eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
626 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
934 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ـ┇ ـ┇••••••••••••••••••••••••••••••••••• ـ┇ ـ┇••••••••••••••••••••••••••••••••••• ـ┇ ( علیه السلام) ـ┇ •••••••••••••••••••••••••••••••••• ـ┇ آمد پهلوان آمد ـ┇ •••••••••••••••••••••••••••••••••• ـ┇کرمانشاه ـ┇••••••••••••••••••••••••••••••••••• ـ┇ حاج آرمین غلامی    کانال نوای حاج آرمین غلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم (علیه السلام) (علیه السلام) آرمین غلامی_ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌪🌪🌪 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖  خوشگلی و مه جبینی ، مایه ی فخر زمینی پهلوون ِ پهلوونا ، پسر ام البنینی پسرم تو نور ِ عینی ، پادشاهِ عالمینی اما یادت باشه مادر ، بلا گردون ِ حسینی بوی ِ سیب و حرم حبیب و حسین و غریب و کرب بلا بوی ِ لاله ، بوی ِ لاله خدای ِ آلاله دختر سه ساله کرب بلا بوی ِ یاس و بوی ِ یاس و خدای احساس و ضریح عباس ِ کرب بلا عجب صفایی داره ، ضریح خوشگل آقام ابالفضل شور و نوایی داره ضریح خوشگل آقام ابالفضل چشای ِ قشنگ ِ عباس دلم و خدایی کرده مدد آقام ابالفضل منو کربلایی کرده کنج ِ قفس میتونم باشم ، بی هم نفس میتونم باشم من بی حسین نمیتونم ، نمی تونم ، نمی تونم آخه آقامه دوسش دارم ، مولامه دوسش دارم ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ جان نثاررقیه خاتون🍇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم شور زیبا/عقیله ی آل مرتضی(ع) مداح..حاج آرمین غلامی
▄▅▆▇█▓ فاطمیه░▒▓█▇▆▅▄▃▂ اشعارحضرت زهرا(س)-مناجات فاطمیه سینه ومسمار در اصلا نمی آید به تو آتش ودود وخطر اصلا نمی آید به تو درکه میسوزد ولی مسمار هم آمد کمک سوختن دربین در اصلا نمی آید به تو فاطمه بین در و دیوار افتادی چرا اين چنین بی بال وپراصلا نمی آید به تو یادزخم سینه ات آتش زده برجان من بی کسی در پشت در اصلا نمی آید به تو من دراین شهرمدینه بی کس وتنها شدم دل شکستن بی ثمر اصلا نمی آید به تو جای پنجه بر رخت افتاده، ای بانوی من ناله های پشت سراصلا نمی آید به تو... دست سنگینی اگر چرخید روی صورتت کارهای پرخطراصلا نمی آید به تو ای ستون لشکر مرد غریب کوچه ها رفتن ازپیچ گذراصلا نمی آید به تو دید، حیدر همسرش را مو پریشان، ناله زد: ای بهار من، خطر اصلا نمی آید به تو رفتی وبا رفتنت زانوبغل کرده علی ماندن ازتوبی خبر اصلا نمی آید به تو" آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)........
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ استودیویـــــــی تصویری🖥 تو چه در پیمانه کردی...❤️ با نوای : 🎤 غلامی (مجنون کرمانشاهی) ✅: 👈👈@majnon1396
🔘 مقایسه بلایِ امام حسین علیه‌السلام با بلای انبیاء و اولیاء از لسان مبارک خود آن حضرت... در نَقلی آمده است: در وداع آخر امام حسین علیه‌السلام، زینب کبری علیهاالسلام چون برادرش را تشنه و غریب و تنها دید، عرض کرد: ➖ای برادر، بلای تو شدیدتر است یا بلای انبیاء؟ امام حسین علیه‌السلام فرمودند: ای خواهر! از این سوال درگذر. زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها اصرار نمود(به تعبیری آن حضرت، سوالِ استفساری نمود تا امام حسین علیه‌السلام این مطلب را تشریح بفرمایند) در این هنگام سیدالشهداء علیه‌السلام گریه کرد و فرمود: ▪️ای خواهر! آدم صفیُّ الله بعد از خروج از بهشت از فراق حوّا گریست، در حالی که حوّا را اَلَمی نبود (درد و رنجی نداشت)؛ اما عیال مرا بعد از کشته شدن من از خیمه‌ها بیرون می‌آورند و به اسیری می‌برند. ▪️نوح نجیُّ‌الله، بدنش را سنگ باران کردند،جبرئیل پر و بال خود را به بدن او مالید که اثر سنگ معلوم نباشد؛ اما بدن مرا بنی امیه تیرباران می‌کنند و به همین اکتفا نمی‌کنند، بلکه اسب بر بدن من می‌تازند. ▪️ابراهیم خلیل‌الله را وقتی در آتش انداختند، آتش بر او گلستان شد؛ اما در همین روز با آتش تیر و نیزه و شمشیرهای بنی امیه بدن برادرت را پاره پاره می‌کنند. ▪️یونس پیغمبر را وقتی از شکم ماهی بیرون آوردند، درخت کدویی لب دریا سبز شد و به روی بدن او سایه انداخت و آفتاب بدن او را اذیت نکرد؛ اما بدن مرا بعد از شهادت، سه روز برهنه زیر آفتاب می‌اندازند و کسی مرا کفن نمی‌کند. ▪️یعقوب نبی، بعد از فراق یوسف و نابینا شدن، به وصال یوسف رسید و دیده‌اش روشن شد و به تاج و تخت فرزندش رسید؛ اما من پسر جوانم علی اکبر را با بدن پاره پاره روی خاک گرم کربلا دیدم. ▪️قوم صالح پیغمبر وقتی خواستند ناقه را پِی کنند، گذاشتند که با طفلش آب بیاشامد و بعد او را پی کردند؛ اما مرا و طفل شیرخوارم علی اصغر را تشنه شهید کردند. ▪️اسماعیل ذبیح الله را برایش از بهشت گوسفندی جهت قربانی کردن فرستادند و او را ذبیح الله نامیدند؛ اما کسی برای من قربانی نمی‌آورد. ▪️جدم رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله در جنگ اُحد، کُفار قریش یک دندان او را شکستند؛ اما روزی می آید که یزید، چوب بر این لب و دندان  می‌زند. ▪️پدرم علی علیه‌السلام را یک ضربت زدند؛ و مرا یک‌هزار و اندی زخم می‌زنند. ▪️برادرم حسن علیه‌السلام هنگام شهادت، سرش در دامن من بود؛ اما سرِ من گاهی بر روی خاک، گاهی بر سر نیزه، گاهی بر روی درخت خرما آویخته می‌شود. 🔻زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها عرضه داشت: با این همه بلا ما را به که می‌سپاری؟ حضرت فرمود: به خدا که "نعم الوکیل" است. پس زینب کبری سلا‌م‌اللّه‌علیها ناله‌ای زد و بر زمین افتاد و می‌فرمود: لیتَ الموتُ اَعدَمَنِی الحیاةُ قَبلَک ▪️ای‌کاش زینب پیش از تو مرده بود و این احوال را مشاهده نمی‌کرد. 📚انوار الشهادة ص۸۲ 📚مُحرق الفُؤاد(نسخه خطی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| نه‌عراق‌نه‌سوریه،خیالت‌راحت! کشور‌ضامن‌آهوست،بزرگ‌تردارد!🕌💛 @majnon1396 |I{•----» اینجا کلیک کنید «----•}I|
دستِ عمه رو رها کرد ؛ با گریه میدَویدُ زمزمه داشت: قَدِّ پدرم به ضربِ سیلی نرسید.. ‏ای دست؛ برس به ضربه‌ی شمشیرش‌‌..🖤(: ‏ ‌
عمو‌جآن؛ سپاهِ میرسد به یاریِ تو✨💔(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- هربارتوراصدازدم نسیم‌بهشت‌وزیدن‌گرفت..🌿 استوࢪے¦story📲 ❤️ 🏴 🌙 اللهم رزقنا حرم ❤️
🌸🍃🌸🍃 از بایزید بسطامی سئوال کردند این حسن شهرت را از کجا آوردی ؟ گفت : شبی مادر از من آب خواست . دقایقی طول کشید تا آب را بیاورم . وقتی به کنارش رفتم خواب مادر را در ربود . دلم نیامد بیدارش کنم . به کنارش نشستم تا پگاه مادر چشمان خویش را باز کرد و وقتی کاسه آب را در دست من دید پی به ماجرا برد و گفت : فرزندم , امیدوارم که نامت عالمگیر شود بدینسان بایزید بسطامی مرد خرد و آگاهی و عرفان , شهرت خویش را مرهون دعای مادر میداند.
🌸🍃🌸🍃 : آغاز سال هجری قمری : کاروان اباعبداللّه الحسین علیه السلام به سرزمین کربلا (61 ه . ق) امام حسین علیه السلام در روز ترویه یعنی هشتم ذی حجه سال 60 ق از مکه به سوی عراق مهاجرت فرمود. سپاه حرّ طبق دستور عبیداللّه بن زیاد سپاه امام را به سوی منطقه خشک و بی حاصل به نام کربلا هدایت کرد. وقتی به آنجا رسیدند: امام فرمود: این، موضع کَرب و بَلا و محل محنت و عِنا است. : خریداری قسمتی از ارض کربلا توسط امام حسین علیه السلام این اراضی همان مکانی است که قبر مطهر در آن قرار دارد. (61 ه . ق) ـ ورود سپاه «عمربن سعد» به سرزمین کربلا (61 ه . ق) عمربن سعد در روز جمعه سوم محرم الحرام سال 61 قمری به همراه چهارهزار نیروی جنگی وارد کربلا شد و فرماندهی آنان را بر عهده گرفت. عمربن سعد به خاطر دستیابی به حکومت ری که هرگز به آن نایل نیامد، فرماندهی سپاه یزید را پذیرفت و مرتکب جنایات بزرگ غیرانسانی شد. : سخنرانی «عبیداللّه بن زیاد» علیه امام حسین علیه السلام در مسجد کوفه. (61 ه . ق) : اعزام سپاه ابن زیاد جهت ممانعت از حرکت مردم کوفه برای یاری امام حسین علیه السلام . (61 ه . ق) : دعوت «حبیب بن مظاهر» از طایفه ی بنی اسد برای یاری امام حسین علیه السلام . (61 ه . ق) : ممنوعیت استفاده از نهر فرات برای کاروان امام حسین علیه السلام به دستور عمربن سعد. (61 ه . ق) این واقعه ناجوانمردانه، سه روز پیش از شهادت امام حسین علیه السلام بود، البته حضرت ابوالفضل علیه السلام از سیاهی شب استفاده می کرد و برای خیمه ها آب می آورد. ولی از بامداد تا شامگاه روز عاشورا هیچ گونه آبی برای امام حسین علیه السلام و یارانش و کودکانش مهیا نشد. : ملاقات امام حسین علیه السلام با «عمربن سعد» در کربلا. (61 ه . ق) امام حسین علیه السلام به هیچ وجه به وقوع نبرد و خون ریزی میان مسلمانان راضی نبود؛ به همین جهت با عمربن سعد ملاقات کرد و برای پایان بحران با وی به تفاهم رسید ولی عبیداللّه با تحریک شمربن ذی الجوشن از این کار جلوگیری کرد. : تاسوعای حسینی (61 ه . ق) جواب ردّ حضرت ابوالفضل علیه السلام به امان نامه ی شمربن ذی الجوشن (61 ه . ق) در عرص روز نهم، شمر برای سه فرزند ام البنین، امان نامه آورد، مشروط بر اینکه از یاری حسین علیه السلام دست بردارند و سپاهش را ترک گویند. حضرت عباس فرمود: بریده باد دست تو و لعنت باد بر امانی که برای ما آورده ای. : عاشورای حسینی (61 ه . ق) ـ شهادت امام حسین علیه السلام به همراه یارانش در صحرای کربلا توسط سپاه یزید. (61 ه . ق)
🌸🍃🌸🍃 رسول خدا(ص) فرمودند: در آن هنگامی که مرا در آسمان معراج دادند، من داخل بهشت شدم ، دیدم در آن جا زمین های بسیاری را که سفید و روشن افتاده و هیچ در آنها نیست و لیکن فرشتگانی را دیدم یک خشت از طلا و یک خشت از نقره می سازند و چه بسا دست از ساختن بر می دارند.به فرشتگان گفتم: به چه علت گاهی مشغول ساختن می شوید و گاهی دست بر می دارید؟ فرشتگان گفتند: وقتی نفقه ما برسد ما می ساریم و وقتی نفقه ای نمی رسد دست بر میداریم و صبر می کنیم تا نفقه برسد.رسول خدا(ص) به آن فرشتگان گفتند: نفقه چیست؟ گفتند : نفقه ما گفتار مومن است در دنیا که بگوید:((سبحانَ اللهِ وَ الْحَمدُ للهِ وَ لا اِلهَ اِلاّ اللهُ وَ الله اَکْبَرْ)). پس چون مومن بگوید ، ما بنا می کنیم و زمانی که از گفتن دست بر می دارد ما نیز باز می ایستیم.
🌸🍃🌸🍃 اگر خواندي و دلت شكست التماس دعا یکی از شیعیان در بصره سالی ده شب در خانه اش دهه عاشورا روضه خوانی می کرد این بنده خدا ورشکست شد و وضع زندگی اش از هم پاشیده شد حتی خانه اش را هم فروخت . نزدیک محرم بود با همسرش داخل منزل روی تکه حصیری نشسته بودند یکی دو ماه دیگر بنا بود خانه را تخلیه کنند، و تحویل صاحبخانه بدهند و بروند. همسرش می گوید: یک وقت دیدم شوهرم منقلب شد و فریاد زد. گفتم : چه شده ؟ چرا داد می زنی ؟ گفت : ای زن ما همه جور می توانستیم دور و بر کارمان را جمع کنیم ، آبرویمان یک مدت محفوظ باشد، اما بناست آبرویمان برود. گفتم : چطور؟ گفت : هر سال دهه عاشورا امام حسین (ع ) روی بام خانه ما یک پرچم داشت مردم به عادت هر ساله امسال هم می آیند ما هم وضعمان ایجاب نمی کند و دروغ هم نمی توانیم بگوئیم آبرویمان جلوی مردم می رود. یکدفعه منقلب گردید، گفت : ای حسین (ع) مپسند آبرویمان میان مردم برود، قدری گریه کرد. همسرش گفت : ناراحت نباش یک چیز فروشی داریم . گفت : چی داریم ؟ گفت : من هیجده سال زحمت کشیدم یک پسر بزرگ کردم پسر وقتی آمد گیسوانش را می تراشی ، و فردا صبح دستش را می گیری می بری سر بازار، چکار داری بگوئی پسرم است ، بگو غلامم است . و به یک قیمتی او را بفروش و پولش را بیاور و این چراغ محفل حسینی را روشن کن . مرد گفت : مشکل می دانم پسر راضی بشود و شرعاً نمی دانم درست باشد که او را بفروشیم یا نه . زن و شوهر رفتند خدمت علماء و قضیه را پرسیدند، علماء گفتند: پسر اگر راضی باشد خودش را در اختیار کسی بگذارد اشکالی ندارد، و بعد از سؤ ال بر گشتند خانه . یک وقت دیدند در خانه باز شد پسرشان وارد شد، پسر می گوید. وقتی وارد منزل شدم دیدم مادرم مرتب به قد و بالای من نگاه می کند و گریه می کند، پدرم مرتب مرا مشاهده می کند اشک می ریزد گفتم : مادر چیزی شده ؟ مادر گفت : پسر جان ما تصمیم گرفته ایم تو را با امام حسین (ع ) معامله کنیم . پسر گفت : چطور؟ جریان را نقل کردند پسر گفت : به به حاضرم چه از این بهتر. شب صبح شد گیسوان پسر را تراشیدند، پدر دست پسر را گرفت که به بازار ببرد پسر دست انداخت گردن مادرش (مادر است و اینهم جوانش است ) پس یکمقدار بسیار زیادی گریه کردند و از هم جدا شدند. پدر، پسر را آورد سر بازار برده فروشان ، به آن قیمتی که گفت ، تا غروب آفتاب هیچکس نخرید، غروب آفتاب پدر خوشحال شد، گفت : امشب هم می برمش خانه یکدفعه دیگر مادرش او را ببیند فردا او را می آورم و می فروشم . تا این فکر را کردم دیدم یک سوار از در دروازه بصره وارد شد و سراسیمه نزد ما آمد بمن سلام کرد جوابش را دادم . فرمود: آقا این را می فروشی ؟ (نفرمود غلام یا پسرت را می فروشی ) گفتم : آری . فرمود: چند می فروشی ؟ گفتم : این قیمت ، یک کیسه ای بمن داد دیدم دینارها درست است . فرمود: اگر بیشتر هم می خواهی بتو بدهم ، من خیال کردم مسخره ام می کند. گفتم : نه . فرمود: بیا یک مشت پول دیگر بمن داد. فرمود: پسر جان بیا برویم . تا فرمود پسر بیا برویم ، این پسر خود را در آغوش پدرش انداخت ، مقدار زیادی هم گریه کرد بعد پشت سر آن آقا سوار شد و از در دروازه بصره رفتند بیرون . پدر می گوید: آمدم منزل دیدم مادر منتظر نتیجه بود گفت : چکار کردی ؟ گفتم : فروختم . یک وقت دیدم مادر بلند شد گفت : ای حسین (ع) به خودت قسم دیگر اسم بچه ام را به زبان نمی برم . پسر می گوید: دنبال سر آن آقا سوار شدم و از در دروازه بصره خارج شدیم بغض راه گلویم را گرفته بود بنا کردم گریه کردن ، یک وقت آقا رویش را برگرداند، فرمود: پسر جان چرا گریه می کنی ؟ گفتم آقا این اربابی که داشتم خیلی مهربان بود، خیلی با هم الفت داشتیم ، حالا از او جدا شدم و ناراحتم . فرمود: پسرم نگو اربابم بگو پدرم . گفتم : آری پدرم . فرمود: می خواهی برگردی نزدشان ؟ گفتم : نه . فرمود: چرا؟ گفتم : اگر بروم می گویند تو فرار کردی . فرمود: نه پسر جان ، برو پائین من را پائین کرد، فرمود: برو خانه . گفتم : نمی روم ، می گویند تو فرار کردی . فرمود: نه آقا جان برو خانه اگر گفتند فرار کردی بگو نه ، حسین مرا آزاد کرد. یک وقت دیدم کسی نیست . پسر آمد در خانه را کوبید مادر آمد در را باز کرد. گفت : پسرجان چرا آمدی ؟ دوید شوهرش را صدا زد گفت : بتو نگفته بودم این بچه طاقت نمی آورد، حالا آمده . پدر گفت : پسر جان چرا فرار کردی ؟ گفتم : پدر بخدا من فرار نکردم . گفت : پس چطور شد آمدی ؟ گفتم : بابا حسین عليه السلام آزادم کرد.
🌸🍃🌸🍃 (‌ع‌) امام رضا(ع) فرمودند: هر مؤمنی که به خاطر شهادت امام حسین(ع) گریه کند تا اشکش بر گونه‌هایش جاری گردد، خداوند منان غرفه‌ای در بهشت به او دهد که مدت‌ها در آن ساکن گردد. و هر مؤمنی به خاطر آزاری که از دشمنان ما در دنیا به ما رسیده گریه کند تا اشکش بر گونه‌هایش جاری شود، خداوند متعال در بهشت به او جایگاه شایسته‌ای دهد و هر مؤمنی در راه ما اذیت و ازاری به او رسد پس بگرید تا اشکش بر گونه‌‌هایش جاری گردد، خداوند متعال آزار و ناراحتی را از او بگرداند و در روز قیامت از غضب و آتش دوزخ در امانش قرار دهد