#با_مهدی_علیه_السلام
#عنایات_مهدوی
#قصه_عبرت
🔷🔶 #توشه_راه_به_آیت_الله_شیخ_مرتضی_حائری
👈🏼👈🏼 مرحوم آیتالله #شیخ_مرتضی_حائری_یزدی مینویسد:
در یکی از سنین، گرفته حال بودم؛ شبی درحیاط منزل خوابیده بودم، در عالم رؤیا، کسی بمن گفت: «برو به مشهد، خرجت با آقاست» ودر عالم خواب، معلوم بود که مقصود، امام زمان (علیهالسلام) است نه حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام).
🍃تابستان به مشهد رفتم وحدود دوماه ونیم درآنجا ماندم. گاهی پولم تمام میشد وهمان روز، یک اسکناس در دالان مسجد گوهرشاد پیدا می کردم که میفهمیدم برای من است! تا اینکه نزدیک به برگشتن از مشهد، پول نداشتم. یک ششم کتاب «وسائل الشیعة» را که به خطّ خود مؤلف وبسیار نفیس وقدیمی وازمرحوم آیتالله سیدمحمدحجت (قدس سره) - استاد وپدر زوجهام - به ارث به همسرم رسیده بود، این کتاب را باخود بمشهد آورده بودم که به آستانه مقدسه بفروشم.
🍃درصدد فروش برآمدم وبه هزار وپانصد تومان فروختم وبهایش را که از آن زوجهام بود ومن اختیار استقراض از آن داشتم، بلیط قطار گرفتم.
نزدیک به موقع حرکت برای وداع بهحرم مقدس شرفیاب شدم وسپس از آنجا مراجعت کردم که از این پول، دین خود را به پسر عمویم آقای «حاج حسینعلی دادگر» بپردازم. منزل آن مرحوم، منزل مرحوم آیت الله العظمی آقای حاج #سید_محمدهادی_میلانی (قدّس سرّه) بود، ومن قصد رفتن به آنجا را نداشتم.
🍃دربین راه بطور شوخی باخود حدیث نفس میکردم وشاید هم زمزمه میکردم که نفهمیدم خرج ما با آقا چطور شد؟ من الآن کم پول شدم واز پول خانم دارم استفاده می کنم که بعدا بپردازم، این است معنی خرج دادن؟!
بدون هیچ گونه ارتباطی بین این خیال ورفتن به منزل آقای میلانی، یک بار به نظرم رسید که به بیرونی حضرت آیت الله آقای میلانی (قدّس سرّه) سری بزنم، به این منظور که آقای «سیدمحمّد حسن جزائری» فرزند بزرگ آقای حاج «سیدصدرالدین جزائری» را ببینم، (چون من آقای حاج سید صدر الدین را خیلی دوست داشتم وواقعا دوست داشتنی بود، پسر ایشان هم به من خیلی محبت داشت...) سیدمحمدحسن جزایری بواسطه تصادفی که با ماشین کرده بود، کسالت سختی پیدا کرده بود ودوران نقاهت خود را در مشهد، در منزل مرحوم آقای میلانی (قدّس سرّه) میگذارند. چون آنجا منزل خاله اش بود واز جهتی منزل همشیرهاش هم بود. با خود گفتم: بروم احوالی از این سید محترم بپرسم وخبر سلامتی وخوبیاش را برای والد محترمش ببرم.
🍃لحظهای رفتم در بیرونی مرحوم آقای میلانی وحتّی ننشستم. سیدجزائری خیلی محبت کرد وپس از آن، آقای سیدمحمّدعلی، فرزند آقای میلانی وداماد آقای جزائری را دیدم وگفتم: من هیچ کاری ندارم، فقط آمدم تا احوال آقا سیدمحمّدحسن را بپرسم وبرگردم تا خبر سلامتیاش را به تهران ببرم.
این سادات کرام ما را رها نکردند، گفتند: آقا الآن میخواهند بیایند. گفتم: من نمیخواهم زحمت به ایشان بدهم، سلام مرا به ایشان برسانید، چون من باید به طرف ایستگاه بروم. خداحافظی کردم که بروم. از پلهها پایین آمدم، دیدم که از آن طرف آقا تشریف آوردند ودر وسط حیاط با معظم له روبرو شدیم، مصافحه وخداحافظی کردیم! چون من عجله داشتم که بروم وقرضهای «دادگر» را بدهم وبعد به طرف راه آهن بروم، امّا این دو سید بزرگوار - پسرخالهها - ما را رها نکردند وگفتند: ما هم با شما تا راه آهن میآییم.
من به تنهایی رفتم واداء دین کردم ولی وقتی به راه آهن رسیدم، دیدم آنها هم به ایستگاه آمدهاند؛ خیلی شرمنده شدم واظهار تشکر کردم (چون من اصولا وطبعا تشریفاتی نیستم.) با آنها خداحافظی کردم ورفتم در کوپه مربوط به خود نشستم وقطار نزدیک حرکت کردن بود.
ناگاه آقای سیدمحمّدعلی، پاکتی در دست من گذاشت وابدا منتظر عکس العمل نشد! وشاید یک دقیقه کمتر به حرکت قطار مانده بود، فرصت تعارف هم به من نداد ورفت.
پس از حرکت، در پاکت را باز کردم، دیدم محتوی چند عدد اسکناس است که الآن درست یادم نیست چه مقدار بوده است. مهم این است که مرحوم آقای میلانی مضمون بکری در آن نوشته بودند:
«این وجه از طرف من یا مال من نیست که از کمی آن معذرت بخواهم، این سهم مبارک امام (علیه السلام) یا از طرف آن بزرگوار است»!
🍃تا بحال نشده است که کسی در دادن وجه، هرچه قدر که باشد، چنین از من عذرخواهی بکند. آن وجه هرچه بود به اندازه مبلغی بود که با اداء دین پول کتاب همسرم، به مقدار رسیدنم به منزل بود. فراموش نمیکنم پنج قران آن زیاد آمد که آن هم مقتضی بود به درشکه چیها بدهم وسواره به منزل بروم. لکن من پیاده رفتم وآن پنج قران هم زیاد آمد. صدای هاتف در خواب که گفته بود: «خرج سفرت با امام زمان (علیه السلام) میباشد» مطابق با واقع بود؛ بدون اینکه علل واسباب آن را خودم فراهم کنم.
📚منابع:
۱. شیفتگان حضرت مهدی، ج٣،ص١١۴
۲. یادداشتهای مخطوط آیتالله حائری،ص۵٢
۳. عنایات حضرت مهدی موعود (عج)،ص١٠٧
@majnon1396