#دردامشیطان😱🔥
#قسمت_بیستویکم
نزدیک اربعین بود...
درونم ولوله ای بر پا بود..
یک نیرویی به من میگفت به زیارت بروم و مطمئن بودم این نیرو از سمت شیاطین و اجنه نیست!
چون یکی از اعتقادات عرفان های کاذب این است که زیارت رفتن یک امر ناپسند و مطرود می باشد.!
برای بابا نوشتم دلم هوای حرم کرده..!
بابا صورتم رو بوسید..
اشک تو چشماش حلقه زد و گفت:
"اگر آقا سعادت حضور بدن من چکاره ام...؟!"
و از خانه بیرون رفت...
بابا دیر کرده بود..
من و مامان نگران شده بودیم!
حتی گوشیش هم نبرده بود..!
مدام ذکر میگفتم که طوریش نشده باشه!
از پنجره بیرون رو نگاه کردم...
اون شیطان خبیث هنوز همون جا خیره به من بود!
اما چیز جالبی که شاهدش بودم اینه که هر روز کوچک و کوچک تر میشد و انگار میفهمید من ازش نمیترسم!
برخی اوقات که نماز میخوندم صداش رو میشنیدم که فحش های رکیکی میده..!
شب شد و بالاخره بابا خسته و کوفته از راه رسید و گفت:
"بیایین اینجا کارتون دارم...ازصبح تاحالا صد تا دفتر کاروان زیارتی رو سر زدم..بالاخره اسممون رو جزو یکی از کاروان ها نوشتم.!
برین اماده بشین دو روز دیگه به سمت نجف پرواز داریم!"
بابا گفت:
"ازهمون روز عاشورا که این اتفاق افتاد نیت کردم برای شفای هما بریم کربلا و پیگیر کارها بودم تا اینکه امروز با چیزی که هما برام نوشت فهمیدم الان وقتشه..!"
باورم نمیشد!
من......
حرم ارباب....
اربعین.....
در آغوش مادرم بی صدا گریه کردم و به این همه مهربانی ارباب افتخار....!
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع