دنیای منه حسین طاهری.mp3
23.82M
[چی داره مداحیات که با اوج خوشحالی هم اشکم درمیاد؟! ❤️🩹]
#اقایاباعبدالله
#دنیایِمنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای دیدن این لحظه:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعـضی از کلمـات انگار صاحـب دارن ؛
صاحبِ کلمهٔ پناهم تا ابد امامرضاست !
اگر گریان به دیوار حرم تکیه نمیدادم ،
کدامینکوهطاقتداشتاینحالپریشانرا ؟ :)
vahid-shokri-hame-donya-yetaraf(128).mp3
4.67M
همه دنیا ی طرف
دین و دنیای منه رقیه..
آخرش سر میزارم جون میدم
رو دامنِ رقیه♥️🥲 .
#وحیدشکری
#پیشنهاد_دانلود
رُقَیـ♡ـہخاتـون ̶³¹⁵_۲۰۲۴_۰۷_۲۷_۱۵_۴۱_۵۷_۰۶۰.mp3
6.87M
فرموده تو اوج مصیبت...❤️💫
#وحیدشکری
رُقَیـ♡ـہخاتـون ̶³¹⁵_۲۰۲۴_۱۰_۱۰_۰۱_۳۲_۳۶_۱۶۹.mp3
2.52M
با نگاه تو هیئتی شدم...🦋♥️
#مهدیرعنایی
رُقَیـ♡ـہخاتـون ̶³¹⁵_۲۰۲۴_۱۰_۰۷_۲۳_۱۴_۰۳_۸۳۰.mp3
3.9M
به چشم من نگاه کن . . .❤️🩹
#محمدرضافتوحی
<حرم حسین ۱۲۸> 1.mp3
5.01M
مُسَـڪِن روح :「 تَحتِلوآیحضــ¹¹⁰ــرت 」
# حسین ستوده 🫀 .
وابستهیدنیاشدم،خستهشدمارباب!.mp3
9.95M
تو یکی تنهام نزاری آرامشِ جونم..((:
همه میرن تو میمونی حُسین ارباب
576_48583602237101.mp3
2.1M
ما خانه ب دوشیم غمِ سیلاب نداریم
ما جز پسرِ فاطمه ارباب نداریم♥️
#حسینستوده
رُقَیـ♡ـہخاتـون ̶³¹⁵_۲۰۲۴_۱۰_۰۷_۲۳_۱۹_۰۹_۲۸۰.mp3
8.96M
من بی قرار ابی عبدالله . . . ♥️
بدبخته اونیکه دل میکَنه ازت. .
#حسینستوده
amadam-dar-mizanam.mp3
4.9M
ای پناه بی پناهی ها پناهم دادهای
از تو ممنونم شب جمعه است راهم دادهای ((:
#سیدرضانریمانی
enc_17223895837001024701807.mp3
3.17M
کاش تو بغلت جا شم
اینبار اومدم دیگه آقا
مالِ خودت باشم
بمون برای من امام حسین
هیچکی و نیار بجای من حسین((:
#حسینستوده
رُقَیـ♡ـہخاتـون ̶³¹⁵_۲۰۲۳_۱۰_۲۴_۰۹_۵۵_۳۱_۷۵۲.mp3
11.15M
•{﷽}•
تیغ و تیر و نیزه😭💔
🔻باحال مناسب گوش کنید
❣ارباب حسین(ع)❣
#شور_روضه #حسینستوده
Shor_1403-07-11 [mahdisalahshour_ir]_1.mp3
4.47M
پریشانیم از این غم ها....
#مهدیرسولی
636344923033811968.mp3
5.52M
گریه میکنم آخه گریه داره روضه هات...(:
#حسینطاهری
#پروازبی_بازگشتِ
#قسمت73
#فریده
علی عزیز، عاشقانه ای سروده ایم..تقدیم به تو🥲
ـــــــــــــــ
یادمه وقتی علی برای یک دوره به پاکستان رفته بود من برای افشین یه کت و شلوار دوختم. وقتی که علی از پاکستان برگشت و ماجرا رو فهمید خیلی تشویقم کرد به که بیشتر سمت کارهای هنری برم. حتی بافتن پلیور مشکی علی هم درخواست خودش بود ولی چون مشغله های زیادی داشت یادش رفته بود. نزدیک 6سالی میشه که زینب رو ندیده بودم ولی چون تلفنی باهاش حرف میزدم گفت که دوپسر به نام های عمار و عماد و یک دختر به نام صبرا که فعلا به دنیا نیومده بود داره. علی واقعا یک نابغه بود، همیشه میگفت من نیمی از زندگیم رو مدیون مادرم و زینب سادات هستم و نیم دیگرش رو مدیون توهستم. خیلی افشین رو دوست میداشت. افشین کلاس سوم بود. هنوز در تعجبم که یه بچه ی 9ساله چطور میتونه انقدر شبیه پدرش باشه، مثل علی راه میرفت، مثل علی حرف میزد، مثل علی میخندید، سخن میگفت، همه چیزش مثل علی بود. طوری شده بود که زینت میگفت این افشین نیست، علیه!
یادمه که یه بار از علی به خاطر شغلش گلایه کردم که چرا نیست. چرا کم میاد خونه، اونقدر دیربه دیر میومد که هزار جور فکر و خیال میومد سراغم.
ظهر رفته بودم مدرسه دنبال افشین تا وارد شدم یکی از معلما که کراوات داشت به یکی گفت:
_میگن پسره با سهمیه اومده مدرسه، معلوم نیست کدوم طرف وایستاده ان
خیلی ناراحت شدم بی توجه به حرفش رفتم کلاس افشین و اجازه ی معلمش رو گرفتم. سوار ماشین که شدم بغضم ترکید. ولی سریع بغضمو خوردم. یهو صدای مردونه ای خورد به گوشم شبیه صدای علی بود:
_آروم باش عزیزدلم، قوی باش، محکم باش، زندگیمونو تو باید اداره کنی
يه لعنت بر شیطون فرستادم و ماشین و روشن کردم وقتی علی شهید شد 24سالم بود. یادمه اون موقع داشتم به این فکرمیکردم که حاصل 24سال زندگیم چیست؟؟! "یادمه تو دزفول که روز معلم بود علی وسط ساعت کاری با گل و شیرینی اومده بود مدرسه ام. منم ذوق زده و اینا. پیش بچه ها آروم گفته بود «خانم اجازه! میشه بشیم عاشق چشات، خانم اجازه! میشه بشیم فدای نگات» منم از خجالت آب شده بودم. بچهای کلاس سومی هم گفته بودن «اومدی خواستگاری؟» علی هم با خنده گفت «آره اومدم خواستگاری» "
#زینب
صبح ساعت 10 رفتم سرمزار عامر. اون دونفر که اومدن با موهای کوتاه شده اومدن.
+سلام.
اقای سلیمانی و آقای کشوری با هم سلام دادن.
+ من درخدمتم. چیکارباید بکنم؟
اقای سلیمانی:
_شما میخواین برین ایران
با بغض گفتم:
+ حتما. ولی کسی رو ندارم که منو ببره.
_یعنی چی؟
+ یعنی همسرم کشته شد و برادرم سال اول جنگ شهید شد. این مزارهمسرم هست.
سرشو انداخت پایین و یک کاغذ بهم داد و گفت:
_ این شماره ی عراقی من و این آدرس خونه ای است که قراره اونجا بیاین فقط یادتون باشه که با رمز اسمتون رو بگین. رمز شما «پَکر پکرو، چَکر چکرو» هست
خنده ای کردم و گفتم:
+ خیلی خب باشه. من فردا مدارکم رو میارم..
شب رفتم خونه و تو اتاقم بودم که یهو صدای گریه ی عماد اومد. سریع رفتم پایین. ابوکمال هم طبق معمول غر میزد.
با التماس گفتم:
+بزار بچه مو بخوابونم. ترسیده گریه میکنه. علی و عامرم رو ازم گرفتی. الان نوبت جیگر گوشه هام شده؟ به منی که باردارم رحم کن.
صدای شکستن گلدون اومد. اکرم خانم هم از آشپزخونه اومد بیرون و داد زد و گفت:
_چتههههههه مرد؟ بدبختم کردی. تنها پسرم رو ازم گرفتی. زنشو بيوه کردی. بچه هاش رو یتیم کردی.روز تولد علی بود. تولد 36سالگی اش.
..................
بالاخره برگشتم ایران. البته با کمک آقای کشوری و آقای سلیمانی. خدا خیرشون بده. تنها رفتم عراق ولی حالا با دوپسر و يه دختری که هنوز به دنیانیومده بود برگشتم. اولین جایی که رفتم خونه ی فریده بود.
در رو زدم.
_کیه؟
جوابی ندادم.
بعد جلوی دهن عماد و عمار رو هم گرفته بودم.
وقتی فریده در رو باز کرد پشتم به در بود.
_شما کی هستین؟
برگشتم سمتش. چشماش از حدقه زده بود بیرون. با گریه ایی که اشک شوق بود گفت:
_آبجی زینب. تویی؟
با بغض پریدم بغلش. صبرکردم تا گریه اش تموم بشه.
_تو بوی علیِ منُ میدی:)
یهو نگاهش که به عماد و عمار افتاد گفت:
_این بزرگه باید عمار باشه درسته؟
سرمو با لبخند تکون دادم. یهو صدای جیغ پسری توجهمو جلب کرد. با دیدن افشین خنده از لبم رفت کنار. بعد بغلش کردم و گفتم
+بَه بَه آقاعلی. احوالت چطوره عمه جان..
_عمه من افشینم نه علی.
+ تو هم سیدافشینی هم سیدعلی. فرقی نمیکنه
نویسندگان:مجنون الحسین و خادم الحسین
___________
توجه:
این رمان درموردشهیدسیدعلی اقبالی دوگاهه میباشد،کپی از رمان های #نائله و #پروازبی_بازگشتِ کاملا آزاد می باشد.