eitaa logo
مکر مرداب(هکر کلاه سفید)
9.2هزار دنبال‌کننده
241 عکس
7 ویدیو
0 فایل
رمانهای بانو نیلوفر کپی رمان❌ثبت در وزارت ارشاد 198-61-365 تولیلای منی رویای سبز هکرکلاه سفید(درحال پارتگذاری) جمعه هاوایام تعطیل پارت نداریم تبلیغات 👈 @tablighat_basarfa
مشاهده در ایتا
دانلود
الهی شکر توکلتُ علی الله 🌼بِسْــــــمِ‌اللَّهِ‌الرَّحْمَـنِ‌الرَّحِيــم🌼
🏝سلام بر عزیزترینی که غریب‌ترین است... سلام بر مهربان‌ترینی که تنهاترین است... سلام بر صبورترینی که محزون‌ترین است... سلامی از ما که بی‌قرار و چشم به‌راهیم به شما که امید و پناه و قرار ما هستید...🏝 ⚘اُشْهِدُکَ یا مَوْلاىَ اَ نّى اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللَّهُ وَحْدَهُ لا گواه گیرم تو را اى مولا و سرور من که من گواهى دهم به این که معبودى نیست جز خداى یگانه(آل‌یاسین)⚘
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕 💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞. 💞💐💞💐💞 💞💐💞 💞💐 💕 ثبت در وزارت ارشاد 198-61-365 تولیلای منی ✍ بانو نیلوفر با حرفم مرد که از کتک زدن علیرضا ناکام مانده بودتازه حواسش به من شد و با سر و صورت خونی به سمت ماشین پاتند کرد. ترسیده به عقب خیز برداشتم که در را باز کرد و با ناسزا دست دراز کرد تا از پایم بگیرد. مهلت ندادم و با سرعت از سمت دیگر ماشین پیاده شدم. _مرتیکه بی ناموس به اون چکار داری ؟ علیرضا با فریاد خودش را به او رساند و قبل از اینکه به من برسد با پای سالمش ضربه ای فنی به شکمش کوبید که بی معطلی به زمین افتاد و به خودش پیچید. با صورتی که از دماغش خون می آمد و از شدت عصبانیت سرخ شده بود، ضربه محکم دیگری نثارش کرد وبا حرص رو به من گفت _سوار شو سریع سوار شدم و نگاهم را از مردی که روی زمین در خود مچاله شده بود گرفتم.از اضطراب قلبم به تپش افتاده بود ودوست داشتم هر چه سریعتر از آنجا دور شویم. علیرضا هم که معلوم بود فشار زیادی به پایش آمده به سختی سوار ماشین شد و پاروی گاز گذاشت و حرکت کرد. _آخه با چه عقلی وقتی دو تا مرد دارن دعوا میکنن میپری وسط....؟من که داشتم از خجالتش در می اومدم.اگه بلایی سرت میاورد با این پای چلاق چه غلطی میکردم؟ با داد بلندش بهت زده فقط نگاهش کردم و چیزی به زبانم نمی آمد. _اون یارو تو رستوران به یه خانم گیر داده بود. منم پشت خانومه در اومدم تا دست از سرش برداره....صاحب رستورانم بیرونش کرد اونم اومده بود تصویه حساب. اصلا حواسش نبود توام تو ماشینی تا صدام زدی،همچین آدمایی که هیچ چیز براشون مهم نیست و راننده ترانزیت ان خیلی خطر ناکن ناراحت سرم را پایین انداختم و پاسخی ندادم.حق با علیرضا بود.بعضی از افراد کینه شتری دارند و ممکن است هر خطایی از آنها سر بزند. _لاشی بی همه چیز کوتوله ، نقطه ضعف منو فهمیده بود هی میخواست به پام ضربه بزنه، این وسط به دستم فشار اومد...ناهارمونم کوفتمون کرد. با نگاهی به بینی اش دستمال کاغذی از کیفم بیرون آوردم و به سمتش گرفتم _بگیرید.دماغتون داره خون میاد. نیم نگاهی به من انداخت و دستمال را گرفت و روی بینی اش گذاشت. زیر لب فحشی داد که خدا را شکر متوجه نشدم. _آخ اگه پام سالم بود و تو همرام نبودی میدونستم چکارش کنم. _رسیدیم حتما پاتون رو چک کنید. الان داغید شاید خدای ناکرده ضربه خورده باشه _نه خوبم،شما چیزیتون نشد؟ آرنج دست راستم موقع پیاده شدن از ماشین، به سبد کنارم برخورد کرده بود و کمی گز گز میکرد. اما قابل تحمل بود.خواستم نگاهش کنم که متوجه خالی بودن انگشتم از انگشتر محمد رضا شدم. ⚜@makrmordab⚜ 💕 💞💐 💞💐💞 💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕 💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕 💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞. 💞💐💞💐💞 💞💐💞 💞💐 💕 ثبت در وزارت ارشاد 198-61-365 تولیلای منی ✍ بانو نیلوفر _خدایا ...خواهش میکنم هرجا افتاده سر جاش باشه....لطفا برگردید جمله آخرم را بلند گفتم اما انگار نشنید. _چیزی گفتین؟....مثل اینکه ضربه ای که ناکس به صورتم زده رو شنواییم اثر گذاشته آنقدر گم شدن انگشتر برایم درد ناک بود که تپش قلبم را بالا برده بود و داغی و سرخی صورتم را احساس میکردم _میگم برگردید جلوی همون رستوران _چی؟حالتون خوبه! _خواهش میکنم، الان وقت جر و بحث نیست.هر لحظه ممکنه انگشترم گم بشه. فکر کنم وقتی مَردِ طرفم حمله کرد و از ماشین پیاده شدم افتاده روی زمین صدایم بغض گرفته بود و کم کم قطره های اشک راهش را روی گونه ام پیدا کرده بود _انگشترتون....!برای یه انگشتر اینجوری گریه میکنید؟لیلا خانم....اول اینکه تا حالا حتما یکی برش داشته،دوم مطمئنم اون مردک پوفیوز هنوز اونجاست،چون ماشینش خراب شده بود.یه انگشتر ارزش روبه‌رو شدن با آدم احمق و بی ناموسی مثل اونو نداره سرم را کلافه به اطراف تکان دادم و کمی صدایم اوج گرفت _برگردید...اگه برنگردید و انگشترم گم بشه اخراجتون میکنم.شما چه میدونید اون انگشتر....برای من چه ارزشی داره! از حرفم شوکه لحظه ای برگشت و نگاهم کرد.بعد ازچند ثانیه اخم هایش در هم شد و بدون هیچ حرفی به طرف خاکی رفت و دور زد. در آن لحظه فقط میخواستم انگشتر یادگاری محمد رضا را پیدا کنم و ناراحتی و دلخوری کسی برایم مهم نبود. نمیدانم چند دقیقه در راه بازگشت بودیم و گریه ام بند نمی آمد «می خوای انگشترشم ازم دریغ کنی؟..خدایا غلط کردم,اگه خطایی کردم که مجازاتش اینه،اگه زیادی بیتابی کردم و غمگین بودم ببخش و ازم بگذر، تنها یادگاری محمد رضا رو که مِهرم بود برام نگه دار» از دور که نمای رستوران نمایان شد، دوست داشتم هر چه زودتر از ماشین پیاده شوم و به دنبال شیٔ باارزشی که از با ارزش ترین فرد زندگی ام گرفته بودم بگردم. قبل از اینکه علیرضا ماشین راکامل نگه دارد در ماشین را باز کردم ، تا به محض توقف پیاده شوم _صبر کن چکار می‌کنی پات می‌شکنه! اهمیتی به فریاد علیرضا ندادم و تا توقف کرد از ماشین پیاده شدم. مثل کسی که فرزندش را گم کرده باشد خودم را به جایی که قبلاً توقف کرده بودیم رساندم و روی زانو به زمین نشستم و دست‌هایم را برای یافتن انگشتر در خاک حرکت دادم.کنترل گریه ام دست خودم نبود و دیدم را تار کرده بود و هر از گاهی مجبور میشدم با پشت دست اشکهای مزاحم را کنار بزنم . ⚜@makrmordab⚜ 💕 💞💐 💞💐💞 💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕 💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐
الهی شکر توکلتُ علی الله 🌼بِسْــــــمِ‌اللَّهِ‌الرَّحْمَـنِ‌الرَّحِيــم🌼
🏝سلام آفتاب مهربانی، مهدی جان جمعه که می‌شود، کبوتر دلم، بیقرار، به قفس سینه می‌کوبد انگار هوایی‌تر می.شود ... جمعه که می‌شود ، آسمان قلبم ، ابری‌تر است هوای چشمانم، بارانی‌تر ... جمعه که می‌شود، جانم در آتش هجرانتان ، سوخته‌تر ، تفتیده‌تر است جمعه که می‌شود یاد شما می‌وزد فضا پر از عطر نرگس می‌شود...🏝
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕 💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞. 💞💐💞💐💞 💞💐💞 💞💐 💕 ثبت در وزارت ارشاد 198-61-365 تولیلای منی ✍ بانو نیلوفر _زشته بلند شو از رو زمین من میگردم برات.راننده عوضی نیست ولی نگاه کن اون جوونا که اونجا وایستادن چه جوری نگات میکنن! باز اهمیتی به علیرضا که حرصی و کلافه مقابلم ایستاده بود ندادم و همچنان با گریه دنبال انگشتر نگین یاقوتی محمد رضا می‌گشتم. نمیدانم چرا در دلم چیزی می‌گفت اگر انگشتر را پیدا نکنم محمد رضا هم باز نخواهد گشت. _بلند شو خودتو جمع کن،چرت و پرتی ام که چند دقیقه پیش راجبه اخراجم گفتی برام مهم نیست.فقط الان بلند شو اینبار نتوانستم به صدای علیرضا که به سختی روبه رویم روی یک زانو نشسته و از میان فک قفل شده اش غریده بود بی تفاوت باشم و از پشت پرده اشک نگاهش کردم. لحنش آرام تر شد و ادامه داد _اینجوری که نشستی زمین و جلب توجه می‌کنی،فکر نمیکنی از اون چادری که سرته باید خجالت بکشی؟برو تو ماشین برات پیداش میکنم .اگه همون انگشتر یاقوت مردونه که همیشه دستت بود و دنبالشی.... می‌شناسمش و پیدا کردنش برام سخت نیست. تازه حواسم جمع اطراف و وضعیت آشفته ام شد و خجالت کشیدم. اگر محمد رضا هم بود حتما از دستم عصبانی میشد و دعوایم میکرد.اشک هایم را پاک کردم و با التماس گفتم _پس خواهش میکنم برام پیداش کنید. اون انگشتر خیلی برام مهمه همچنان که اخم داشت باشه ای گفت و با سر اشاره کرد سوار ماشین شوم. از جا بلند شدم و در حالی که به پشت سرم و جایی که علیرضا خم شده بود و دنبال انگشتر میگشت نگاه میکردم سوار ماشین شدم.دلم آرام نداشت و امیدوار بودم هر آن پیدایش کند. نمیدانم چه مدت اطراف را کاوید و بلاخره از گشتن دست نگه داشت.با هر قدمش سمت ماشین، چند بار صدایش که می‌گفت پیدایش کردم در ذهنم تکرارشد و چشم هایم را بستم. با باز شدن در ماشین چشم هایم باز شد.چهره ناامید علیرضا نشان میداد پیدایش نکرده و نا خواسته بلند شروع به گریه کردم. _عه...چرا اینجوری میکنی!صبر کن برم از صاحب رستورانم بپرسم شایـ... _خوب میزنی و در میری با صدای همان راننده ماشین، شوکه ساکت شدم وتنها صدای هق هقم، سکوتی که هر آن ممکن بود شکسته شود را می‌شکست. ادامه داستان اشتراکی برای دریافت شرایط کانال خصوصی 👇👇👇👇👇👇 @Zohorsabz @makrmordab⚜ 💕 💞💐 💞💐💞 💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞 💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕 💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارسالی سهیلای عزیز مخاطب فعالم ❤️ ممنون عزیزم چقدر ذوق کردم🫶🥺
الهی شکر توکلتُ علی الله 🌼بِسْــــــمِ‌اللَّهِ‌الرَّحْمَـنِ‌الرَّحِيــم🌼
🏝سلام پناه همیشگی‌ام، مهدی جان بسان گیاه که به آسمان ... بسان تشنه که به باران ... بسان پرنده که به پرواز ... بسان شب زده که به خورشید ... بسان ساکنان زمستان که به بهار ... هر صبح به تو سلام می‌کنم، جان می‌گیرم، زندگی در رگ‌هایم جاری می‌شود هر صبح به تو سلام می‌کنم و در پناه یاد بهشتی‌ات آرام می‌شوم ... بیچاره من که از دیدارت محرومم روزهایم به بی‌کسی می‌گذرد و شب‌هایم به بیقراری والتهاب در خاطرم هزار قاصدکِ سپید با هزار سلام و دعا به سویت روانه می‌کنم و خودم همچون بوته خاری خشکیده اسیر بیابان تف زده‌ی انتظارم ... بیا ای باران رحمت، ای منجیِ دلها، ای آخرین امید ... بیا و سبزم کن ، جانم ببخش ، آرامم کن ...🏝
الهی شکر توکلتُ علی الله 🌼بِسْــــــمِ‌اللَّهِ‌الرَّحْمَـنِ‌الرَّحِيــم🌼
🏝شب‌ها بدون آمدنت صبح می‌شوند و من روز به روز در حسرتِ دیدار تو می‌سوزم، مولایم ... کی شود بیایی؛ دلم آن شب رؤیاییِ دیدار را تمنا می‌کند آن لحظه طوفانی را! آن ساعت عاشقی را ... دلم یک جرعه دیدار می‌خواهد؛ ‌ به عقربه‌های ساعت نگاه می‌کنم، و ذره، ذره آب می‌شوم ... چه سخت می‌گذرد روزهای تاریک نبودنت .‌.. و به راستی؛ چه زیباست برای تو مجنون بودن ..!🏝