eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
626 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
934 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷🔶 👈🏼👈🏼 ماجرای دیگری که آقای حسن محمّدی برایم تعریف کرد این بود [که] می‌گفت: من و آقا سیّد مهدی قوام را ده شب در ایّام جمادی‌الأولی (فاطمیّه) به مسجد امام سجّاد (علیه‌السلام)، واقع در خیابان شاه (جمهوری فعلی)، دعوت کرده بودند. بعد از پایان منبر، شب دهم صاحب مجلس چهارصد تومان به ایشان داد که با توجّه به این‌که ایشان از منبری‌های ردهٔ اوّل تهران بود پول خوبی بود. ➖ شب آخر، بعد از این‌که همه از مسجد رفتند، فقط من و آقای قوام و خادم مسجد حضور داشتیم که من به ایشان گفتم: آقا! همه رفتند، برای شما تاکسی بگیرم؟ گفت: نه. گفتم: آقا! پس چه‌طور می‌خواهید به خانه بروید؟ گفت: راستش امشب پول‌دار شده‌ام، می‌خواهم در این خیابان شاه کمی قدم بزنم. با توجّه به این‌که در آن ساعاتِ شب معمولاً زن‌های روسپی در آن خیابان منتظر مشتری می‌ایستادند، مشاهدهٔ این صحنه‌ها خیلی مشمئزکننده و ناراحت‌کننده بود. به‌خاطر همین نیز من سعی کردم مانع از حضور آقای قوام در خیابان شوم. ولی ایشان نپذیرفت و راهی خیابان شد. من هم با تعجّب همراه ایشان به راه افتادم. ➖ بعد از این‌که کمی راه رفتیم، یکی از این زن‌ها را که حدود ۲۷، ۲۸ ساله می‌شد، کنار خیابان دیدیم که منتظر مشتری ایستاده بود. آقای قوام با عمامه و عبا و قبا به طرف آن زن رفت و بعد از سلام، میزان پولی را [که] بابت این کار هر شب به دست می‌آورد پرسید. اوّل زن طفره رفت، ولی با صحبت‌هایی که آقای قوام با او کرد راضی شد و پولِ دریافتیِ هر شبِ او چهل تومان تعیین گردید. سپس آقای قوام همان پاکت پولی را که آن شب بابت ده روز منبر از مسجد گرفته بود، با حال عجیبی به آن زن داد و گفت: این ایّام ایّامِ شهادت دختر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، این هم پول ده شب توست؛ تو را به جدّه‌ام زهرا (سلام‌الله‌علیها) قسم دنبال این کار نرو.زن گریه‌اش گرفت و گفت: باشد، پول را هم نمی‌خواهم. خواست پول را برگرداند، ولی آقای قوام قبول نکرد و همۀ چهارصد تومان را به آن زن داد. ➖ این قضیّه مربوط به قبل از سال ۱۳۴۰ است. بعد از پیروزی انقلاب، دههٔ عاشورای حدود سال ۱۳۶۱، ۱۳۶۲ بود، بعد از منبر از بازار بیرون می‌آمدم که به حاج حسن‌آقا محمّدی برخورد کردم. به‌من گفت: داستان آقا سیّد مهدی قوام را با آن زن بدکاره می‌دانی؟ گفتم: بله، خودت تعریف کردی. گفت: آن زن در همان جوانی توبه کرد و ازدواج کرد و در جلسات هم شرکت کرد. این خانم بعدها معلّم قرآن برای خانم‌ها شد و صدها نفر از این زن‌ها را نیز هدایت و با دین آشنا کرد. حال که تو را دیدم خواستم بگویم که او چند روز پیش از دنیا رفت». 📚 زندگینامه وخاطرات استادحسین انصاریان، ص۶۱ - ۶۲
🤞🤞🏴 جریان زن بدکاره ومرحوم سید قوام 🏴 🎤مداح :حاج آرمین غلامی 🔷🔶 توحید را دُردانه گوهر می شود زهرا یکپارچه الله اکبر می شود زهرا اُم ابیهای پیمبر می شود زهرا ساقی اگر مولاست کوثر می شود زهرا شیعه چو فرزند است و مادر می شود زهرا اهل کَرَم ذاتاً کریم اند و گدا محتاج جایی ندارد غیر باغِ هَل أتی محتاج زهرا کریمه، ما تماماً بی نوا، محتاج به چادرش هستند حتی انبیاء محتاج تا وارد صحرای محشر می شود زهرا محو کمالِ خویش کرده مرتضی را هم وقتی دعایش سر زده همسایه ها را هم یعنی دعایش آبرو داده دعا را هم جمله به جمله هَل أتی، حتی کِساء را هم هر طور بنویسیم محور می شود زهرا او مادر آب است و باران را به عالم داد *بی بی جان! آب مهریه ی شما بود، اما کجا بودی کربلا، بینِ دو نهرِ آب، پسرت حسین رو با لبِ تشنه سر بریدن... هر چی صدا میزد: لشکر! جگرم از تشنگی میسوزه، لااقل یه قطره ی آبی به من بدهید، همین قدر بگم: اینقدرمردم سنگش زدن...*یااباعبدالله آقای حسن محمّدی برایم تعریف کرد این بود [که] می‌گفت: من و آقا سیّد مهدی قوام را ده شب در ایّام جمادی‌الأولی (فاطمیّه) به مسجد امام سجّاد (علیه‌السلام)، واقع در خیابان شاه (جمهوری فعلی)، دعوت کرده بودند. بعد از پایان منبر، شب دهم صاحب مجلس چهارصد تومان به ایشان داد که با توجّه به این‌که ایشان از منبری‌های ردهٔ اوّل تهران بود پول خوبی بود. ➖ شب آخر، بعد از این‌که همه از مسجد رفتند، فقط من و آقای قوام و خادم مسجد حضور داشتیم که من به ایشان گفتم: آقا! همه رفتند، برای شما تاکسی بگیرم؟ گفت: نه. گفتم: آقا! پس چه‌طور می‌خواهید به خانه بروید؟ گفت: راستش امشب پول‌دار شده‌ام، می‌خواهم در این خیابان شاه کمی قدم بزنم. با توجّه به این‌که در آن ساعاتِ شب معمولاً زن‌های روسپی در آن خیابان منتظر مشتری می‌ایستادند، مشاهدهٔ این صحنه‌ها خیلی مشمئزکننده و ناراحت‌کننده بود. به‌خاطر همین نیز من سعی کردم مانع از حضور آقای قوام در خیابان شوم. ولی ایشان نپذیرفت و راهی خیابان شد. من هم با تعجّب همراه ایشان به راه افتادم. ➖ بعد از این‌که کمی راه رفتیم، یکی از این زن‌ها را که حدود ۲۷، ۲۸ ساله می‌شد، کنار خیابان دیدیم که منتظر مشتری ایستاده بود. آقای قوام با عمامه و عبا و قبا به طرف آن زن رفت و بعد از سلام، میزان پولی را [که] بابت این کار هر شب به دست می‌آورد پرسید. اوّل زن طفره رفت، ولی با صحبت‌هایی که آقای قوام با او کرد راضی شد و پولِ دریافتیِ هر شبِ او چهل تومان تعیین گردید. سپس آقای قوام همان پاکت پولی را که آن شب بابت ده روز منبر از مسجد گرفته بود، با حال عجیبی به آن زن داد و گفت: این ایّام ایّامِ شهادت دختر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، این هم پول ده شب توست؛ تو را به جدّه‌ام زهرا (سلام‌الله‌علیها) قسم دنبال این کار نرو. ➖ زن گریه‌اش گرفت و گفت: باشد، پول را هم نمی‌خواهم. خواست پول را برگرداند، ولی آقای قوام قبول نکرد و همۀ چهارصد تومان را به آن زن داد. ➖ این قضیّه مربوط به قبل از سال ۱۳۴۰ است. بعد از پیروزی انقلاب، دههٔ عاشورای حدود سال ۱۳۶۱، ۱۳۶۲ بود، بعد از منبر از بازار بیرون می‌آمدم که به حاج حسن‌آقا محمّدی برخورد کردم. به‌من گفت: داستان آقا سیّد مهدی قوام را با آن زن بدکاره می‌دانی؟ گفتم: بله، خودت تعریف کردی. گفت: آن زن در همان جوانی توبه کرد و ازدواج کرد و در جلسات هم شرکت کرد. این خانم بعدها معلّم قرآن برای خانم‌ها شد و صدها نفر از این زن‌ها را نیز هدایت و با دین آشنا کرد. حال که تو را دیدم خواستم بگویم که او چند روز پیش از دنیا رفت». 📚 زندگینامه وخاطرات استادحسین انصاریان، ص۶۱ - ۶۲
🤞🤞🏴 جریان زن بدکاره ومرحوم سید قوام 🏴 🎤مداح :حاج آرمین غلامی 🔷🔶 توحید را دُردانه گوهر می شود زهرا یکپارچه الله اکبر می شود زهرا اُم ابیهای پیمبر می شود زهرا ساقی اگر مولاست کوثر می شود زهرا شیعه چو فرزند است و مادر می شود زهرا اهل کَرَم ذاتاً کریم اند و گدا محتاج جایی ندارد غیر باغِ هَل أتی محتاج زهرا کریمه، ما تماماً بی نوا، محتاج به چادرش هستند حتی انبیاء محتاج تا وارد صحرای محشر می شود زهرا محو کمالِ خویش کرده مرتضی را هم وقتی دعایش سر زده همسایه ها را هم یعنی دعایش آبرو داده دعا را هم جمله به جمله هَل أتی، حتی کِساء را هم هر طور بنویسیم محور می شود زهرا او مادر آب است و باران را به عالم داد *بی بی جان! آب مهریه ی شما بود، اما کجا بودی کربلا، بینِ دو نهرِ آب، پسرت حسین رو با لبِ تشنه سر بریدن... هر چی صدا میزد: لشکر! جگرم از تشنگی میسوزه، لااقل یه قطره ی آبی به من بدهید، همین قدر بگم: اینقدرمردم سنگش زدن...*یااباعبدالله آقای حسن محمّدی برایم تعریف کرد این بود [که] می‌گفت: من و آقا سیّد مهدی قوام را ده شب در ایّام جمادی‌الأولی (فاطمیّه) به مسجد امام سجّاد (علیه‌السلام)، واقع در خیابان شاه (جمهوری فعلی)، دعوت کرده بودند. بعد از پایان منبر، شب دهم صاحب مجلس چهارصد تومان به ایشان داد که با توجّه به این‌که ایشان از منبری‌های ردهٔ اوّل تهران بود پول خوبی بود. ➖ شب آخر، بعد از این‌که همه از مسجد رفتند، فقط من و آقای قوام و خادم مسجد حضور داشتیم که من به ایشان گفتم: آقا! همه رفتند، برای شما تاکسی بگیرم؟ گفت: نه. گفتم: آقا! پس چه‌طور می‌خواهید به خانه بروید؟ گفت: راستش امشب پول‌دار شده‌ام، می‌خواهم در این خیابان شاه کمی قدم بزنم. با توجّه به این‌که در آن ساعاتِ شب معمولاً زن‌های روسپی در آن خیابان منتظر مشتری می‌ایستادند، مشاهدهٔ این صحنه‌ها خیلی مشمئزکننده و ناراحت‌کننده بود. به‌خاطر همین نیز من سعی کردم مانع از حضور آقای قوام در خیابان شوم. ولی ایشان نپذیرفت و راهی خیابان شد. من هم با تعجّب همراه ایشان به راه افتادم. ➖ بعد از این‌که کمی راه رفتیم، یکی از این زن‌ها را که حدود ۲۷، ۲۸ ساله می‌شد، کنار خیابان دیدیم که منتظر مشتری ایستاده بود. آقای قوام با عمامه و عبا و قبا به طرف آن زن رفت و بعد از سلام، میزان پولی را [که] بابت این کار هر شب به دست می‌آورد پرسید. اوّل زن طفره رفت، ولی با صحبت‌هایی که آقای قوام با او کرد راضی شد و پولِ دریافتیِ هر شبِ او چهل تومان تعیین گردید. سپس آقای قوام همان پاکت پولی را که آن شب بابت ده روز منبر از مسجد گرفته بود، با حال عجیبی به آن زن داد و گفت: این ایّام ایّامِ شهادت دختر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، این هم پول ده شب توست؛ تو را به جدّه‌ام زهرا (سلام‌الله‌علیها) قسم دنبال این کار نرو. ➖ زن گریه‌اش گرفت و گفت: باشد، پول را هم نمی‌خواهم. خواست پول را برگرداند، ولی آقای قوام قبول نکرد و همۀ چهارصد تومان را به آن زن داد. ➖ این قضیّه مربوط به قبل از سال ۱۳۴۰ است. بعد از پیروزی انقلاب، دههٔ عاشورای حدود سال ۱۳۶۱، ۱۳۶۲ بود، بعد از منبر از بازار بیرون می‌آمدم که به حاج حسن‌آقا محمّدی برخورد کردم. به‌من گفت: داستان آقا سیّد مهدی قوام را با آن زن بدکاره می‌دانی؟ گفتم: بله، خودت تعریف کردی. گفت: آن زن در همان جوانی توبه کرد و ازدواج کرد و در جلسات هم شرکت کرد. این خانم بعدها معلّم قرآن برای خانم‌ها شد و صدها نفر از این زن‌ها را نیز هدایت و با دین آشنا کرد. حال که تو را دیدم خواستم بگویم که او چند روز پیش از دنیا رفت». 📚 زندگینامه وخاطرات استادحسین انصاریان، ص۶۱ - ۶۲