eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
617 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
4.4هزار ویدیو
934 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
امام عصر (عج)- سه شنبه های امام زمانی خواب  من وصف  نگار مه لقاست    ذکر  و وصف  آن خدای  ماسواست  خواب می دیدم  که خورشید آمده   آخرین پیغام توحید آمده    خواب می دیدم  افق را  غرق نور    از وجودش  عالمی  گردیده طور  خواب می دیدم  که مولا آمده   آخرین  فرزند زهرا آمده  خواب می دیدم  فلک گلشن شده   آسمان سینه ام  روشن شده    خواب دیدم  عالمی  بشکفته شد    از ولیعهدی  سخنها گفته شد  خواب می دیدم  که مستی  می کنم    با گلم یکتا پرستی می کنم  خواب دیدم  پرده دار کعبه ای   خواب می دیدم  کنار کعبه ای  بیرق آل  علی  در دست توست    عالم  امکان سراپا مست توست  خواب دیدم  یار مه رو آمده    در فضای  دل پرستو آمده  خواب می دیدم  که با اسبی سفید    آخرین  دلداده زهرا  رسید  بر لبم  ذکر  انا الهو  آمده    آسمانی  غرق  در هو آمده خواب می دیدم  که آید از  سفر   می نماید  بر گدایانش  نظر  خواب می دیدم  که آئی سوی  من    یک تبسم می کنی  بر روی من  چشم خود  را از گناهان  بسته ام    خواب می دیدم  که یارش گشته ام   خواب می دیدم  که دلدار آمده    یوسف زهرا  به بازار آمده  خواب می دیدم  به دستش ذوالفقار    بهر قتل  دومی چشم انتظار  خواب می دیدم  که گیرد انتقام    می کند  بر مادر و جدش  سلام  خواب می دیدم  بدون واهمه    آوری  بیرون  تو خصم فاطمه  می کشی آتش  به جسم  دومی    لعن  و نفرینت  بود  بر سومی    خواب (مجنون) تا ابدتعبیر شد      اذن خالق  بر فرج  تدبیر شد شاعر.آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
يکي از علماي بزرگ قم که امام جماعت صحن کربلاي آقا ابا عبدالله عليه السلام بودند، مي فرمودند : پير مرد مجردی در کربلا بود به نام حاج عباس رشتی که خيلی به امام حسين عليه السلام ، علاقه داشت. عشق امام حسين عليه السلام، او را به کربلا کشيده بود و زندگي خيلی ساده‎ای داشت، يک اتاقی هم اجاره کرده بود . گاهی کارهای دستی انجام مي داد. مثلا يک چيزی خريد و فروش مي کرد. يک کارش خدمت به مجالس امام حسين عليه السلام بود و آب به عزاداران مي داد.اين پير مرد زيلو های حرم را جمع مي کرد و پهن مي کرد و براي نماز جماعت، خيلی هم سرحال و با نشاط بود. روز شهادت يکي از امامان عليهم السلام، از خانه بيرون آمدم، در بين راه يکي از وعاظ کربلا به من گفت: حاج عباس رشتی مريض و در حال جان دادن است، و در کربلا غريب است. اگر مي شود از ايشان عيادتی داشته باشيد . و ما چهار نفر بوديم وارد اتاق شديم ديديم لحاف و تشک و پتوی کهنه‎ای رويش کشيده و يکی از رفقايش هم از او پرستاری مي کند. حاج عباسی که هر وقت ما را مي ديد سلام مي کرد دست به سينه مي شد، خيلي سر حال بود. اما ديديم الان در رختخواب افتاده و در حال جان دادن است، ديگر نه مي تواند بنشيند، نه مي تواند جواب سلام بدهد. حالش خيلی وخيم و در حال سکرات مرگ است، دور بسترش نشستيم و به رفقا گفتم، لحظه آخر خيلی مهم است، که به چه حالت بميرد. عبرت بگيريم، به اين واعظ گفتم : که الان فرصت خوبی است تا يک روضه برای امام حسين عليه السلام بخوانيم. واعظ گفت: چشم و شروع کرد، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ . . . هنگام روضه خواندن همه با چشم خود، ديديم حاج عباس پتو را کنار زد و بلند شد و مودب نشست، حالا ما هم داريم با تعجب نگاه مي کنيم، رويش را به طرف راست چرخاند و شروع به گريه کرد و گفت السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قربان قدم هايتان، من پير غلام، چه لياقتی داشتم که به عيادت من بياييد. السَّلامُ عَلَيْكَ يا امِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ، همين طور سلام داد، تا رسيد به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشريف، به آقا هم سلام داد گفت: قربانتان بروم من کجا عيادت شما، و از همه تشکر کرد و بعد دراز کشيد، مثل اينکه صد سال است که مرده باشد. نه قلبش کار مي کند، نه نبضش کار مي کند، و به رحمت خدا رفت. بعد از اينکه به رحمت خدا رفت، من به رفيقش گفتم اين پير غلام امام حسين عليه السلام بوده، امام حسين عليه السلام به او نظر کرده و قبولش کرده است، چهارده معصوم عليهم السلام به ديدارش آمده است. بايد مثل يک مرجع تقليد، تشييع جنازه اش کنيم. گفت ما آمديم به منزل، به وعاظ گفتيم که بالا منبر بگوييد، به علمای نجف گفتيم که درستان را تعطيل بکنيد، به بازاري ها گفتيم بازار را ببنديد، به هيئتي ها گفتيم که فردا بايد يک دسته‎ای مثل عاشورا، برای يک عاشق امام حسين عليه السلام راه بندازيد، مي گفت کربلا يک حالت عجيبی پيدا کرده بود. هيئت ها مي آمدند به سر و سينه هایشان مي زدند، چون براي همه جريانش را گفته بوديم. يا حسين يا حسين مي گفتند، گريه مي کردند، براي يک غلام غريب امام حسين عليه السلام غوغا شد. در حوزه هم براي حاج عباس مجلس ختم گرفتيم. يک آيت اللهي در کربلا بود، به نام آيت الله سيبويه عموی آيت الله سيبويه‎ ای که در زمان ما بودند، پير مردی بود حدود نود سال، ايشان هم در مجلس ختم شرکت کرد. به من فرمودند: که منبر ختم اين آقا را من مي روم، همه تعجب کردند. ايشان عصا زنان آمدند، در پله اول منبر نشستند. بعد از قرائت قرآن، گفت: که مردم مي دانيد که من اهل منبر و سخنراني نيستم، ولي آمده ام جريانی از حاج عباس رشتی، برايتان بگويم. گفت: که وقتی فلانی به من زنگ زد و گفت من در موقع جان دادن کنار بسترش بودم و چهارده معصوم ع به ديدنش آمدند؛ وقتی تلفن را قطع کردم خيلی گريه کردم، دلم شکست که من اينقدر در حوزه بودم در حرم آقا، امام جماعت بودم، نکند من را قبول نکرده باشند، من به حال خودم گريه کردم، خسته شدم، خوابم برد، خواب ديدم حاج عباس، در باغی از باغ های بهشت است. خيلی سرحال و خوشحال، جوان و زيبا. گفتم حاج عباس چطوری! گفت وقتی که من را در قبر گذاشتيد، قبر من وسيع و باز شد، نورانی شد، ديدم آقا اباعبدالله الحسين عليه السلام، تشريف آوردند فرمود: تو غلام من بودی، من را آورد در اين باغي که مي بيني از باغ های برزخی است، اين باغ را به من مرحمت کردند. فرمودند: حاج عباس، همين جا باش، در قيامت هم مي آيم تو را مي برم در بهشت کنار خودم قرار مي دهم. بعد گفت آقاي سيبويه، برو به مردم بگو، هر چه هست، در خانه سيدالشهدا عليه السلام است. جای ديگر، خبری نيست. کل الخير في باب الحسين ص، هر خيری است، در خانه امام حسين عليه السلام است.
التماس دعا 🤲 و صلوات 🙏 زیاد‌بگویید🤲 😊 نماز شب بخونید⏰فیض اعظم.
اشعار عاشقانه محورخسارت شدم،شوق نگاه من تویی قطره های اشک‌ ِسرد بی گناه من تویی هق هق ِ پیوسته ای دارد صدای خسته ام های های ِ گریه در هنگام آه ـمن تویی این همه سردی و تاریکی دچارمن شده نور ِبارانی براین بخت ِ سیاه من تویی اشکهای ِ نم نم من با تو میگویدسخن معنی ِ نا گفته های ِ در نگاه من تویی می تراود بغض های شعرم ازاشک بصر در سروده شکوه های گاه گاه من تویی قصد همراهی ندارد بغض های سینه ام قصـه هایِ نا رفیق ِ نیمه راه من تویی درفراغت میشوم ویران وخاکسترنشین باعث ویرانی و حال ِ تباه من تویی غلامی(مجنون کرمانشاهی)
اشعار عاشقانه،کردی تازمانی که ،له دل عشقگد،امکان دیره زندگی درد قشنگی گه، که جریان دیره زندگی درد قشنگی گه،به جز، شاویله ک بدون تُ فقط خواو پریشان دیره یه نفر نیه ،که تُ قسمت عمر،م بکه کار خیر یگه، اگر شهر مسلمان دیره خواو بد دیمه،م، ای کاش خدا خیر بکه خواب دیمه ک تُ چیده،بدنم گیان دیره م،له وادی چاوم،آوره، غمت دیرم وبس ک وه هنگام تماشای تُ واران دیره شیخ و م هردو طلبکار بهشتیم،ولی من و،تُ، شیخه نماز شوه ایمان دیره غلامی (مجنون کرمانشاهی)
اشعار عاشقانه دختری رقص کنان بود خبر می‌آورد عشق آمد،که سر از کار تو در می‌آورد چکنم یاد تو تسکین ده،جان است مرو غم تو بودمرایاد خطر می‌آورد دل که می‌خواند تو را غصه چه ساکت می‌شد یار ناگه به میان ،حرف سفر می‌آورد چکنم این همه غم؟! آه سرم درد گرفت آن طرف بادمرا شوق سحرمی‌آورد درهوای،تودل،انگار که سر در گم بود دلبری یارخود ش را به نظر می‌آورد دل دیوانه،چه می‌دید که با خود می‌گفت به برم کاش کسی،بارخطر می‌آورد!! قسمت این بود که یک مرتبه آمده برم آخر عشق است سر از کار تودر می‌آورد غلامی (مجنون کرمانشاهی)