eitaa logo
<مجنون الحیدر>
238 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
42 فایل
میشودنیمه‌شبےگوشه‌ی‌بین‌الحرمین من‌فقط‌اشک‌بریزم‌توتماشابکنی(:؟️ یِه‌حرم‌داره‌ارباب‌ُیِه‌جهان‌ِگرفتارش.💚 https://daigo.ir/secret/3366134401 ناشناس🌹 https://virasty.com/Zenab1337 نشانیِ ویراستی❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
🎥هم‌اکنون؛ ورود محموله‌های به خط مقدم ⏪کمک‌های مردم ایران در پشت جبهه مقاومت درحال ورود به خاک لبنان است. پول‌ها و طلاهای اهدا شده با توجه به نیازهای جبهه تبدیل به ارز و اجناس لازم می‌شود و در خطوط مقاومت لبنان مورد استفاده قرار می‌گیرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هر بچه شیعه که می خواهد یک دلیل محکم برای شیعه بودنش داشته باشد این داستان علامه امینی و علمای اهل سنت را گوش کند ... 🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طبری تو کتاب«دلایل الامامة» نوشته: عمر برای معاویه چنین بیان میکند «به فاطمه كه پشت در بود گفتم: اگر علی از خانه برای بیعت بیرون نیاید، هیزم فراوانی به اینجا بیاورم و آتشی برافروزم و خانه و اهلش را در آن بسوزانم یا علی را برای بیعت به سوی مسجد می‎كشانم آنگاه به خالد بن ولید گفتم: تو و مردان دیگر هیزم بیاورید، و به فاطمه گفتم خانه را به آتش می‎كشم همان دم دستش را از در بیرون آورد تا مرا از ورود به خانه باز دارد، من او را دور نموده و با شدّت در را فشار دادم و با تازیانه بر دستهای او زدم تا در را رها كند، از شدّت درد تازیانه ناله كرد و گریست، ناله او بقدری جانكاه و جگر سوز بود كه نزدیك بود، دلم نرم شود و از آنجا منصرف گردم، ولی به یاد كینه‎های علی و حرص او بر كشتن قریشیان افتادم. با پای خودم لگد بر در زدم ولی او هم چنان در را محكم نگه داشته بود كه باز نشود. وقتی كه لگد بر در زدم، صدای ناله فاطمه را شنیدم و این ناله طوری بود كه گمان كردم مدینه را زیر و رو كرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امام خمینی(ره) : اگر من پایم را کج گذاشتم، شما مسئولید باید نهی کنید که چرا؟ ...
‼️ خودش نیست، اما خدایش هست؛ و ما هم اجازه نمی‌دهیم زحماتش به تحریف کشیده شود. 🔴💡 چگونه کشور را از خاموشی نجات داد؟ 🔹 افزایش سالانه بار مصرفی برق: افزایش سالانه ۵/۲۵ درصدی بار مصرفی بر شبکه توزیع برق کشور باعث شد تا طبق قانون، دولت‌ها موظف شوند تا به صورت سالانه و یا دوره‌ای ظرفیت تولید برق کشور را افزایش دهند و نیروگاه‌های جدیدی را احداث کنند. 🔹 عملکرد دولت روحانی: با اینکه در برنامه ششم توسعه مکرراً به موضوع توسعه ظرفیت‌های شبکه برق کشور اشاره شده و دولت روحانی مکلف به افزایش ۲۵ هزار مگاوات شبکه برق کشور در سال‌های ۱۳۹۶ تا ۱۴۰۰ بود، اما بررسی‌ها نشان می‌دهد که دولت تدبیر و امید، ظرفیت شبکه برق کشور را در این مدت تنها حدود ۱۱ هزار مگاوات افزایش داده است. همچنین مقایسه مجموع ظرفیت نصب‌شده شبکه نیروگاهی در دولت‌های مختلف نشان می‌دهد که دولت روحانی رکورد کمترین توسعه ظرفیت تولید برق کشور را از بعد دوران دفاع مقدس به ثبت رسانده است. در زمانی که تمامی کارشناسان عرصه انرژی، بر ضرورت ایجاد نیروگاه‌های تولید برق هم‌نظر بودند؛ اردکانیان وزیر نیرو دولت روحانی با افتخار اعلام کرد: "زیر بار فشار برای نیروگاه سازی نمی‌روم." 🔹 عملکرد دولت سیزدهم: اما پس از ۸ سال درجازدن صنعت برق، دولت سیزدهم با ساخت ۶ هزار مگاوات نیروگاه در سال اول فعالیت خود رکورد تاریخی افزایش ظرفیت تولید برق در کشور که پیش از این در سال ۸۹ به ثبت رسیده بود را ۱۰۶۵ مگاوات افزایش داد. 🔹 برنامه‌های دولت سیزدهم: آنچه در برنامه دولت سیزدهم پیش‌بینی‌شده بود، آن بود که نیروگاه‌های حرارتی ۲۵ هزار مگاوات افزایش ظرفیت برق داشته باشند؛ اما دولت ۴ سال خود را پشت سر نگذاشت و طی سه سال در بخش تولید برق حرارتی نزدیک به ۹ هزار مگاوات افزایش ظرفیت داشت که شامل ۴۸ واحد نیروگاهی به ظرفیت ۶ هزار و ۹۵۰ مگاوات به مدار آمده است و ۲ هزار مگاوات ارتقا و رفع محدودیت نیروگاهی وجود داشته است. همچنین ۴۱۴ مگاوات واحدهای کوچک و تولید پراکنده بوده‌اند که در مجموع ۹ هزار و ۳۶۴ مگاوات افزایش ظرفیت داشته است. 🔹 رکوردزنی ساخت نیروگاه توسط دولت شهید رئیسی: به دنبال رکوردزنی ساخت ۶۰۰۰ مگاوات نیروگاه در کشور در یک سال، برای اولین‌بار ساخت یک نیروگاه توسط سازنده داخلی در کمتر از ۶ ماه به سرانجام رسید و رکورد بین‌المللی جدیدی در این زمینه ثبت شد و این دستاوردی دیگر برای دولت شهید رئیسی به شمار می‌رود، چرا که به طور عادی ساخت نیروگاه‌های برق بین ۱۲ تا ۱۴ ماه زمان می‌برد. 🌟 مواردی از خدمات دولت شهید رئیسی در عرصه افزایش ظرفیت نیروگاهی تولید برق کشور: - افتتاح نیروگاه سیکل ترکیبی زرند - افتتاح نیروگاه سیکل ترکیبی بوتیا - افتتاح نیروگاه ترکیبی فولاد مبارکه - افتتاح نیروگاه سیکل ترکیبی آریان۲ - افتتاح نیروگاه سیکل ترکیبی سبزوار - افتتاح نیروگاه سیکل ترکیبی سیرجان - افزایش ۸۰۰ مگاواتی ظرفیت تولید نیروگاه‌های بخاری - افتتاح نیروگاه خورشیدی ۱۰ مگاواتی ساغند اردکان - بهره‌برداری از نیروگاه ۱۰ مگاواتی خورشیدی اردستان - افتتاح فاز دوم نیروگاه سیکل ترکیبی شهید باکری سمنان - افتتاح واحد بخار نیروگاه سیکل ترکیبی خرم‌آباد - افزایش ظرفیت تولید نیروگاه‌های مقیاس کوچک‌های تهران به ۳۰۰ مگاوات - افتتاح نیروگاه دوکوهه با بالاترین راندمان نیروگاه‌های تجاری دنیا - افزایش ۱۰ هزار و ۲۷۷ مگاواتی ظرفیت تولید برق در سه سال 💥 دستاوردهای دولت شهید رئیسی در حوزه انرژی: دستاوردهای دولت شهید رئیسی در حوزه انرژی و افزایش ظرفیت تولید برق کشور به نحوی بود که به گفته محرابیان وزیر نیرو دولت سیزدهم، نرخ رشد تولید برق ایران در سه سال اخیر در رتبه هفتم جهان و اول منطقه غرب آسیا قرار دارد که این نیز، رکوردی بی‌نظیر در بین عملکرد دولت‌ها در عرصه مدیریت انرژی است. 📲 کانال بزرگ شاه بیت مقاومت 👇 https://eitaa.com/joinchat/3117023246Cf96f41a7fb
Alamolhoda (14).mp3
1.48M
سید محمد علم الهدی برادر 🥲🥰
Alamolhoda (15).mp3
2.55M
سید کاظم علم الهدی برادر 🥲🥰
Alamolhoda (13).mp3
1.95M
سیدحمید علم الهدی برادر 🥲🥰
💚 دیـدن روی تـو آسـوده میـسر نشـود این عـطا بر من آلـوده مقدر نشـود هرکسی سمت ظهور تو قدم بردارد دلش از ظلمت ایام مکدر نشود ✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگه میشه از یه طرف از دم بزنی ولی نسبت به ظلم به انسانها ساکت و بی خیال باشی؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جویای حق بودن در سیره اهل بیت علیهم‌السلام چرا (س) با چنان مقام قدسی برای بازپس‌گیری فدک اقدام کردند؟ از زبان شهید مطهری به مناسبت ایام سلام الله علیها 🏴
همسایه‌ها به مجلس ختمت نیامدند من بودم و همین دو سه تا بچه های تو جایِ تمام شهر خودم گریه می‌کنم از بس که خالی ست در این خانه جای تو
اگر این دولت [رئیسی] ادامه پیدا میکرد، بنده احتمال زیاد میدهم که بسیاری از مشکلات کشور، عمدتاً مشکلات اقتصادی حل میشد. ✍ امام خامنه‌ای (حفظه الله) پ-ن: آقای لطفاً ادامه دهنده راه باشید تا مشکلات اقتصادی مردم حل شود .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پزشکیان قبل از انتخابات ریاست‌جمهوری: حقوق مردم ما ۱۰۰ دلار است و اینجا خودرو ۲۰ هزار دلاری را ۱۰۰ هزار دلار به مردم میفروشیم؛ خب مرزها را باز کنید واردات شود! 🔹اگر نتوانم به وعده‌هایم عمل کنم، ادامه نخواهم داد... 🔹 ویدئوی فراگیرشده از رئیس‌جمهور توسط کاربران فضای مجازی در نقد سکوت دولت چهاردهم راجع‌به افزایش نامتعارف و شبانه قیمت خودروهای داخلی
⭕️پویش همگانی حدیث شریف کساء به نیت تعجیل فرج🤲 به حق پنج تن ظهور آقا امام زمان مون رو برسون 🤲😭🤲 💞هدیه به چهارده معصوم علیه السلام 🌺✨حاجت روایی شماعزیزان گروه 🤲 💞 اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 ورود سامری‌ها در همین حوالی... 🔻 تحلیل استاد امینی خواه درباره جنگ با اسرائیل و وقایع آینده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علی عزیز، عاشقانه ای سروده ایم؛ تقدیم به تو🥲 ـــــــــــــــ شب قرار بود افشین و فریده بیان خونه مون برای شام.تدارکی دیدم... بعد شام در رو زدن. افشین در رو باز کرد و گفت: _عمه جان، آقایی اومدن و باشما کار دارن! با تعجب گفتم: +بامن؟! _آره میگن باید یه چیزی بگن درمورد پدرم. چادرم رو سرم کردم و رفتم جلوی در. +سلام علیکم. تا منو دید سرشو انداخت پایین و گفت: _وعلیکم السلام‌ +درخدمتم. _اجازه هست بیام داخل؟ باید خاطره ای بگم. کشیدم کنار و گفتم: +خواهش میکنم بفرمایید. راهنمایی شون کردم تا بیاد داخل. عامر با گرمی ازش استقبال کرد. کنار عامر نشست و گفت: _من شیرازی هستم. امیرحسن شیرازی،دوست و همکار علی آقای عزیز. علی آقا برای روستای ضیاءالدین تبریز-همسرشون میدونن-خیلی کمک کردن خیلی... مردم روستا اسم روستاشون رو بعد شهادت علی آقا رو تغییر دادن علی آباد... یه روز که مراسمی برگزار شد علی آقا با بغض رو کردن به مردم و گفتن «من؛ جان ناقابلی دارم. الحمدالله جسمی دارم که بتونم ازش استفاده کنم و امنیت کشور رو به عهده بگیرم. اندک آبرویی هم دارم که اینو هم خودِشما به من دادید،همه‌ی اینارو کف دست گرفتم در راه اين انقلاب و در راه این اسلام، فدا خواهم کرد. این جان و آبروی من نثار شما باشه. پشتیبان من، شما هستید ای مردم ضیاءالدین.شاید نیمی از مردم این رو ندونن ولی ما منتظر یک حمله ی همه جانبه از طرف کشور عراق هستیم،ما بنا داریم مردم رو به جنگ با دشمن دعوت کنیم.من از شما تقاضا میکنم که به هویزه بروید و آنجا در سپاه پاسداران استخدام بشید. فرمانده ی خوبی دارد و...» بعد اشاره کرد به فریده و گفت: _خانم اقبالی شما از این موضوع باخبر بودین؟ فریده گفت: _درجریان بودم که به مردم روستای ضیاءالدین تبریز کمک میکردن اما این مراسم رو خیر ،درجریان نیستم. اون اقا که رفت ،رفتم اشپزخونه و پشت سرم فریده اومد و گفت: _شب عروسیمون به علی گفتم«از بین چشمای سیاه و رنگی دنبال چشم سیر گشتم و تورو پیدا کردم» لبخندی زدم و گفتم: +واکنش علی چی بود ؟! _فهمید منظورم چیه یه لبخندی زد که تاحالا ندیده بودم این لبخند رو... +فقط برای همسرش از این لبخندا میزد.. سرشو انداخت پایین و سرخ شد. بعد رفتن فریده اینا خونه رو مرتب کردم و زودتر از عامر خوابم برد.... صبح بچهارو راهی مدرسه کردم...عامر هم وارد سپاه شده بود... داشتم میرفتم بیمارستان که تو حیاط بیمارستان یکی صدام کرد. برگشتم سمتش. اون آقا به ظاهر آشنا بود واسم. _سلام +سلام بفرمایید _خانم اقبالی شمایین؟! +بله خودم هستم ولی اگه میخواین درمورد شهید اقبالی خاطره ای بگید باید بگم که من کار دارم و باید بروم. من خواهرشهید اقبالی هستم _نه نه، من برادر شما رو نمیشناسم.. کار دیگه ای باشما دارم. +بفرمایید...درخدمتم _شما سیدحسین علم.... پریدم وسط حرفشو گفتم: +ببینید آقای محترم، من و شهید علم الهدی هیچ نسبتی باهم نداریم.. ایشون فقط استاد تاریخ و نهج البلاغه بنده بودن همین.. _من جواد زرگران هستم. با تعجب بهش نگاه کردم... _همان کسی که اتش زدن سیرک مصری رو گردن سیدحسین علم الهدی انداخت. با نگاه نفرت آمیز گفتم: +پس باعث شکنجه های متوالی این شهید شما بودید. براتون متأسفم واقعا.من درعجبم که شمارو چرا اعدام نکردن. _شما منو از کجا می‌شناسید؟! +من زمانی در اهواز بودم. توسط ساواک دستگیر شدم. وقتی شهید علم الهدی رو شکنجه میکردن من اون صحنه ی شکنجه رو میدیدم. شهید میگفتن «حق با جواد زرگران و کریم صالحی هست. من سیرک مصری رو آتیشش زدم. من دوکیلو صابون تهیه کردم.»برام عجیب بود بنابراین از شهید علم الهدی پرسیدم که جریان چیه؟ ایشونم همه چیز رو مو به مو به من گفتن. وقتی دادگاه انقلاب آقای علم الهدی رو برای مسئله ای دعوت کرد منم دعوت کرده بودن.. نویسندگان:مجنون الحسین و خادم الحسین ___________ توجه: این رمان درموردشهیدسیدعلی اقبالی دوگاهه میباشد،کپی از رمان های و کاملا آزاد می باشد.
علی عزیز، عاشقانه ای سروده ایم..تقدیم به تو🥲 ـــــــــــــــ نفسی تازه کردم و گفتم: +بعد دادگاه که منو تازه میدیدن گفتن من دوستای خودم، دوستانی که باعث شدن شکنجه های متوالی روی من اثر بزاره و بعدش از سران مجاهدین خلق شدن رو میبخشم..جواد زرگران و کریم صالحی. امیدوارم آنها با این ببخش به خودشون بیان و دست از کارهای خشونت آمیز و کشت و کشتار مردم بی گناه این شهر بردارن... سرشو انداخت پایین. توی چهره اش شرمندگی رو دیدم. +آقای زرگران، من شما رو خیلی کم میشناسم. اما آدم شناس خوبی هستم،ببینید این شهید بخاطر شما شکنجه شد. بخاطر عقایدش، خواهش میکنم دست از کشت و کشتار این مردم بردارین. _کدوم کشت و کشتار؟از چی حرف میزنید ؟! +کشت و کشتار مردم بیگناه رو میگم آقای زرگران. _من بخاطر اون استادتون تمام دوستام رو ازدست دادم.بزارید حقیقتی رو بهتون بگم، حسین علم الهدی یک آدمِ... سریع پریدم وسط حرفش و گفتم +لطفا حرف دهنتون رو بفهمید... پشت سر یک شهید، غیبت و قضاوت ممنوع.اینارو برای چی به من میگید ؟ برید به خانواده شون بگید، چرا میاید به من میگین؟ مگه من با ایشون نسبت نزديک دارم که میاید میگید؟ خیرم من فقط شاگرد ایشون بودم. الانم لطف کنید برید تا برای من شایعه درست نکردن _خیلی خب باشه. مزاری دارن یا گمنام هستن؟ +هویزه. موقعی که رفت سر تأسفی تکون دادم و زیرلب گفتم «استاد شما برای چی این فرد رو بخشيدین؟!با نظرم هیچ کس لایق بخشش شما نیست !» رفتم داخل بیمارستان....به بیماران رسیدگی کردم. خستگی رو گذاشتم پشت در و وارد خونه شدم. عامر روی کاغذی نوشت که میره ارومیه برای یک ماموریت.... بچها هرکدومشون یه طرف خوابیده بودن به غیر از حامد... تا منو دید گفت: _سلام مامان. خسته نباشی دویید بغلم و گفتم : +سلام بر پسرگلم... آقا حامد شما چرا این وقت شب بیداری گلم؟! مگه قرار نبود ساعت نُه بخوابی. الان ساعت 9ونیم هست. _خوابم نمی‌برد. راستی یه خانومی زنگ زده بود باشما کار داشت. نگاهم افتاد به تلفن خونه و گفتم: +نگفت کیه؟ _چرا گفت، گفت زهره ام. یه همچین چیزی... سری تکون دادم و شامی که عمار گرم کرده بود رو خوردم. چون دیروقت بوددیگه زنگ نزدم ببینم کیه... آنقدر خسته بودم که خوابم برد. قبل از نماز صبح بلند شدم و نمازشبم رو هم خوندم. نیت چهل روزه ترک گناه کرده بودم. وقتی نیتم تموم شد احساس کردم خیلی احساس خرسندی و رضایت بخشی میکنم..کمتر سر بچها داد میزنم یا عصبانی میشم. بچها به غیر از پنج قلوها رفته بودن مدرسه. عامر هم که مأموریت بود،داشتم غذا درست میکردم که تلفن زنگ خورد. سریع برداشتم و گفتم: +جانم بفرمایید _علیک السلام. صدای زهره سادات بود. با لبخند گفتم: +به به سلام علیکم. احوال شما خوبی عزیزم؟چه خبر؟ چیکارمیکنی؟ بهتری؟ داداشات ابجیات چیکارمیکنن خوبن؟ _ممنونم گلم.همه ما خوبیم. توخوبی؟اقاعامر خوبن ؟بچهات چه خبر؟ با لبخند گفتم: +سلامت باشی گلم. همه خوبن سلام میرسونن حرف از استاد و اون روزها شد. با خنده گفتم: +این برادرت خیلی شوخ طبع بود نه؟! اونم با خنده گفت: _ چی میگی تو؟! به مامور شکنجه گر ساواک گفته بود کله خرابِ بی‌شعور 🤣🤣🤣🤣 +اوف بابا گنگش بالاست آقا سید🤣 خنده ای کرد و گفت: _خیلی....بیشتر روی کتاباش حساس بود. اگه جا به جاش میکردیم اعتراض می‌کرد....اونم طوری که دلمون نشکنه با لبخند ملیحی گفتم: +خدا رحمتش کنه... _ممنون! انقدر اهل مطالعه بود که خودتم میدونی کلاس برگزار می‌کرد. در دمای 50درجه ی اهواز و اینا... +آره راست میگی، این سه شهید بزرگوار(شهیدعلم الهدی، شهیدمجدزاده،شهیدجمالپور) خیلی زحمت کشیدن، ان شاءالله با امیرالمومنین محشور بشن. بزار یه خاطره ای بگم، یه روز استاد علم الهدی به اون پسرایی که میرفتن کلاسش گفته بود فیش هایی که داخل نکته برداری کرده بودین رو تحویل بدین، بعد هیچ کس هم نیاورد، یهو استاد داد زد و با عصبانیت گفت «متأسفم براتون، واقعا متأسفم.»بعد من چون توی راهرو بودم و داشتم میرفتم کلاس شهیدجمالپور،تقه ای به در کلاسش زدم که با همان عصبانیتی که داشت گفت «بیا تو دیگه چرا در میزنی؟» در رو که باز کردم تعجب کرد، سرشو انداخت پایین و گفت «امری داشتین؟» منم گفتم «استاد شرمنده، صداتون تا اون ور میره» بعد اونم معذرت خواهی کرد. بعد چند دقیقه گفت: _سیدحسین همیشه به یارانش میگفت:قرآن و نهج البلاغه بخوانيد، که اگر نخوانید روحتان رشد نمیکند😊❤️ ..... بچها کم کم بزرگ شده بودن نویسندگان:مجنون الحسین و خادم الحسین ___________ توجه: این رمان درموردشهیدسیدعلی اقبالی دوگاهه میباشد،کپی از رمان های و کاملا آزاد می باشد.
علی عزیز، عاشقانه ای سروده ایم..تقدیم به تو🥲 ـــــــــــــــ افشین گفت: _مادرجان میخوام برم دوره ی خلبانی ببینم با تعجب گفتم: +کجابری؟ _میخوام برم دوره ی خلبانی، البته اگه شما اجازه بدین لبخند تلخی زدم و گفتم: +افشین جان درکت میکنم که از بچگی مثل پدرت عاشق پرواز بودی اما من نمیزارم بری خلبانی با تعجب بیشتری گفت: _چرا؟ سکوتی کردم و گفتم : +چون من دیگه نمیتونم دوری تورو تحمل کنم؛🥺 به خودش که اومد آروم گفت: _خدا رحمتش کنه. منظورش از این حرف علی بود. افشین که برای خلبان شدن با مخالفت من مواجه شد تصمیم گرفت پزشکی بخونه. دانشگاه پزشکی که قبول شد...خوشحال شده بود، بیشتر خوشحالیش برای خوشحالی من و پدرِشهیدش بود. از اینکه تونسته بود افتخاری برای پدرش باشه خوشحال بود. . افشین دنبال کتاب می‌گشت اما پیداش نمیکرد. مثل پدرش همیشه تسبیح رو مینداخت دور گردنش. ظرف میوه رو بردم پیشش و گفتم: +بیا میوه بخور. پشتش به من بود، متوجه حضورم که شد سریع برگشت و گفت: _ببخشید من متوجه نشدم. +دنبال چی میگردی افشین جان؟! نگاهی به کتاب توی دستش کرد و گفت: _همون چیزی که عمه زینب و بابا علی دنبالش بودن؛ نیمچه لبخندی زدم و گفتم: +مگه بابات و عمه زینب دنبال چی بودن؛ _میخوام شروع کنم با تفسیر خطبه ها و حکمت های نهج البلاغه، ذوق زده گفتم: +به به خیلی هم عالی. حالا بیا میوه تو بخور. مثل اینکه چیزی به یادش بیاد گفت: _مادر، اگه یه نفر پاشو از گلیمش درازتر کرد، نباید زد تو دهنش؟ کمی فکرکردم و گفتم: +اگه وقارِ خودِ آدم پایین نیاد.چرا لبخندی زدم و سیبی که قاچ کرده بودم رو برداشتم و گاز زدم. _یه دختریه... استغفرالله. بهم میگه با سهمیه اومدن، بچها میخواستن ادبش کنند، ولی نزاشتم. بلندشدم و گفتم: +درشأن یه آقای محترم نیست به یه خانم بی احترامی کنه. اونم بلند شد و گفت: _عه؟ ولی در شأن یه خانم محترم هست که هرچی از دهنش دربیاد بگه؟! قرارشد یه مراسم برای علی بگیرن.... یه اقایی بود که اولیاءﷲبود و خیلی به شهدا و خانواده های شهدا ارادت داشت. فکرکنم مکه هم رفته بود چون بهش میگفتن“حاج قاسم“ افشین به عنوان فرزند شهید رفت پشت تریبون و کمی صحبت کرد: _بسم الله الرحمن الرحیم،سلام و عرض ادب خدمت حاضرین محترم، مهمانان بزرگوار و عوامل برنامه. خب همونطور که میدونید شهید اقبالی دوگاهه عزیز درسال 59در موصل شاید شدن و تا سال 70 هیچ گزارشی از صلیب سرخ جهانی از نحوه به شهادت رسیدنشون به ما نرسید. اما یکی از کسانی که شهادت‌ این شهید بزرگوار رو به چشم دیده بود، به ما گفت.(کمی حرف زد و آخرش هم شوخی جدی گفت) ما خیلی مظلوم ایم! سریع حاج قاسم بلند شد و حرف زد.... وقتی حاج قاسم حرف می‌زد یه حس خوبی بهم دست می‌داد. يه شب وقتی افشین تو بسیج بود،یه دختری اومده بود خونمون که بعدش فهمیدم همون دختره هست که هم دانشگاهیه افشینه.داشتیم حرف میزدیم که،یهو اومد.نفس نفس میزد : _سلام مادر سریع جلوی دختره قرار گرفتم، یعنی پشتم به دختره بود افشین که اومد آه و ناله کرد و گفتم: +چرا انقدر دیر....؟ نگاهی کرد و گفت: _پنجر کردم.. اشاره ای به موتورش کردم و گفتم: +خودت؟ یا موتورت؟ _هم خودم، هم موتورم،(کیفش رو روی دوشش انداخت واشاره به سرش کرد ) هم مغزم از دست این درسهای نهج البلاغه استاد مرتضوی. ملکه ی عذابمه حاج خانم، دستی کشید روی سرش و ادامه داد: _این دختره هم هی میگه «تو کوزه گری؟» افشین داشت ادای دختره رو درمی‌آورد که یهو رفتم کنار و دختره بلند شد و سلام کرد. افشین با تعجب دستش که سمت من دراز شده بود خشکش شد. دختره گفت: _سلام.... اوه به به باریکلا افشین هم با تته پته گفت: _سلام عرض شد. دختره که خواست بره گفت: _خیلی ماهی فریده جون، بعد چند دقیقه با لبخند همیشگی ام گفت: +شام رو بمون! _بابام و چیکار کنم؟ نویسندگان:مجنون الحسین و خادم الحسین ___________ توجه: این رمان درموردشهیدسیدعلی اقبالی دوگاهه میباشد،کپی از رمان های و کاملا آزاد می باشد.
علی عزیز، عاشقانه ای سروده ایم..تقدیم به تو🥲 ـــــــــــــــ سرکلاس استاد مرتضوی بودیم. همون دختره که فامیلی اش حجازی بود به استاد مرتضوی گفت: _استاد ما الان تو جهان سوم هستیم ولی وقتی شعار میدیم اون شعارها محقق نمیشه. میشه بگین علتش چیه؟ استاد هم خندید و گفت : _جواب این سوال رو میزارم به عهده ی خودتون، کی میتونه جواب سوال خانم حجازی رو بگه؟ دستم رو بردم بالا.... استاد یه نگاهی کرد و گفت : _تو... تو بگو اقبالی. بلند شدم و صدامو صاف کردم و گفتم : +چون توان اجرایی شون هم اندازه آرمان هاشون نیست. و قدرت کسانی که ازشون استفاده میکنن بیشتره. خندید و گفت : _به نظرت باید چیکار کنیم؟ هرچی میدونی بگو. دستی به موهام کشیدم و گفتم: +فکرکنم دوتا راهکار وجود داشته باشه. یک اینکه خودسازی فردی و دو اینکه ترسیم مدینةالنبی. یعنی یک اعتقاد عمیق همه ی ابعاد جامعه رو چونان همراه کنه که هیچی جلودارش نباشه. دختره برگشت بهم گفت: _خودِ این شعاره همه خندیدن، به دل نگرفتم. نشستم روی صندلی. فقط میدونم چندتا از رفیقام تو دل تحسینم کردن. وقتی کلاس تموم شد و استاد مرتضوی رفت حجازی با طعنه و کنایه گفت : _بایدم حمایت بشن. با یابو میان، با قاطع میرن شعار هم میدن طَبَق طَبَق. امیرحسین سریع بلند شد و با عصبانیت گفت: _درست حرف بزن، حجابتو رعایت کن. بعد یهو درگیری شد. جلوی امیرحسین و گرفتم و گفتم : +تمومش کن امیرحسین. امیرحسین هم گفت: _ولم کن سید.... تا کی باید بهت اهانت بشه +میگم تمومش کن به جان امام حسین امیرحسین: _این سکوت شما داره کار دستمون میده سید. .... نمیدونم چرا استاد مرتضوی طوری ما دونفر رو روبه روی هم قرار داد که باید باهم پایان نامه می‌دادیم. لبه ی پنجره ی یه کلاسی نشسته بودم و منتظر استاد مرتضوی بودم و ذکر میگفتم سریع دوییدم سمتشو گفتم: +یا الله.. سلام حاجی يه نگاهی کرد و با خنده ای گفت: _سلام، چطوری افشین؟ بعد باهم دست دادیم.. شروع کردم به حرف زدن و گفتم : +حاجی خدا وکیلی این رسمشه؟ شما که منو می‌شناسید، هم پدرم، هم مادرم. شما که خودت اهل دلی حاجی این چه نسخه ای آخه؟ خنده ای کرد و رفت طرف ماشینش. پشت سرش رفتم. +حاجی من مخلصتم. سریع برگشت و انگشت اشاره اش رو سمتم دراز کرد و قدم برداشت سمتم و گفت: _به روح بابات قسم، به همون خاکی که من موندم و اون رفت. خیلی خوبه.بهترین نسخه رو برات پیچیده ام افشین. +حاجی خدا خیرت بده. تنبیهیه؟بگو دویست تا اردوی جنگی برو، دویست تا خشم شب، هزار تا مانور.(دستامو بردم سمت چشم و گفتم) روچشم. دور دانشگاه رو کلاغ پر میرم اما این دختره رو... حاجی این دختره رو..... سریع انگشت اشاره اش رو به نشانه ی تعجب آورد بالا و گفت: _مومن....بی ادبی؟ غیبت؟ اوهوم بعد خنده ای کرد و رفت. +اگه قید دانشگاه رو بزنم چی؟! برگشت سمتم و گفت : _میخوای خون پدرت رو پایمال کنی؟ التماس دعا شب اونقدر گرمم بود که بعد افطار سریع سرمو کردم زیر اب حوض...پنج دقیقه ای سرمو آوردم بالا و طوری گفتم"یاحسین" که خوشم اومد نویسندگان:مجنون الحسین و خادم الحسین ___________ توجه: این رمان درموردشهیدسیدعلی اقبالی دوگاهه میباشد،کپی از رمان های و کاملا آزاد می باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥علت زندگی سخت مومنان در آخرالزمان چیست⁉️🤔 🎙استاد رائفی‌پور
⭕️پویش همگانی حدیث شریف کساء به نیت تعجیل فرج🤲 به حق پنج تن ظهور آقا امام زمان مون رو برسون 🤲😭🤲 💞هدیه به چهارده معصوم علیه السلام 🌺✨حاجت روایی شماعزیزان کانال 🤲 💞 اللهم عجل لولیک الفرج
توی کسا وقتی جبرئیل می‌پرسه که "این‌ها چه کسانی هستند که به خاطرشان تمام هستی را آفریدی؟" خدا در جوابش نمیگه علی،محمد،حسن،حسین.. خدا میگه «فاطمه»،پدرش،همسرش و پسرهاش.. یعنی از یه زن برای معرفی بهترین مخلوقاتش استفاده کرده.. حالا بعضی‌ها هی خودشونو به در و دیوار بکوبن که اسلام زن‌ستیزه..ولی ما ارزش زن رو تو اسلام اینطور شناختیم ..!🤍
♨️ قطع برق منازل مردم خط‌قرمز او بود بویژه که زجر مردم را در خاموشی‌های طولانی و بی‌برنامه تابستان ۹۹ و ۴۰۰ دیده بود. هفتگی از وزیران نیرو و نفت گزارش نیروگاه‌ها، ذخایر سوخت و پروژه‌های جبرانی را پیگیری می‌کرد. ✍️ همین حالا برق جایی که هستم رفت. نارضایتی شدید در کلام مردم آشکارست. اما من ... !