eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
610 دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
936 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم گل ضرب پا خورد وبراو، گلزار میسوخت در زیرپاها، له شدو ، دیوار میسوخت خیلی نمی دانم چه پیش آمد درانجا گل غرقِ خون شد، برسرِ مسمار میسوخت حیدر دو دستش بسته شد با ریسمانی زهرابه پیش حیدر کرار میسوخت ناگه فشار آمد به بار شیشه ی گل دیدم رخ آن غنچه بردیوار میسوخت محسن به ضرب پا، زبارش رفت حیدر دیدم که بین شعله ها آن، یار میسوخت تا سِرّ مُستودع فداشد فضه آمد دربین آتش مَحرم اسرار میسوخت جسم حسین درکربلا، افتاد ازاسب هم پیرهن، هم شال، هم دستار میسوخت با کینه بر حلقوم او با نیزه جا کرد جسمش به زیر دستِ نیزه دار میسوخت آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی) 👉 🔹 🔹
بسم الله الرحمن الرحیم شانه بزن دوباره توبا دست لاغرت داردهوای شانه سر موی دخترت مادربه گوشه ای بنشستم به اشگ واه دیدم که شدخزان همه ی آن برگ وبرت آب وغذا نخورده ای، ای مادرچرا دارد حسین آه ونوا دربرابرت شکرخدا، گمان كنم امروز بهتری حرفی بزن بگوسخنی ،جان دخترت مادر برای دلخوشی خانه ات بمان نالیده هم حسین وحسن در برابرت شبها نفس که می كشی ، آهت به خس خس است خونابه می چكد همه شب ،بین بسرت دارد سه ماه میرسدازدرده ناله ها پنهان شکسته چهره ی تو زیر معجرت مادر مروبمان، شب دیگرکنار ما درپیچ وتاب گشته ای مادربه بسترت شاعر: غلامی (مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم -قتلگاه اشعارلطمه زنی-حقش اداشود دیرآمدی که شمربسویم شتاب کرد باخنجرش سرورویم خراب كرد چشم انتظارِ یم همه پایان رسیده است شمرآمدودعایِ مرا مستجاب كرد ملعون به سینه خنجرخودراکشیده است باسربریدنم همه حقش حساب کرد از التماس کردن مادر، دلم گرفت باخنجرش صدای تورابی جواب كُرد پایی زدوبه قفاخنجرش کشید زینب رسید ودیده خود راسراب كرد سر را نمی شود كه گذاری به سینه ام جایی برای بوسه ی لب انتخاب كرد آمدسنان که کاره مرایکسره کند بانیزه اش به سمت گلویم حساب کرد خواهربیابریده شدانگشت دلبرت انگشترم برای خودش انتخاب کرد باضرب چکمه اش بخداسینه ام شكست خنجربه حنجرم بنشست وحساب کرد آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم -قتلگاه اشعارلطمه زنی-حقش اداشود آنقدرنیزه فروبرد گلویش ترکید خون حلقوم حسین، ازسره سرنیزه چکید بین گودال عجب معرکه‌ای برپا شد خولی پست چه بد می‌زد و بد می‌خندید ردِّ پای مرکبان است ، روی پیکره تو استخوانت بشکست ، خون به تنت میخشکید خواهری پشتِ سرِ رفتنت، افتاد زمین چادرِ خاکیِ او رقیه ات، می بوسید خواهرت گفت که حرفی نزنی گفت به چشم روضه شد دردِ سر و... خونِ جگر... بغضِ شدید همه‌یِ روضه همین است سرت گشت جدا همه‌یِ روضه همین است تنم می‌لرزید شده تدایی بخدا، کوچه وآن ضرب لگد دخترت زانویِ غم زد بغل و می‌بارید به سرازیری گودال، تنت شدپامال ازهمان نیزه ملعونه، گلویت ترکید آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم سیلی زدنت فاطمه ی من، غم دین شد ازبعده تو بانو،علی ات خانه نشین شد دستان تو پر پینه ز چرخاندن دستاس برمنبرمن ، بین که عمرجایگزین شد دیدم به زمین خورده ای ، بنگر که علی ات چون پینۀ ای بر زانوی اشتر به جبین شد .. از خطبۀ تو شرم نداره کس وناکس گیرند بهانه که چنان است و چنین شد درکوچه اگرغصب فدک شد زتو زهرا ای وای ،که دعوا سر یک تکّه زمین شد از چادر خاکی شده ات، شرم نکردند هرگزنبود چنگ به حبلی که متین شد برسفره نامردنشستند مدینه این اهل سقیفه است که قرآن زمین شد دنیاهمگی در رکوع ناب، علی دید این نام علی توزهراست که برنقش نگین شد این خلقت زهراست که مقصود خدابود این فاطمه باشد سبب خلق زمین شد -آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم زینب به گوشه ای به هوایت عزاگرفت درگوشه ای دگر، حسن تو،نواگرفت تابوت مرگ توشده آماده فاطمه آخرتورافلک ز،منه مرتضاگرفت قسمت نبود تاکه بمانی کناره من تابوت مرگ تو، همه هست مراگرفت واشد گره‌ ز بند کفن، دروداع تو دق مرگ شدحسین ودل، بچه‌هاگرفت از سنگِ غسلِ توبچکد خون بجایِ آب حال علی زشرح غم ماجراگرفت دیدم که شعله بود و در اُفتاد رویِ تو اینجا میانِ خنده‌یِ مَردُم صداگرفت پای عمر رسید و از آن در عبور کرد افتادباره شیشه وناگه صداگرفت بانو زمانِ غسلِ تو فهمیده ام دگر رخساره ات ندیده، کسی تا شفاگرفت روی توجایِ دست وگمانم کبودی است آتش اثرنهاده ،چنین چشمهاگرفت آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی) 👉 🔹 🔹
➖➖➖ بسم الله الرحمن الرحیم ✅ غزل مرثیه نشدکاری کنم ، شرمنده ام! در بستر افتادی پروبالت کبوداست و به کنجی پر پر افتادی اگر ازدر رسیدم من، نیازی نیست برخیزی برای من تویازهرا ،خودت پشت در افتادی پر از نامرد میباشد، تمام کوچه هابانو میان آن درودیوار، دیدم با سر افتادی لباست رامکن پنهان که رویش لکه‌ی خون بود یقینا زخم داری ، بین درباپیکر افتادی نبیند هیچ مردی آنچه من دیدم درآن کوچه به پیش چشم من زهرا،میان آن در افتادی خودم دیدم دری آتش گرفت و پیکری هم سوخت میان آن درخانه ، برآن میخ در افتادی مروزهرا که ، غربت تا ابد سهم علی باشد خودم دیدم درآن کوچه توزهراباسرافتادی شنیدی یک تنه میکندم از قلعه در آن را دودستم بسته بود وتو ،به پشت آن در افتادی حسینم نیمه ی شبها کناره بسترت نالید بگویددرد دل باتو، چرا ای مادر افتادی بسوزدچادرت زهرا میان شعله، بین در بسوزدمعجر ت دیدم روی ،خاکسترافتادی شاعر.. آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی) 👉 🔹 🔹
یک شب دیگر دراین خانه ،تو ای بانوبمان ازعلی ات دل مبر، درحد تار موبمان دور دست من طنابی دیده ای دلخور مشو بازویم را داده ام تا باز شد بازوبمان هست وبودت را فدای بودنِ من کرده ای روی تو شد نیلگون، رخساره نیلی روبمان وا، محتاج عصایی گشت با درد و وَرَم بی توانی لیک، پای قوّت زانوبمان همسربسترنشین من، سرت بالا بگیر من بمیرم پیش من بشکسته تا ابروبمان پیش من باش و بحال من بیاو گریه کن داروی من شد اشک تو؛ بردردمن داروبمان دست پختم را همیشه، درنظرم دارم مرو تو حلالم کن، زمین گیر ی، تو کدبانوبمان پهلوی توخرد شد، وای من درکوچه ها خوبِ خوبم فاطمه بشکسته، ای پهلوبمان سوختی در آتشِ این خانه ، ای بانوی من باز خوشحالم نشد کَم تاری از گیسوبمان بوی دود وشعله آید فاطمه از خانه ات عطر جنت می وَزَد در خانه با این بوبمان توبرایم یک تنه جور سپاهی میکشی لرزه افتاده به جانِ دشمن ترسوبمان این جماعت آمده تا حق حیدر رابرد قبله ی سیار حیدر پیشم ای بانوبمان 🔸شاعر: غلامی (مجنون کرمانشاهی) _____________________
بسم الله الرحمن الرحیم یاس علی شکست وبه کوچه خزان گرفت دستی پلید روی مهش رانشان گرفت درپیش دیده گان علی، خوردبرزمین پهلوی اوشکست وگلش راخزان گرفت خورشید خانواده حیدر، زپانشست زهرامیان شعله آتش نشان گرفت سوزدبه آتش دراین خانه معجرت زینب برای ماندن مادر زبان گرفت دیگرتوان ماندن درخانه درتونیست قلب حسن ز بارغمت ای جوان گرفت خورشیدخانواده حیدرمکن غروب حال علی به خاطراین آسمان گرفت یاس بهاری من، پا مکش ز باغ نیلوفر ببین که دل باغبان گرفت پهلوشکسته، آه تو ما را شکسته است ای پرشکسته ازغم تو آشیان گرفت اینجامحل به عرض سلامم نمی دهند ای هم نشین ببین، دل بی همزبان گرفت راضی مشو دگر به زمین خوردنم علی ازداغ رفتنت ،دل این پهلوان گرفت روی علی اگر به زمین می زنی بدان قلب علی بخاطراین کودکان گرفت زهرابمان وکارعلی یکسره مکن باحرفهای رفتن وماندن زمان گرفت 🔸شاعر: غلامی (مجنون کرمانشاهی) _____________________
❣﷽❣ 🎤 حاج آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی) 📋 شبانگاهان تاحریم فلک... میان کوچه خودم دیدم فاطمه توی دردسر افتاد به پشت درآمدم دیدم،آتش وشعله روی در افتاد میان آتش توافتادی، بی کس وتنها، فاطمه بودی بدیدم من درمیان در، فاطمه بین آتش ودودی زندگیت اندر خطر افتاد میزنم از داغ توصدفریاد آه و واویلا2... --------- هنوزم توی‌نگاه تو آسمون من پر ستاره‌بود هنوزم وقتی میخندی تو،واسه‌ ی من عمر دوباره‌بود چرابانوی دلارامم، توغمت روتوسینه میریزی بمون زهرا یک شب دیگر،بامن خسته گو تویک چیزی فاطمه بی تودرغمم بانو ازچه میگیری ازعلی تو رو آه و واویلا2.. ------------ درو دیواره بهشتم را، بین شعله سوزانده نامردی مگیرازمن روی خود راتو، گوییا زهرا درغم ودردی تن توشدطعمه‌ی آتیش ، هیزم آوردن پشت در زهرا توراکشتن بانوی خانه، پیش چشمان حضرت مولا -هستی حیدر بین درافتاد میزندحیدر ناله وفریاد -آه و واویلا2.. --------------- هنوزم تو فکر اینم که بی‌خیال کاره خونه باشی مرو زهرا، گر روی بانو، زندگیم ازهم تومیپاشی شب آخر، درکناره تو، ناله سر داده دخترت زینب توای زهرای کتک خورده درمیان خانه بمان امشب -ای تمامی هستی حیدر دیده گان من ، فاطمه شد تر فاطمه جانم2... --------- حاج آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی) 👉 🔹 🔹
روی جسمَت بین کوچه تازیان افتاده بود فاطمه درزیر پای ناکسان افتاده بود ،باسر چکمه به روی سینه اش می زد کسی زیرپا ها مادری قامت کمان افتاده بود جای خود را با لَگَد های عمر تعویض کرد مادری که بین کوچه از توان افتاده بود آنقدرقنفذ به زهرا زد که بازویش شکست ردضرب آن غلاف براستخوان افتاده بود ازسرم امامه را اینان به غارت برده اند جامه ی شاهی به دست این و آن افتاده بود بردره خانه مغیره آمده و از بخت بد بهرگشتن برسرت باتازیان افتاده بود دست من راباطنابی بست ملعونه عمر بین مردان همسر من بی نشان افتاده بود در نگاه تار من زهرای هجده ساله سوخت قرعه ی آتش به نام توعیان افتاده بود بین آتش کشتن تو، کار آسانی نبود وای من،این کار، دست کاردان افتاده بود آتش دیوار ودر جسمت به خون آغشته کرد روی در، آیات ناب آسمان افتاده بود 🔸شاعر: غلامی (مجنون کرمانشاهی) __
❣﷽❣ حرفی توباحیدر بزن ، تاکه نمردم بنگر غم چشم حسن، تا که نمردم بیچاره گشته حیدرت ،بارفتن تو بامن بگو از پیرُهَن ، تاکه نمردم تنها شدن ازبی کسی،داغِ کمی نیست زهرابمان دراین وطن ، تاکه نمردم اَنداختی ازپا علی را باسکوتت یاسین بخوان، قرآنِ من ، تاکه نمردم این چاهِ همدرد، منه تنهای تنهاست لَب واکُن اِی آرامِ من ، تاکه نمردم من حیدرم، ازروضۀ گودال برگو زهرا بخوان از بی کفن ، تاکه نمردم از ِ چادرخاکی شده درکوچه ها گو... حرفی بزن بابُوالحسن ، تاکه نمردم 🔸شاعر: غلامی (مجنون کرمانشاهی) ___________