🖕🖕مراسم شب شهادت امام سجاد(ع) 1400
متن سینه زنی بسیارزیبا-حاج آرمین غلامی
═══🌿🌸🌿🌸🌿═══
زهر از راه رسیدست به دادم برسد
میرود زخم جگر سوز به مرحم برسد
مرگ آبی است که بر آتش قلبم برسد
چشک بارانی از گریه روی هم برسد
سینه من دم آخر چقدر سنگین است
زیر پا نیست ولی مثل پدر سنگین است
به خدا زندگی ام سخت تر از مردن بود
کار هر روز و شب خون جگر خوردن بود
مشکی از اشک سر دوش مژه بردن بود
از دل خاطره ها روضه درآوردن بود
روز و شب کرب و بلا در نظرم بود فقط
سختی شام بلا در نظرم بود فقط
نیمه شب دیدن مهتاب عذاب میداد
گریه ی بچه بی خواب عذابم میداد
دیدن ظرف پر از آب عذابم میداد
گریه کن ها
ضبح قربانی و قصاب عذابم میداد
گذر از کوچه و بازار مرا آتش زد
رفتن و دیدن گلزار مرا آتش زد
دیدن سفره نان بوی غذا کشت مرا
حضرت برای خودش انقدر سخت نبود. اینو اهل روضه و گریه میدونن
آخه نیمه شب از جا بلند شد اومد رو دامن عمه
گفت جانم عمه قربونت برم چرا نخوابیدی؟
گفت عمه جان گرسنگی امونمو برده
بوی غذای اینا توی خرابه پیچیده
دیدن سفره نان بوی غذا کشت مرا
مجلس فاتحه و ختم و عزا کشت مرا
دیدن پیرهن اما عمامه عبا کشت مرا
غیرتی ها
غارت معجر ناموس خدا کشت مرا
صید افتاده ی دربند کمند آبم کرد
دیدن دختر با موی بلند آبم کرد
چه چهل سال غریبی که در افسوس گذشت
در شرار محن و غربت محسوس گذشت
هرشب خاطره آشفته به کابوس گذشت
روز من با عرق شرم ز ناموس گذشت
آه
مارا که در انظار گذر میدادند
از سر بام همه هلهله سر میدادند
بذار برات روضه ای که امام زمان خون گریه میکنه عرض کنم
مونس بی کسی و غربت ما سلسله بود
سر آزردن ما شام چه بی حوصله بود
آتش از چهار طرف منتظر قافله بود
نمک زخم دلم قهقه ی حرمله بود
تا رسید عمه مظلومه من بزم یزید
سر مِی شد موی عباس به یکباره سفید
من بمیرم از روی تخت نگاهی به تکر میکرد
شعر میخواند و ز می هی قدحی پر میکرد
مست از شمر سر آورده تشکر میکرد
به سر زخم از این فتح تفاخر میکرد
با سر چوب سر قاری قرآن افتاد
هم لَبَش ریخت بهم هم دو سه دندان افتاد
🖕🖕🖕متن روضه-کرامات
مداح..حاج آرمین غلامی
🏴کرامات سید الشهدا علیه السلام
▪️آزاد کرده حسین(ع)
مرحوم متقی صالح و واعظ اهلییت عصمت و طهارت علیهم صلوات الله شهید حاج شیخ احمد کافی (رضوان الله تعالی علیه) نقل نمود:
یکی از شیعیان در بصره سالی ده شب در خانه اش دهه عاشورا روضه خوانی می کرد این بنده خدا ور شکست شد و وضع زندگی اش از هم پاشیده شد حتی خانه اش را هم فروخت.
نزدیک محرم بود با همسرش داخل منزل روی تکه حصیری نشسته بودند یکی دو ماه دیگر بنا بود خانه را تخلیه کنند و تحویل صاحبخانه بدهند و بروند.
همسرش می گوید: یک وقت دیدم شوهرم منقلب شد و فریاد زد.
گفتم: چه شده؟ چرا داد می زنی؟
گفت: ای زن ما همه جور می توانستیم دور و بر کارمان را جمع کنیم آبرویمان یک مدت محفوظ باشد اما بناست آبرویمان برود.
گفتم: چطور؟ گفت: هر سال دهه عاشورا امام حسین(ع)، روی بام خانه ما یک پرچم داشت مردم به عادت هر ساله امسال هم می آیند ما هم وضعمان ایجاب نمی کند و دروغ هم نمی توانیم بگوییم آبرویمان جلوی مردم می رود.
یکدفعه منقلب گردید گفت: ای حسین مپسند آبرویمان میان مردم برود قدری گریه کرد.
همسرش گفت: ناراحت نباش یک چیز فروشی داریم گفت: چی داریم؟
گفت: من هجده سال زحمت کشیدم یک پسر بزرگ کردم پسر وقتی آمد گیسوانش را می تراشی و فردا صبح دستش را می گیری می بری سر بازار. چه کار داری بگویی پسرم است بگو غلامم است و به یک قیمتی او را بفروش و پولش را بیاور و این چراغ محفل حسینی را روشن کن .
مرد گفت: مشکل می دانم پسر راضی بشود و شرعاً نمی دانم درست باشد که او را بفروشیم یا نه.
زن و شوهر رفتند خدمت علما و قضیه را پرسیدند. علما گفتند: پسر اگر خودش راضی باشد او را در اختیار کسی بگذارد اشکالی ندارد و بعد از سوال برگشتند خانه یک وقت دیدند در خانه باز شد پسرشان وارد شد. پسر می گوید:
وقتی وارد منزل شدم دیدم مادرم مرتب به قد و بالای من نگاه می کند و گریه می کند، پدرم مرتب مرا مشاهده می کند اشک می ریزد. گفتم: مادر چیزی شده؟
مادرگفت: پسرجان ما تصمیم گرفته ایم تو را با امام حسین(ع)معامله کنیم.
پسرگفت: چطور؟ جریان را نقل کردند پسرگفت: به به! حاضرم چه از این بهتر.
شب صبح شد گیسوان پسر را تراشیدند پدر دست پسر را گرفت که به بازار ببرد پسر دست انداخت گردن مادرش (مادر است و این هم جوانش است) پس یک مقدار بسیار زیادی گریه کردند و از هم جدا شدند.
پدر، پسر را آورد سر بازار برده فروشان، به آن قیمتی که گفت تا غروب آفتاب هیچکس نخرید. غروب آفتاب پدر خوشحال شد گفت: امشب هم می برمش خاته یکدفعه دیگر مادرش او را ببیند فردا او را می آورم و می فروشم.
تا این فکر را کردم دیدم یک سوار از در دروازه بصره وارد شد سراسیمه نزد ما آمد به من سلام کرد جوابش را دادم.
فرمود: آقا این را می فروشی؟ (نفرمود غلام یا پسرت را می فروشی) گفتم: آری.
فرمود: چند می فروشی؟
گفتم: این قیمت.
یک کیسه ای به من داد دیدم دینارها درست است.
فرمود: اگر بیشتر هم می خواهی به تو بدهم. من خیال کردم مسخره ام می کند. گفتم: نه.
فرمود: بیا یک مشت پول دیگر به من داد.
فرمود: پسرجان بیا برویم.
تا فرمود پسر بیا برویم این پسر خود را در آغوش پدرش انداخت. مقدار زیادی هم گریه کرد بعد پشت سر آن آقا سوار شد و از در دروازه بصره رفتند بیرون.
پدر می گوید: آمدم منزل دیدم مادر منتظر نتیجه بود گفت: چیکار کردی؟گفتم: فروختم.
یک وقت دیدم مادر بلند شد گفت: ای حسین به خودت قسم دیگر اسم بچه ام را به زبان نمی برم.
پسر می گوید: دنبال سر آن آقا سوار شدم و از در درواره بصره خارج شدیم بغض راه گلویم را گرفته بود بنا کردم گریه کردن. یک وقت آقا رویش را برگرداند فرمود: پسرجان چرا گریه می کنی؟!
گفتم: آقا این اربابی که داشتم خیلی مهربان بود خیلی با هم الفت داشتیم حالا از او جدا شدم و ناراحتم.
فرمود: پسرم نگو اربابم بگو پدرم.
گفتم: آری پدرم.
فرمود: می خواهی برگردی نزدشان؟
گفتم:نه
فرمود: چرا؟
گفتم: اگر بروم می گویند تو فرار کردی.
فرمود: نه پسرجان برو پایین. من را پایین کرد و فرمود: برو خانه.
گفتم: نمی روم، می گویند تو فرار کردی.
فرمود: نه آقا جان برو خانه اگر گفتند فرار کردی بگو نه، حسین مرا آزاد کرد.
یک وقت دیدم کسی نیست.
پسر آمد در خانه را کوبید پدر آمد در را باز کرد.
گفت: پسرجان چرا فرارکردی؟
گفتم: پدر بخدا من فرار نکردم.
گفت: پس چطور شد آمدی؟
گفتم: بابا حسین مرا آزاد کرد.
📚منبع:
کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۲۷
#کرامات_حضرت_سیدالشهدا_ع
💐أَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْغَرِيبِ الْمَظْلُومِ
الوَحيدِالطَّرِيدِ الشَّريدِالْفَرَج💐
🖕🖕⚫️عاقبت مردی که به زیارت امام حسین علیه السلام نمی رفت! (بسیار زیبا)
مداح..حاج آرمین غلامی
متن ....
♻️شخصی از بزرگان هند به قصد مجاورت کربلای معلّی به این شهر آمد و مدت شش ماه در آنجا ساکن شد.
⛔️هیچگاه در این مدت داخل حرم مطهر نشده بود و هر وقت قصد زیارت داشت، بر بام منزل خود رفته، به آن حضرت سلام می کرد و او را زیارت مینمود.
💠 تا این که سرگذشت او را به «سید مرتضی»که از بزرگان آن عصر و مرسوم به «نقیب الاشراف» بود رساندند.
🔰سید مرتضی به منزل او رفت و در این خصوص او را سرزنش نمود و گفت: «از آداب زیارت در مذهب اهلبیت علیه السلام این است که داخل حرم شوی و عقبه و ضریح را ببوسی.
❎ این روشی را که تو داری، برای کسانی است که در شهرهای دور میباشند و دستشان به حرم مطهر نمیرسد.»
✨آن مرد چون این سخن را شنید گفت: «ای نقیب الاشرف» از مال دنیا هر چه بخواهی از من بگیر و مرا از رفتن معذور دار.
🔵هنگامی که سید مرتضی سخن او را شنید بسیار ناراحت شد و گفت: «من که برای مال دنیا این سخن را نگفتم؛ بلکه این روش را بدعت و زشت میدانم و نهی از منکر واجب است.»
💥وقتی آن مرد این سخن را شنید، آه سردی از جگر پر دردش کشید.
🌟سپس از جا برخاست و غسل زیارت کرد و بهترین لباسش را پوشید و پا برهنه و با وقار از خانه خارج شد و با خشوع و خضوع تمام، نالان و گریان متوجه حرم حسینی گردید تا این که به در صحن مطهر رسید...
🌺نخست سجده شکر کرد و عتبه صحن شریف را بوسید. سپس برخاست و لرزان، مانند جوجه گنجشکی که آن را در هوای سرد در آب انداخته باشند، بر خود میلرزید
🍃و با رنگ و روی زرد، همانند کسی که یک سوم روحش خارج گشته باشد، حرکت میکرد تا این که وارد کفش کن شد.
💠دوباره سجده شکر به جا آورد و زمین را بوسید و برخاست و مانند کسی که در حال احتضار باشد داخل ایوان مقدس گردید و با سختی تمام خود را به در رواق رسانید.
🌷چون چشمش به قبر مطهر افتاد، نفسی اندوهناک بر آورد و مانند زن بچه مرده، ناله جانسوزی کشید.
🌷سپس به آوازی دلگداز گفت: «اَهَذا مَصرَعِِ سیدُالشهداء؟ اَهَذا مَقتَلُ سیدُالشهداء؟
"آیا اینجا جای افتادن امام حسین علیه السلام است؟ آیا اینجا جای کشته شدن حضرت سیدالشهداء است...؟"
⚫️پس از شدت غم و اندوه فریاد کشید و نقش زمین شد و جان به جان آفرین تسلیم نمود و به شهیدان راه حق پیوست...»
♦️مَن مات مِن العشق فقد ماتَ شهید...
🌺▪️به ابی انت و امی یا اباعبدالله الحسین...
🖕🖕##ـ✨﷽✨ـ
#حاج آرمین غلامی
#در_احوال_قیامت ⁉️
✍روز قيامت روزى است كه هر فردى را بلند میكنند تا همه او را ببينند، آن وقت منادى ندا میكند: هركس به اين شخص حقّى دارد بيايد؟ آنگاه طالبين حقوق به او رو میآورند، كسانى را كه شايد اصلاً خودش احتمال نمیداده حقوقشان را اداء نكرده است ، اطرافش را میگيرند.
آبروى كسى را ريخته ،
يا غيبت كسى را كرده ،
مال كسى را خورده يا به كسى بدهى داشته و فراموش نموده ،
از او مطالبهٔ حق میكنند، بيچاره بايد از حسنات خود به آنها بدهد.
در روايات آمده كه ؛ براى يک درهم مال ، هفتصد ركعت نماز مقبول را بايد بدهد، ديگر مصيبت از اين بدتر؟ در صورتيكه حسناتش تمام شود، بايد در مقابل از گناهان صاحبان حقوق بردارد و بار آنها را سبكتر نمايد.
قيامت به قدرى سخت است كه برادر از برادر و پسر از پدر و مادر از پدر، زن از شوهر و شوهر از زن فرار میکند، از ترس اينكه نكند حق خود را مطالبه كند.
📚حقایقی از قرآن ، صفحه ۱۹
ـ┅┅❅🍃🌼🍃❅┅┅ـ
🔰
🌸🌸🌸🌸🌸
روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند هرروز و گاه نيز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست عارف گفت شايد اقوام باشند گفت نه من هرروز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت ميايند بعدازساعتى ميروند.عارف گفت کيسه اى بردار براى هرنفريک سنگ درکيسه اندازچند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم . .مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد.بعد از چندماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بيايىد عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه ميخواى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟ حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن ..چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند .اى مرد انچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت .همانند توکه درواقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان ...
بیایید ديگران را قضاوت نكنيم !
─┅─═ঊঈ👑 ঊঈ═─┅─