره مردمی که قصر را محاصره کرده‌ بودند بترساند یا فریب دهند. اهل کوفه هنگامی که سخن رؤسا و اشراف خود را شنیدند سست شدند. کم کم نجوای خناسان زیاد شد که به هر یک به دیگری می گفتند : «برگردیم، دیگران هستند و کفایت می کنند»!! ▪️اندک اندک جمعیت از پیرامون مسلم پراکنده شد و تنها حدود سی نفر در مسجد برای یاری او باقی ماندند. مسلم که با این پیمان شکنی روبرو شد به همراه آن سی نفر به سوی “ابواب کنده” حرکت کرد. هنگامی که به آنجا رسید تنها ده نفر همراه وی باقی مانده بودند و چون از آن منطقه عبور کرد هیچکس همراه او نبود. مسلم غریبانه به این سو و آن سو نگاه کرد ولی حتی کسی نبود که وی را راهنمایی کند و یا در خانه‌اش او را پنهان نماید. سفیر حسین سرگردان در کوچه‌های تاریک کوفه راه می‌رفت و نمی‌دانست کجا برود. ▪️تا اینکه به خانه‌ای رسید که پیرزنی بر در آن ایستاده بود. نام این زن «طوعه» بود و منتظر فرزندش بود که به همراه مردم از خانه بیرون رفته بود. مسلم بر زن سلام کرد و از او آب خواست. طوعه به او آب داد و به داخل خانه رفت. دوباره که بیرون آمد مسلم را دید که بر در منزل نشسته است. گفت: «ای بنده خدا اگر آب نوشیدی نزد خانواده خود رو». مسلم خاموش ماند. زن ، دوباره و سه‌باره سخن خود را تکرار کرد. مسلم برخاست و گفت : «من در این شهر خانه و خانواده‌ای ندارم. من مسلم بن عقیل‌ام. این قوم به من دروغ گفتند و مرا فریب دادند و از مأمن خود بیرون آوردند.» پیرزن مسلم را به داخل خانه برد؛ فرشی برایش گسترد و طعامی فراهم نمود. اما مسلم شام نخورد و خوابید و در عالم رؤیا عموی خود امیرالمؤمنین علی علیه السلام را دید که به وی گفت : «بشتاب که تو فردا نزد ما خواهی بود». از سوی دیگر، عبیدالله که پراکنده شدن مردم را دید جرأت پیدا کرد از قصر خارج شد و به مسجد آمد و برای پیدا کردن مسلم هزار دینار جایزه تعیین کرد. فرزند طوعه که به خانه برگشت از وجود مسلم در منزل با خبر شد و با طلوع فجر خبر را به دشمنان رساند. عبیدالله گروهی متشکل از ده‌ها سپاهی را برای دستگیری او فرستاد. مسلم مشغول عبادت بود که لشکریان به منزل طوعه رسیدند. هنگامی که وی صدای شیهه اسبان را شنید دعای خود را به شتاب تمام کرد و زره پوشید و از طوعه تشکر کرد و به مقابله با لشگر شتافت مبادا که خانه پیرزن را بسوزانند.
مسلم که مردی جنگاور بود بیش از ۴۰ نفر از نامردان کوفی را کشت تا اینکه آنان دسته جمعی بر او حمله کردند و از بام‌ها نیز سنگ بر او می‌زدند تا سرانجام بر اثر شدت جراحات و تشنگی و نیزه‌ای که از پشت بر او فرود آمد بر زمین افتاد و اسیر شد. (برخی از منابع نیز نقل کرده‌اند که وقتی دیدند نمی‌تواند آن جناب را دستگیر کنند با نیرنگ به وی امان دروغین دادند و از این طریق ایشان را به دارالحکومه بردند.) ▪️مسلم بن عقیل هنگامی که دربند شد گفت: «انا لله و انا الیه راجعون» و شروع به گریه کرد. یکی از لشگریان از گریستن ایشان ـ با آنهمه جنگاوری ـ تعجب کرد و از سبب آن برسید. مسلم گفت : «به خدا سوگند که از کشته‌شدن باک ندارم و برای خود گریه نمی‌کنم من برای خاندان پیامبر که به اینجا می‌آیند و برای حسین و آل او گریه می‌کنم». نام خوشت قرار دل بی‌قرار من روی تو شمع روشن شب‌های تار من بی‌خانه‌ام ولی به دلم کرده خانه غم نبود کسی به جز در و دیوار ، یار من مسلم را به دستور عبیدالله بر بام قصر دارالاماره بردند، در حالی که تسبیح خداوند می‌گفت و استغفار می‌کرد. من انتظار می‌کشم اما نمی‌کشد غیر از طناب دار، کسی انتظار من هم خود به روی بامم و هم آفتاب عمر ای باغبان! بیا که خزان شد بهار من ▪️سپس او را گردن زدند و ابتدا سرش و سپس بدنش را از بام به زیر افکندند تا مردم ببیند و سپس بدن مبارکش را در انظار پیمان‌شکنان کوفه آویزان کردند. من از فراز بام کنم جان نثار تو کوفی ز بام، سنگ نماید نثار من ▪️هانی را نیز که پیر مردی ۸۹ ساله بود را به بازار کوفه بردند و با وضعی دلخراش کشتند و به دار آویختند در حالی که یاران خود را صدا می‌کرد و هیچکس به یاری او برنخواست. ▪️آنگاه ابن زیاد سرهای مبارک هانی و مسلم را به شام نزد یزید فرستاد. بدن مسلم‌بن‌عقیل اولین بدن از بنی هاشم بود که آویخته گشت و رأس او اولین رأسی بود که به دمشق فرستاده شد. الا لعنه الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون. منابع: ۱_سید بن طاووس ؛ اللهوف فی قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضی، ۱۳۶۴ . ۲_شیخ عباس قمی ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقیق علامه ابوالحسن شعرانی ؛ قم: انتشارات ذوی‌القربی،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابر رحمت می‌نشیند بر سر دوش نسیم فصل باران است «بسم الله الرحمن الرحیم» ای عزایت خوش ترین بزمِ خداجویان سلام! ای که داری خیمه‌ در اعماق جان های سلیم چشم هایم زادگاه ابرهای بی قرار دستهایت آسمان رحمت از عهد قدیم در هوای آسمانت باز هم پر میکشم سمت پرواز کبوتر های بامت یا کریم در مسیرت باز می‌گردند درهای نجات راه تو سیر الی الله و صراط المستقیم تا مسیر عطرت از سمت جهنم بگذرد می‌شود آنی جهنم صحن جنات النعیم صاحب جانهای عالم هستی و با این حساب هرچه جان پای تو بگذاریم کم می آوریم از غبار آستانت شعبه می‌سازد بهشت عالمی هستند زیر سایه ی مهرت مقیم
ع زلف تو در چنگ پیچ و تاب نیافتد موی سفید تو در خضاب نیافتد راه نبندند بر تو مردم کوفه پرده نشینت در اضطراب نیافتد سر به بیابان کربلا نگذاری جسم تو بی سر در آفتاب نیافتد دوره نگیرند کوفیان پسرت را اکبرت از اسب با شتاب نیافتد نشکند از بی برادری کمر تو دست اباالفضل بر تراب نیافتد داغ عطش بر دلت دمی ننشیند حنجر طفلت به التهاب نیافتد تشنگی از نای اصغرت نبرد نا از عطش آن چشمها به خواب نیافتد دختر شیرین زبانت آب بنوشد تا به لبش حرف آب آب نیافتد راهی گودال اگر شدی نظری کن تا که سکینه به آب و تاب نیافتد سنگ نگیرد نشانه‌ات روی مرکب پای نگین تو از رکاب نیافتد گردن باریک تر ز موی تو ای گل مثل در شیشه‌ی گلاب نیافتد کار به عمامه و عبات ندارم پیرهنت دست شیخ و شاب نیافتد زینبت از خیمه قتلگاه نیاید چشم حرامی بر آن جناب نیافتد کاش در آن های و هو به جای النگو دست زنان حرم طناب نیافتد فاصله‌ی ناقه تا تراب زیاد است دخترت از ناقه بر تراب نیافتد معجر و چادر که هیچ در دل بازار سایه‌ی زنها هم از نقاب نیافتد راهت بر مجلس شراب نیافتد چشم تو در تشت بر رباب نیافتد تشت ، روی نیزه ، قتلگاه ، خلاصه زلف تو در چنگ پیچ و تاب نیافتد
ع چشمم به پرچم خیره مانده بیقراری میکنم دارم برای نوکری لحظه شماری میکنم یا سینه زن، یا گریه کن، یا چای ریزِ هیئتم در روضه ات هر سال با إذن تو کاری میکنم یا سیدالمظلوم؛ آقاجان! محرّم لازمم هر شب اگر از چشم هایم اشک، جاری میکنم با معصیت های جدیدی آمدم! امّا ببین- با نیّت توبه برایت سوگواری میکنم اربابِ خوبم! بیشتر از پیش تحویلم بگیر چون بیشتر از پیش احساس ِ «نداری» میکنم شال عزایت را به شعرم میکشم با یک سلام جان میدهم با بغض، مرثیه نگاری میکنم پای لهوفِ تو؛ چه بیتابانه میگویم حسین(ع) گریه برای تکّه تکّه زخم ِ کاری میکنم مقتل از آنجا که به نصبِ نعل تازه میرسد بر صورت و سر میزنم! بد بیقراری میکنم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محرم حسین ورد زبون بچگیم تا حالا حسین تنها رفیق من توی این دنیا حسین اذن دخولمو بِده ای آقا ای آقا... روضه شروع شده دوباره روضه خون ذکر مصیبت تو رو میخونه روضه شروع شده دوباره روضه خون قصه ی غربت تو رو میخونه روضه شروع شده روضه شروع شده ای بی یارو بی یاور شاهنشاه بی لشکر ای کشته ی بی پیکر ای بی سر ای بی سر افتادی بین گودال میرفتی دائم از حال سَرِ سرت شد جنجال ای بی سر ای بی سر حسین شیر حلال همه ی مادر ها حسین چشم امید همه ی نوکر ها حسین دلیل اشک کل پیغمبر ها ای آقا خیمه به پا شده دوباره نوکرت میکوبه از داغ غمت بر سینه خیمه به پا شده دوباره مادرت با گریه مقتل تو رو میبینه خیمه به پا شده خیمه به پا شده ای افتاده در صحرا پیش چشمای زهرا لب تشنه بین دریا ای آقا ای جسم گرما دیده تکه تکه پاشیده در خاک و خون غلتیده ای آقا حسین فقط تو هستی که برام دلداری حسین تو اَبر رحمتی که هی می باری حسین غمت نمیشه تا ابد تکراری ای آقا نوشته مقتلت که تشنه بودیو سرِ بریدن سرت شد دعوا نوشته مقتلت که زنده بودیو راهیِ خیمه ها شدن نامردا نوشته مقتلت نوشته مقتلت روی جسمت میشینه اومد قاتل رو سینه خواهر داره میبینه میبینه میبینه نیزه محکم تر می زد رو رگ هات خنجر می زد طعنه به خواهر می زد میبینه میبینه
محرم ع سبک چونکه نباشد وفا به کوفه عزیز زهرا نیا به کوفه آمد سر من عذاب کوفه عزیز زهرا نیا به کوفه ارزشی ندارد عهدی که بستند کوفیان وعده هاشان را شکستند یاحسین یاحسین نیا به کوفه4 قربان نامت ایل و تبارم فکر تو هستم با حال زارم در کوفه تنهای روزگارم فکر تو هستم با حال زارم میفروشند به دیناری سرت را یا نیا یا نیاور دخترت را یاحسین یاحسین نیا به کوفه4
اینکه اجازه دادی قدم بذاریم/ توی روضه یعنی که اشک چشم ما نوکرا/ برات عزیزه فراموشت/ بشه ما رو؟ نمیشه نمیشه نمیشه دعات پشت/ سر ما هست همیشه همیشه همیشه با اسم تو/ تموم/ دنیا میشه غرق بارون برا اینکه/ با اسمت/ چشمامون میباره ممنون حسین جانم حسین جان/ ای حسین جانم حسین جان هر وقت گرفت دلامون خودمون و دیدیم تو هیئت وقت مصیبتامون گریه کردیم به پای روضه‌ات برا پرواز گناهامون وباله وباله وباله ولی تنها بذاریمون محاله محاله محاله درمون بی کسی ها جز تو کسی رو نداریم با عطر تربت تو تو سجده‌هامون میباریم حسین جانم حسین جان/ ای حسین جانم حسین جان با یاد خستگی هات مگه میشه زنده بمونیم آخر یه روز میمیریم وقتی که ناحیه میخونیم لب خشکت رو کاش مادر نبینه نبینه نبینه غباری رو سر زخمیت نشینه نشینه نشینه میره سرت رو نیزه پیکرت رو خاک صحراس هرچی بمونه از تو ، روی خاکا سهم نعلاس حسین جانم حسین جان/ ای حسین جانم حسین جان
"آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد" دختر مرتضی علی(ع)، فاطمه(س) وار می رسد زانوي شاهزاده ها هست ركاب محملش با چه شكوه و شوکتی کوه وقار می رسد هاشمیان به گرد او، فاطمیات پشت سر قامت عصمتش در این حصن و حصار می رسد دار و ندار فاطمه (س)، گوهر ناب مصطفي (ص) به كربلا حسين (ع) با دار و ندار می رسد خامس آل پنج تن(ع)همره طفل شیرخوار زودتر از روز دهم سر قرار می رسد شانه‌ی آسمانیان، محمل دختران شده چه نازدانه دختری به این دیار می رسد گرد و غبار این زمین تا نرسد به معجری بال فرشته از یمین یا که یسار می رسد رونق کار ماذنه، رکن شباب هاشمی وارث هیبت نبی، یکّه‌سوار می رسد "رونق باغ مي رسد چشم و چراغ می رسد" "عنبر و مشک می دمد" دولت يار می رسد وزير اعظم حسين (ع) آيه ي محكم حسين (ع) صاحب پرچم حسین (ع) آن جلودار می رسد آن سوی دیگر از زمین، نیزه و تیغ آبدار ارتش زمهریرها چند هزار می رسد رفت قرار ناگهان از دل خواهر حسین ع در نظرش همه جهان تیره و تار می رسد پرده کنار می رود، واقعه‌ی روز دهم صحنه به صحنه از دل گرد و غبار می رسد "چاک شده است آسمان غلغله ای ست در جهان" ديد ز هر طرف غمی همچو شرار مي رسد ديد كه از جور فرس، چه استخوان ها كه شكست ناله و بانگ قاسمِ لاله عذار می رسد حلقه زدند کوفیان دور حسین و اکبرش صداي طبل شادی و داد و هوار می رسد طفل به دست آسمان، بود و صدای خنده از لشكر شاميان بر اين طرز شكار مي رسد لحظه ي تلخ حادثه چکمه‌ی نونوار شمر همره کهنه خنجری سرکش و هار می رسد گوشه به گوشه آسمان سرخ تر از خون گلو پنجه‌ی شمر و زلف او! آخرکار می رسد وقت نفس نفس زدن زمان دست و پا زدن ناله ی “یا بُنَیَّ” از گوشه کنار می رسد "آب زنيد راه را"، مادر او به قتلگاه با پر و بال زخمی و حالت زار می رسد گوش زمین و آسمان می شنود در آن زمان آه صدای پای آن چند سوار می رسد چشم حسین بسته شد، قوم هراس شد جسور موقع غارت از حرم، وقت فرار می رسد مرد سواره‌ی عرب، گر نرسد به دخترك به يارب اش ز پيشِ رو بوته‌ی خار می رسد
کربلا وادی عشق ای ملک اجدادی عشق دلهامون راهی میشه سمت تو آبادی عشق وقتی از غم ها سرشاریم وقتی دلتنگ و غمباریم با دو رکعت از شیدایی از تربت آرامش داریم باب اجابت دل داره حاجت یک شب زیارت
میپیچه صدای جرس تو سکوت کرببلا ناله میزنه خاک و میگه برگرد آقا اینجا وادی مرگه خاکش پراضطرابه برگرد جون شیش ماهت اینجا قحطی آبه تنت یا سیدالشهدا میشه مقطع الاعضا میشه مرملٌ بالدما واسه ی زمین زدنت کینه خیلی فراوونه دل تو رو داغ جوونات میسوزونه داغ قامت سقا درد زخمای اکبر ازپا تورو میندازه تیرو حنجر اصغر میشی بی یاور و بی سپاه حرم میشه بی پشت وپناه میشه لب تو لبریزِ آه گرگا وقتی که برسن به تنت که نیمه جونه همه تنتو تیرو نیزه میپوشونه جسمت می مونه بامن رو نی سرت سواره بی تو توی نامردا زینب یاری نداره سه روز بی زره و پیرهن تنت رو خاک داغ من رها میشه بی غسل و کفن
محرم ١: تا خیمه ها برپا شد، چشِ زینب دریا شد ( توو کربلا غوغا شد۳) ۲ غرق ماتم دنیا شد، دیده گریون مولا شد ( دل پریشون زهرا شد۳) ۲ آه و واویلتا، خون شده قلبِ ما رسیده کاروان، به دشت نینوا آه و واویلتا، از غم این بلا حرم آواره شد، توو دشت کربلا واویلا ، حرم آواره شده ۳ : زمونِ رستاخیزه، اینجا مثِ پاییزه (اشک حرم می ریزه ۳) ۲ مشکایی که لبریزه، روضهٔ حُزن انگیزه (اشک حرم می ریزه ۳) ۲ تکیه گاهِ حرم، شده ماهِ حرم اَمون از روزی که، بی پناهِ حرم شد سپاهِ حرم، عشقِ شاهِ حرم با ابالفضله که، رو به راهِ حرم واویلا، پسر ام بنین واویلا، عَلَم می کوبه زمین واویلا، اشک زینب و ببین واویلا، حرم آواره شده ۳ : یه قافله بد حاله، توو این زمین جنجاله (روبه روشون گوداله ۳) ۲ آسمونم می ناله، بینِ گلایِ لاله (همراهشون خردساله ۳) ۲ رویِ دستِ رباب، رفته اصغر به خواب غُصه داره براش، وقت قحطیِ آب دخترِ بوتراب، در غم و اضطراب می دونه که میشه، اینجا خونه خراب واویلا، آسمون رنگ شبه واویلا، رباب در تاب و تبه واویلا، جون زینب به لبه واویلا، حرم آواره شده ۳