#سلام_مولاجان ❤️
💛تویی بهانهی خورشیــد برای تابیدن🌝
🌻تویی بهانهی بــاران برای باریدن💦
💛بیا که عدالت مطلق مسیر میخواهد🌱
🌻سپاه منتظرانت امیــر میخواهد💐
💛به سرم رحمت بی واسعه یعنی مهدی❤️
🌻بهترین حادثه و واقعه یعنی مهدی💞
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#صبحتون_مهدوی 🌤
#التماس_دعای_فرج 🤲
✨مـــــــــــــــــاج✨
(موکب امام جواد علیه السلام)
💬 قرائت دعای "عهــــد" ٫دعای عهد میخوانیم بیا...(: هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹https
✨مـــــا دعای عـــــــــهــــــد میخوانیـــــم بیـــــا🙂❤
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
•|زیبــاترینچشـــم 🤓اونی هست ڪه
زیبـــــاییهــایدیگــرانرومےبـینــه|•
🌿سعی کنــــیم خــوب نگاه کنــیم✅
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
💞 بهترین نعمت سلامتی و آرامشه💞
بقیه چیزا همشون واسه رسیدن
به همین دوتاست✨🍀
هر دوتاش نصیب دل های پاکتوون ❤️
🌹صبحتون بخیر🌹
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
🌹کانال مون رو به دوستانتـون معرفی کنید
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ😍
💥 فقط هشت روز باقی مانده از فرصتی که ممکنه هیچ وقت دیگه تکرار نشه ...
👤استاد شجاعی•.
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
9.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پاورقیپهلوی؛ اعلیحضرت هم اهل کارای خیرخواهانه بودند!!!🙁
🇮🇷هیئت فرهنگی مذهبی و موکب حضرت جواد (علیه السلام)شهرستان مرودشت ↙️
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
" يا الله :
أنتَ لي كما أحبُّ
فاجعلني لكَ كما تُحبُّ ...🍃"
یا الله :
تو آنی که من دوست دارم،
پس مرا آنگونه که دوست داری برای
خود قرار ده....🍃🙂
#خدا
#پندانه
_______________❤️
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
_______________❤️
✨مـــــــــــــــــاج✨
(موکب امام جواد علیه السلام)
#غیبت #قیامت_حقالناس 🟢ترک غیبت قسمت اول •غیبت از گناهان کبیره و حق الناس است. خدا از حق خودش میگ
پرش به قسمت اول
#غیبت
#قیامت_حقالناس
🟢ترک غیبت قسمت دوم
🕸 تله های غیبت ↡
تله یعنی چیزی که توش گیر میفتیم. یعنی شناسایی مکان ها و زمانها و اشخاصی که با آنها در ارتباط هستیم.
هرکس باید خودش تله های خودش رو مشخص کنه.
ما باید آگاهانه جلو بریم، این آگاهانه جلو رفتن تو موفقیت برای ترک غیبت خیلی موثر است.💭
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🔍شناخت تله های غیبت
🕳 تله ی اشخاص ↡
قطعا وقتی تو خونه هستیم، کمتر امکان غیبت برامون فراهم میشه، اما یه زمانهایی هست اگر با شخصی حرف بزنیم غیبت میشه یا یه بحثی پیش میاد که ناخواسته وارد غیبت میشیم، باید شناسایی کنیم✨
در موقع ارتباط با این افراد، هی به خود تلنگر بزنیم، این افراد میتونن خواهر، همسر، مادر ... باشند👌🏻
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
⏰تله ی زمان ↡
من در چه زمانهایی غیبت میکنم؟ یکی از تله ها موقع برگشتن از خونه اقوام و یا تولد یه دوست یا ... حواسم باید باشه حتی باید یه آلارم گوشی بذارم که گاهی هشدار به من بده و دائم به خود، نهیب بزنیم🔅
و اینو باید بدونیم از لحظه ای که ما تصمیم به ترک غیبت میگیریم، شیطان بیشتر موقعیت غیبت برای ما فراهم میکنه ⛔️
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
💠تله های مکان ↡
بعضی از مکانها هست که وقتی اونجا هستیم غیبت هست، مثل منزل مادر با خواهرها، باید مواظب باشیم و هی به خود نهیب بزنیم.
{غیبت کردن یعنی خوردن گوشت برادر مرده، خدا خواسته با این مثال، شدت بد بودن این رفتار رو به ما نشون بده}
ادامه دارد ..
🆔https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_هجدهم
امیر انتخاب من بود یا تقدیرم نمیدانم.
جوانتر از آنی بودم که بازیهای روزگار را درک کنم فقط میدانستم دوستش ندارم چون با من متفاوت بود ، اهل نماز نبود و چارچوب مرا نداشت ، مشروب مصرف میکرد و سیگار میکشید ، هر چند که شب عقد به من قول داده بود که هیچوقت او را مست نخواهم دید .
از حلال بودن کامل مالش هم مطمئن نبودم از بخشی که میدانم حلال است بدهی پدرم را پرداخت و آبروی پدرم را خرید و خانوادهام را حفظ کرد.
ولی چیزی که مرا عذاب میداد عشق خالص امیر به من بود ، کاش دوستم نمیداشت و لااقل اینهمه مرا نمیخواست تا تکلیفم با او روشن میشد با این محبتهای امیر و حس دینی که به او داشتم فکر طلاق عذابم می داد.
اما هیچ کدام از کارهایش نمیتوانست یاد مرتضی را از ذهنم خارج کند و این سخت ترین و بدترین قسمت ماجرای زندگیم بود.
به توصیهی مرتضی چند روز بعد از برگشتن به کرج با عمه فاطمه قرار گذاشتم و به دفترش رفتم ، بهتازگی در دانشگاه آزاد تهران کار خود را شروع کرده بود ، برایش گل رز خریدم ، عمه با خوشحالی پذیرای من شد .
جلسه اول برایش اشک ریختم و از دلتنگی بابایم گفتم ، علت ازدواج با امیر را هم شرح دادم.
هیچکس جز امیر راز صیغه محرمیت من و مرتضی را نمیدانست آن روز هم نتوانستم آن را فاش کنم ، وسط صحبتها این جمله عمه فاطمه برایم سخت بود :
_طیبه چرا فکر میکردم تو هم مرتضایی منو میخوای ؟
حرفی برای گفتن نداشتم ...
سرم را پایین انداختم ...
+ خواستن مرتضی یک چیز بود و پرداختن بدهی بابا بابت تعاونی که از بین رفته بود یک چیز دیگه ، مبلغ این بدهی طوری نبود که کسی دوروبر ما از پسش بربیاد باور کنید من چارهای جز اینکار نداشتم...
_ باشه نازنینم ادامه نده...
درکت میکنم هرچند که از معصومه ناراحتم که چرا بدون مشورت ما اینکارو کرد فقط چهار ماه از فوت پدرت گذشته بود که به یکباره خبر نامزدی تو و امیر رو به ما داد و باعث به وجود اومدن دلخوری شد ...
بگذریم...
حالا بگو چه کمکی از دست من برمیآید ...
+عمه جانم من شرعاً و عرفاً همسر مردی هستم که عاشقانه منو دوست داره اما خیلی باهاش متفاوتم ، بنا به دلایلی هم الان نمیتونم و نمیخوام که ازش جدا بشم ، دلم میخواد حالا که سرنوشت من این شده حداقل طوری همسرداری کنم که فردای قیامت شرمنده بابا و مامانم و حضرت زهرا نباشم ...
خجالت میکشم از این زندگی...
زندگیای که هیچ چیزش به من نمیآید...
عمه آن روز برایم بابی را فتح کرد که تا این لحظه مفتوح ماند و با حرفهایش در آن جلسه و جلسات بعد سبک همسرداری و نوع نگاه مرا به زندگی تغییر داد مثل زمان کودکیام که خواندن و نوشتن یادم میداد آن روز هم الفبای زندگی را برایم معنا کرد به توصیه عمه در فرصت باقیمانده درسهایم را جمعبندی کرده و در کنکور رشتهی روانشناسی قبول شدم امیر کل خانوادهها را سور داد و برایم ماشین شخصی خرید .
طبق فرمولهایی که عمه یادم داد رفتارم را با امیر تغییر دادم ...
سخت بود ...
اما شد.
هیچوقت عاشقش نشدم اما با او حسهایی را تجربه کردم که کمکم راه زندگی مرا نمایان کرد من و امیر سیری را شروع کردیم که تعریف مجدد آن برایم هم سخت است و هم شیرین ...
فکر طلاق همان روزها از ذهن من پر کشید تا روزی که ..
#ادامه_دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff