eitaa logo
<مجنون الحیدر>
236 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3هزار ویدیو
41 فایل
میشودنیمه‌شبےگوشه‌ی‌بین‌الحرمین من‌فقط‌اشک‌بریزم‌توتماشابکنی(:؟️ یِه‌حرم‌داره‌ارباب‌ُیِه‌جهان‌ِگرفتارش.💚 https://daigo.ir/secret/3366134401 ناشناس🌹 https://virasty.com/Zenab1337 نشانیِ ویراستی❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گُ‍ن‍َه‌از‌ج‍انب‌‌ما‌ن‍ی‍ست‌اَگَ‍ر‌مَ‍ج‍ن‍ونـ‍یم .❤️‍🩹
- چرا دل به شهدا دادی ؟ + والا من ندادم ؛ آن ها دل بردند :)🥲
کاش انقد که برای یه فیلم غصه میخوریم ، برای ِ داستان ِ غریبانهٔ آوارگی ِ مهدی (عج) هم غصه می‌خوردیم :)
[نحن کهف لمن اِلنجا الینا] ما پناهگاهیم برای هرکس که به ما پناه آورد. -امام حسن عسکری - ع
<مجنون الحیدر>
👀به چشمای معصومش نگاه کن! #سید_جواد_هاشمی #علی_زکریایی #بیناشو l👇بیا بیناشو l 🆔 @binaasho
من در جایگاهی نیستم که بخوام به یه بازیگر توهین کنم اما امیدوارم خداوند غفار اقای هاشمی رو به خاطر شهیدان رجایی و کشوری و شهدایی که نقششون رو بازی کرد ببخشه
معمولا کسانی که تمام درد و غم هاشونو تو خودشون میریزن . بیشتر شکسته میشن:)
-من‌یڪ‌دختـࢪم یادگࢪفتہ‌ام... دختࢪانھ‌هایم‌ࢪا‌خࢪج‌هࢪنگاهۍ:eyes:نڪنم دختـࢪم‌باچاشنۍحجاب‌ونمڪ‌حیآ شایدچادࢪۍشدن‌من‌باعث خندھ‌خیلیاشد ولۍ مشڪۍنیست مۍاࢪزد‌بہ‌لبخنــد‌امام‌زمانــم:)! ـ ـ ـــــ⊰❀⊱ـــــ ـ ـ ـ ⸾🫧͜͡🦋⸾⇜
:تلنگر... شوخی نبود که، شب عروسی بود!! همان شبی که هزار شب نمیشود همان شبی که همه به هم محرمند... همان شبی که وقتی عروس بله میگوید به تمامی مردان داخل تالار که نه، به تمام مردان شهر محرم میشود! این را از فیلم هایی که در فضای سبز داخل شهر میگیرند فهمیدم!! همان شبی که فراموش میشود عالم محضر خداست... آهان یادم آمد، این تالار محضر خدا نیست، تا میتوانید معصیت کنید!! همان شبی که داماد هم آرایش میکند... همه و همه آمدند حتی خان دایی... اما ای کاش امام زمانمان هم می آمد، حق پدری دارند بر ما...!! مگر میشود او نباشد!؟ عروس برایش کارت دعوت نفرستاده بود، اما آقا آمده بود... به تالار که رسید سر در تالار نوشته بودند!! دورترها ایستاد و گفت دخترم عروسیت مبارک ولی... ای کاش کاری میکردی تا من هم میتوانستم بیایم... مگر میشود شب عروسی دختر، پدر نیاید!؟ من آمدم اما... گوشه ای نشست و برای خوشبختی دخترکش دعا کرد... چه ظالمانه یادمان میرود که هستی! ما که روزیمان را از سفره تو میبریم و میخوریم، با شیطان میپریم و می گردیم... میدانم گناه هم که میکنیم، باز دلت نمی آید نیمه شب در نماز دعایمان نکنی اشتباه میکنند این روزها نه مانتوهای تنگ و جلو باز مد است. نه ساپورت های رنگاوارنگ نه انواع شلوارهای پاره و مدل های موی غربی و نه روابط نا مشروع و دزدی این روزهافقط در آوردن اشک مهدی فاطمه (عج) مد شده!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می گویند : اگر بدحجابی آزاد باشد مثل غرب👠 این موضوع برای همه عادی میشود☹️ با دقت بخوان👇👇👇👇👇👇 آیا واقعا چنین است⁉️ سوال: اگر واقعا بی حجابی در غرب عادی شده چرا هنوز آنها برای تبلیغاتشان از زن استفاده می کنند⁉️👯 چرا درجامعه غرب فحشای سیری ناپذیر بیدادمی کند⁉️🔥 از گرایش به جنس مخالف رسیده اند به گرایش به همجنس و حیوان😱❌⁉️ بله میتونیم بگیم در نگاه, آنها وقتی یک بی حجاب می بینند,تعجب نمی کنند👌 اما اگر عادی شده,چطور بعضی از خیانتها حتی در محیطهای کاری دیده می شود😰❌⁉️ بله ما فکر میکنیم فضای نگاهشون عادیه.... اما افکار و اعمالشون نشون میده...عادی نمی شود..❌❌ اما☝️اسلام می گه جذابیت های زن و مرد فقط باید واسه همسرشون باشه☺️ و این نگاههاولذت حلال هم نوش جونشون✌️ اما اگه بنده ی خدا نشی, میشی برده ی شیطان🔥⚡️از نگاه حرام می رسی به اختلالات روانی و اضطراب و....❌♨️ نتیجه ی اینهمه بی بندباری و سخیف شدن آرایشها همینه..👈 تهش دیوونگی و اضطرابه..😰 اما☝️اگه همه ی زیباییها رو فقط در مورد حلال خودش ببینه به این بلاها دچار نمی شه..❗️ اسلام همینو می خواد ♡لذت حلال و ناب♡ ✔️اسلام اندیشه برتر😌
https://daigo.ir/secret/6172742697 سلاممممم عید همگی مبارك یکم حرفمون نشه😄❤
علی عزیز، عاشقانه ای سروده ایم..تقدیم به تو🥲 ـــــــــــــــ وقتی که فهمید موافقت کرد خوشبختانه. عصر خودم به شخصه رفتم دنبال یه تعمیرکار خوب.تعمیرکار اب و برق. خودمم انتن های روستای ضیاءالدین رو درست کردم. یه مداح هم بردم اونجا تا مراسمات عزاداری و شاد و اینارو اجراکنه. تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل محمدرسول با خودم بیارمش تبریز و در مدرسه ی شبانه روزی تبریز ثبتنامش کنم.آخر هفته ها میبردمش پیش مامانش،هفته دوبار هم یعنی شنبه ها و چهارشنبه ها میرفتم مدرسش تا وضعیت تحصیلی اش رو از نزدیک چک کنم.یکی دوبار هم که فهمیدم نمره ش بد شده و از سر بازیگوشی بوده عصبانی شدم،اما دعواش نکردم.معمولا موقع عصبانیت چیزی نمیگفتم که طرف مقابلم ناراحت بشه.هروقت از دست کسی عصبانی میشدم دعواش نمیکردم و چیزی بهش نمیگفتم. به قول داداشام همین حرف نزدنم از هرچیزی بدتره.براش کتاب میبردم چه درسی چه غیر درسی.چندروز پیش که محمدرسول رو برده بودم روستاشون یهو دیدم سر در تابلویی نوشتن «به روستای علی آباد خوش امدین» بعدها فهمیدم بخاطر اسمم،اسم روستا رو عوض کردن .خیلی ناراحت شدم حقیقتا تصمیم گرفتیم شب بریم بیرون و بگردیم..یهو محمدرسول گفت: _علی اقا ببخشید میگم ولی من میخوام خلبان بشم. +چرا توکه میخواستی مهندس کشاورزی بشی. _اونموقع بچه بودم یه چیزی گفتم ولی الان میخوام خلبان بشم. +حالا تا نهم هزارتا شغل عوض میکنی راستی محمدرسول یه چیزی بهت بگم؟ _بفرمایید +دنبال یه خونه گشتم. قراره خانواده تو بیارم تبریز. با ذوق گقت: _واااااااااای دستتون دردنکنه. ممنونم. لبخندی زدم چیز دیگه ای نگفتم. وقتی برگشتیم خونه اول محمدرسول رو گذاشتیم مدرسه شبانه روزی بعد رفتم. داشتم رانندگی میکردم که یهو افشین گفت: _باباجونم، +جون؟ _چقدرمنودوست داری؟ خندیدم و گفتم: +خیلی... وقتی رسیدیم خونه تلفن زنگ خورد. +بفرمایید. _سلام دایی خوبی؟ +عههههههه حسنی تویی؟ _اره دایی منم. ........ به پیشنهاد فریده سری به مامان اینا زدیم.محمدرسول رو هم بردیم. زینب یه تدارکی دیده بود برای اینکه یه بازی کنیم. شرط بازی هم این بود که بقیه رو بخندونیم اما خودمون نباید بخندیم.بابارو کردیم مجری. خداروشکر محمدرسول و حسنی باهم جفت و جور شده بودن.. داشتیم میرفتیم بیرون که سجاد گفت: _داداش من ماشین رو میارم. +باشه. موقعی که خواست از در پشتی خونه ماشینمو بیاره یهو ماشین نصفش ساییده شد به در .. سریع گفتم: +ماشین رو خاموش کن.. سجاد خیلی ناراحت شده بود از اینکه ماشین برادرش رو . فکرمیکرد الان دعواش میکنم یا قهر میکنم ولی در کمال تعجب رفتم و به گرمی بغلش کردم و گفتم: +فدای سرت داداش..خودت سالمی.؟ سجاد: _داداش ببخشید توروخدا نمیخواستم اینطوری بشه. +اشکال نداره فدای سرت. _داداشم اگه عصبانی هستی یه چیز بگو. بخدا سکوتت موقع عصبانیتت اتیش به جونم میزنه. با لبخند گفتم: +نه عصبانی نیستم رفتیم بیرون گردش.سر راه افشین تفنگ دیده بود و گریه میکرد که باید برام تفنگ بخرید. براش یه دونه تفنگ اسباب بازی گرفتم. قرارشد شب با سجاد دوتایی باهم یه جایی بریم. داشتیم باهم حرف میزدیم که یهو صدای یه نفر میومد که هی میگفت«اتیش!اتیش» سریع دوییدیم اونطرف .خواستم برم داخل تا اون کسی که داخل اون اتش سوزی مونده رو نجات بدم که سجاد دستمو گرفت و گفت: _تو بمون!زن و بچه داری علی من میرم. +نمیزارم بری سجاد... بدون توجه به حرفم رفت و در حین دویدن کلاهش افتاد. یهو همه چیز منفجر شد و پرت شدم اونطرف. بعد چند دقیقه تونستم چشمامو باز کنم. یه نگاهی به کلاه سجاد انداختم و یه نگاهی به اون ساختمانی که داشت میسوخت و داد زدم... +سجااااااااااااااااااااااد در کمال ناباوری برادرم رو از دست دادم. برادری که با شوخی هاش شادی به خونه میاورد. کلا ادم شوخ طبعی بودیم منو سجاد و حسین. شب که برگشتم خونه اثار اتش سوزی وسیاهی روی صورتم مونده بود. یهو زینت پرسید: _علی چیشده؟سجادکو چرا نیومد؟ سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم. نویسندگان:مجنون الحسین و خادم الحسین ___________ توجه: این رمان درموردشهیدسیدعلی اقبالی دوگاهه میباشد،کپی از رمان های و کاملا آزاد می باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فیلمی دیده نشده از هجوم نیروهای تروریستی ارتش آمریکا به حرمین شریفین امام هادی و امام حسن عسکری در سامرا،٢٣سال پیش😔</span> خدا لعنتشون کنه، گرگ تر از داعش اند در پوست آهو... @seyyed_kazem_roohbakhsh
سه شهید در یک قاب:)
ادمین های گرامی چرا فعالیت نمیکنید؟؟🤔