#صبحتبخیرمولایمن
اےدلمباشیکدمخالےزعشقومستے
وآنگہبروڪہرَستےازنیستےوهستے
خار،ارچهجانبڪاهد،گُلعذرِآنبخواهد
سهلستتلخےِمِے،درجنبِذوقِمستے
"حافظشیرازے"
🏝سلام زهراییترین یوسف،
مهدی جان
ما قحطی زدگان وصال،
عمریست گرفتار فراق شماییم...
عمری است که
در حسرت جانسوز دیدارتان
میسوزیم
و در آرزوی رسیدنتان
لحظه شماری میکنیم
ای کاش
این دیدگان بهراه مانده
با شمیم بهشتی پیراهنتان
روشن شود...🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#روزتونمهدوی
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞.
💞💐💞💐💞
💞💐💞
💞💐
💕
ثبت در وزارت ارشاد
198-61-365
#خِشت۲۳۱
تولیلای منی
✍ بانو نیلوفر
_لیلا این سرویس چوب رو از کجا خریدی؟خیلی مامانی ان
دست از جابه جا کردن ظرف ها در داخل کابینت برداشتم تا جواب ارغوان را بدهم
_نمیدونم مجازی خریدم.محمدرضا که نمیذاره من از خونه بیرون برم
_ای بابا....این پسر دایی ما هنوز مشنگ میزنه؟
_ارغوان!
_چیه ؟خوب راست میگم دیگه.انگار داره روز به روز بدترم میشه.نه میذاره ادامه تحصیل بدی.نه برای خرید تنهایی بری بیرون...نه از ثروتت برای خودت خرج کنی
از آشپزخانه بیرون آمدم و دست به کمر، ناراحت و دلخور به ارغوان که در حال بیرون آوردن وسایل از جعبه ها بود خیره شدم
_اینا رو خاله بهت گفته؟خودت خوب میدونی چقدر از توهین به محمد رضا ناراحت میشم.پس خواهش میکنم ادامه نده
_اوووو.....یکی بیاد اینو جمش کنه
خنده ای کرد و از روی زمین که هنوز فرش نشده بود بلند شد
_خیلی خوب بابا تسلیم.مثلاً اومدم کمک جهیزیه ات رو بچینم.نه بهم ناهار دادی نه یه چایی طلبکارم هستی؟
اصلاًخلایق هر چه لایق، خدا به پای هم پیرتون کنه
_ای وای ببخشید ...محمد رضا قرار بود سر ساعت دو ناهار بیاره،حتما کارش طول کشیده.الان میرم بهش زنگ میزنم
_نه نمیخواد.من تا ساعت پنج میتونم بمونم.بابا میاد دنبالم.بهتره تا هستم بیشتر کارارو انجام بدیم.چیزی تا آخر هفته نمونده
از یاد آوری نزدیک شدن تاریخ عروسی نا خواسته اضطرابی به دلم چنگ انداخت
_خیلی استرس دارم.کاش اصلا مراسم نمی گرفتیم.
_خودتو لوس نکن....بسه اینقدر برای محمد رضا فدا کاری کردی.یه مراسم کوچولو که دیگه حقته.ببین هنوز بعد یک سال حلقه ازدواج نداری و همون انگشتر مردونه دستته
نگاهم به انگشتم و انگشتر محمد رضا افتاد.نمیدانم چرا این انگشتر را از هر طلایی بیشتر دوست داشتم؟
_تا عروسی حالا فرصت داریم.همه پسندازش بابت خونه رفت.قراره دوروز دیگه یه وام به دستش برسه انگشترم برام بخره
_بعد بهش چیز میگم ناراحت میشی.آخه آدم عاقل زنش این همه پول و ثروت داره اونوقت دلش خوشه یه چُــ* وامه
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜
💕
💞💐
💞💐💞
💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞.
💞💐💞💐💞
💞💐💞
💞💐
💕
ثبت در وزارت ارشاد
198-61-365
#خِشت۲۳۲
تولیلای منی
✍ بانو نیلوفر
_هیع ....ارغوااان تو چقدر بی ادب شدی!
_برو بابا ...به جای اینکه مثل خانجون خدا بیامرز منو نصیحت کنی بیا اینا رو ببر بچین آشپزخونت، منم برم سراغ کارتُنا
با نگاهم ارغوان را که سمت کارتن ها پاکج کرده بود دنبال کردم و با تأسف سرم را به اطراف تکان دادم
_ولی روی خودت کار کن.خوب نیست مثل این پسرای یاغی صحبت میکنی
_لیلا دهن منو باز نکنا....میخوای مثل تو ساکت باشم؟ این همه بدبختی کشیدی و منتظر آقا بودی تازه افقی پیداش کردی، بعدشم مثل بچه ازش پرستاری کردی، حالام به جای تشکر و قدردانی باید دیونه بازیاشو تحمل کنی.
ازش بپرس چرا تو خونه زندونیت کرده؟ چرا میترسه ادامه تحصیل بدی و تنهایی جایی بری؟
_ارغوان دیگه داری با حرفات ناراحتم میکنی.مگه این حرفا رو به خاطر من نمیزنی؟نزن...باور کن بیشتر ناراحت میشم.تو چه میدونی محمد رضا چی کشیده؟چه میدونی که چی دیده که هرشب کابوس میبینه و صدای نالش اینقدر بلند میشه که تا اتاق من میاد.با هزار بدبختی بیدار و آرومش میکنم.اینقدر ضربان قلبش بالا میره که میترسم از حرکت وایسه.....ارغوان، اگه دوست منی، خواهش میکنم محمد رضا رو قضاوت نکن.ما به آدمایی مثل محمد رضا مدیونیم که از سلامتی و رفاهشون میزنن، تا بقیه آروم و با خیال راحت بخوابن
_نمیدونم....شاید تو راست میگی، اما چرا مشاوره نمیره تا زودتر خوب بشه؟توام گناه داری.بببن با این همه ثروت مجبورت کرده تو این قوطی کبریت بیای.نمیدونم چه جوری راضی شده حداقل جهازتو خودت بخری؟
_اونقدرا که فکر میکنی محمد رضا نسبت به ثروت من حساس نیست.فقط میگه وظیفه منه که خواسته های تو رو تامین کنم.هر چی داری برای توئه و مسئولیت من سرجاشه.نمیخواد از ثروت من سو استفاده کنه.درباره اینکه چرا نمیذاره دانشگاه برم هم کم کم راضی میشه.تنهایی هم نمیذاره جایی برم چون میترسه بخوان به من آسیب بزنن.من با اینا مشکلی ندارم ارغوان...فقط میخوام راضی بشه مشاوره اش رو ادامه بده تا از شر این کابوسای شبانه خلاص بشه
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜
💕
💞💐
💞💐💞
💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐
هدایت شده از مکر مرداب(تولیلای منی️)💝
الهی شکر
توکلتُ علی الله
🌼بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم🌼
#صبحتبخیرمولایمن
منکہباشمڪہبرآنخاطرعاطرگذرم
لطفهامےکنےاےخاڪ درتتاجسرم
اےنسیمسحرےبندگےمنبرسان..
ڪہفراموشمکنوقتدعاےسحرم
خرمآنروز،کزاینمرحلہبربندمبار
وزسرڪوےتوپرسندرفیقانخبرم
حافظشیرازے
🏝هر صبح که عهدم را
با حضرت موعود تازه میکنم
به هنگامهی فراز [اللَّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ]
چشمانم آغشته به اشکِ حسرت میشوند،
که سالهاست در انتظار آن [اَلْغُرَّةَ الْحَمِيدَة]،
آرزوی سرمه کشیدن نگاهِ آن یگانه را
به گوشهی چشمانِ دنیا،
در پشت پلکهایی غبارآلود
به دوش میکشند؛
تا در لحظهای که نزدیکتر از نزدیک است
بیاید و نفسهای دنیا را
عطرآگین کند...🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#روزتونمهدوی
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞.
💞💐💞💐💞
💞💐💞
💞💐
💕
ثبت در وزارت ارشاد
198-61-365
#خِشت۲۳۳
تولیلای منی
✍ بانو نیلوفر
_عزیزم ببین خوشت میاد
سرم را بالا گرفتم و به دختر داخل آینه نگاه کردم.با اینکه آرایش مختصری روی صورتم نشسته بود حسابی تغییر کرده بودم.
_ممنون، خیلی خوبه
_بله که خوبه، من کارمو بلدم....اگه گذاشته بودی بیشتر رو صورتت کار کنم محشر میشدی.حالا میتونی زنگ بزنی آقا داماد تشریف بیارن
_باشه....کار دختر خالم تموم شده؟
_آره....اونکه زیاد کار نداشت، یه آرایش دخترونه و ملیح زدم براش داره جلو آینه از دیدن خودش ذوق میکنه
نگاهم را از آرایشگر گرفتم و به گوشه دیگر سالن دادم.باورم نمیشد امروز روز عروسی ام بود.تمام روز اضطراب داشتم و چیزی از گلویم پایین نرفته بود و احساس ضعف میکردم
_ارغوان زنگ بزنم محمد رضا؟
_بزن به من چکار داری ؟من مامان میاد دنبالم.نکنه فکر کردی آویزون توو محمد رضا میشم؟مامان چون شوهر جونش مریضه نیومد آرایشگاه...میگه خودم یه دستی به سر و صورتم میکشم.قراره بیاد دنبالم
_لوس نشو دیگه.....چه فرقی داره با ما بیای یا با خاله
_نه دیگه...شما باید از اینجا برین آتلیه.بعد ژست های مثبت هجده بگیرید که برای من خوب نیست ببینم.
_نه عزیزم ما اونجوری نیستیم که جلو چشم یه غریبه ژست بگیریم.
_اصرار نکن.مامان ازسقف آویزونم میکنه با شما بیام
_من که حریف تو نمیشم، هر جور راحتی
گوشی همراهم را برداشتم و با ذوق آمیخته با خجالت شماره محمد رضا را گرفتم.به بوق دوم نرسیده جواب داد
_جانم عزیزم
_سلام....خوبی؟
_سلام حاج خانم گلم....مگه میشه صدای شما رو بشنوم و بد باشم؟
شرمی خوشایند بر دلم نشست و آهسته جواب دادم
_ممنون.....کار من اینجا تموم شده.زنگ زدم که بیای دنبالم آتلیه دیر نشه
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜
💕
💞💐
💞💐💞
💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐
سلام گلا اینجا ناشناس میتونید با ما در ارتباط باشید
https://gkite.ir/es/9649183
سوال های پر تکرار و مهم روتو این کانال میذارم دوست داشتین عضو بشین
👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3944874989C77bc601ee4
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞.
💞💐💞💐💞
💞💐💞
💞💐
💕
ثبت در وزارت ارشاد
198-61-365
#خِشت۲۳۴
تولیلای منی
✍ بانو نیلوفر
با اینکه خجالت میکشیدم، عاطفه خانم مدیر آرایشگاه نگذاشت چادرم را بر سر بیندازم.اعتقاد داشت نگاه اول خیلی مهم است وداماد اولین بار باید با لباس عروس و بدون حصار همسرش را ببیند.
ارغوان و خاله کلی حرف بارمان کرده بودند، اما من و محمد رضا ترجیح دادیم به جای شنل از چادر سفید و ضخیم استفاده کنم.
یک ساعت بود داخل سالن منتظر محمد رضا نشسته بودم و کم کم نگرانش شده بودم.پاسخ تماسم را هم نمیداد و این بیشتر به اضطرابم دامن میزد.
_هنوز جواب نمیده؟
تماس را قطع کردم و تلاش کردم خاله نگرانی ام را از صدایم نفهمد
_نه خاله...شما میخواید برین.دیگه باید پیداش بشه.
_مطمئنی؟اگه میخوای صبر میکنیم تا محمد رضا بیاد
_نه شما برید.نهایت آتلیه نمیریم مستقیم میایم تالار
_از دست این بچه....خیلی خوب ارغوان لباستو بپوش بریم
با رفتن خاله و ارغوان برای بار چندم شماره محمد رضا را گرفتم.تایم آتلیه تمام شده بود و دیگر نمی رسیدیم عکس و فیلم بگیریم.
با نگرانی شماره دایی را گرفتم تا اگر خبری دارد از نگرانی خلاصم کند. اما مبایل دایی هم خاموش بود.نرگس هم تازه رسیده بود و در تالار منتظر ما بود و از دایی و محمد رضا خبری نداشت
_چی شد گلم؟من باید برم خونه دیرم شده
نزدیک بود با بغض نشسته در گلویم، دریای پشت پلکهایم طغیان کند.
_ببخشید.....میشه نیم ساعت دیگه صبر کنید؟ اگه همسرم نیومد زنگ میزنم خالم بیاد دنبالم
عاطفه خانم با دلسوزی نوچی گفت و کنارم نشست
_حالا خودتو ناراحت نکن، شاید مشکلی براش پیش اومده.یه وقت گریه نکنیا، آرایشت بهم میریزه
سعی کردم به حرفش گوش دهم اما مگر می شد!
هم نگران محمد رضا و دایی بودم،هم از اینکه در آرایشگاه تک و تنها مانده بودم دلم گرفته بود.
کاش مادرم بود....
پدر مهربانم....
امروز بیشتر از هر روزی دلم هوایشان را کرده بود.
_آخ...آخرش گریه کردی؟
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜
💕
💞💐
💞💐💞
💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐
هدایت شده از مکر مرداب(تولیلای منی️)💝
الهی شکر
توکلتُ علی الله
🌼بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم🌼
#صبحتبخیرمولایمن
🏝در تمام این سالها،
در تک تک روزها و لحظهها،
در عمری که در دلخوشیها و
ناخوشیها گذشت...
آنچه برجا مانده،
عطر یاد شماست...
انگار هربار که
شمیم مهر شما
در شهر دلم پیچیده است،
کوچه باغ قلبم
پراز حضور نازک اقاقیها
شده است....
وگرنه آنچه بیشماست،
جز خاطرهای خزانزده
و سرد و دلتنگ،
چیز دیگری نیست....
🍁خوشا پریدن در آسمان یادتان ...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
روزتون مهدوی
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞.
💞💐💞💐💞
💞💐💞
💞💐
💕
ثبت در وزارت ارشاد
198-61-365
#خِشت۲۳۵
تولیلای منی
✍ بانو نیلوفر
خراب شدن آرایشم برایم اهمیتی نداشت.
قلبم به تکاپو افتاده بود و در حال کم آوردن بود.
«حسبنا الله و نعم الوکیل...»*
چشم هایم را بستم و دست روی قلب نا آرامم گذاشتم، تا ذکری که همیشه مایع آرامش قلبم میشد این بار هم به دادم برسد.
صدای زنگ سالن زیبایی، آرامشی که تازه در خونم جریان یافته بود را بهم زد.
_بیا.... آقا تشریف آوردن، فقط میخواست ارایش تو خراب شه
با سخن عاطفه خانم چشم هایم را باز کردم که با انداختن شالی نصفه نیمه سمت آیفون تصویری قدم برداشت.
_بله....بفرمایید داخل
انگشتش را روی شاسی آیفون فشار داد و با گذاشتن گوشی نگاهش را با اخم به من داد.قدم های رفته را باز گشت و بالای سرم ایستاد
_اگه لوازم خوب استفاده نمیکردم الان صورتت مثل حاجی فیروز سیاه شده بود.خدا رو شکر آرایشت خراب نشده.پاشو برو استقبال شوهرت.از صداش پیدا بود چقدر شرمندس.از من میشنوی فعلا به روش نیار
با دست و پایی که بی حال شده بود به سختی از روی صندلی بلند شدم.عاطفه خانم دستمال کاغذی برداشت و اشک هایم را ضربه ای از صورتم پاک کرد.
_خودتو زیاد ناراحت نکن.همینکه سالمه خدا رو هزار مرتبه شکر کن.مشتریایی داشتم که دور از جون داماد هیج وقت برنگشته. من دیگه سالن ملاقات نمیام.
بروبه سلامت، انشاالله خوشبخت بشی
با خداحافظی از عاطفه خانم وارد سالن ملاقات شدم.جایی که عروس و داماد باهم دیدار میکردند و تصویر بردار آن لحظه را ثبت میکرد.هر چند این در برنامه مانبود.
بی توجه به سفارش عاطفه خانم چادرم را بر سر انداختم ومنتظر محمد رضا ماندم.
_خدا رو شکر کن سالمه .....
صدای عاطفه خانم مدام در ذهنم این هشدار را تداعی میکرد از لطف خدا غافل نشوم.دلخور بودم.زیاد هم دلخور بودم .اما الویت سلامتی همسرم بود.هرچند باید توضیح میداد. پس چهره غمگینم را کنار زدم و لبخندی بر لبهایم نشاندم.
*(۱۷۱-آل عمران)
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜
💕
💞💐
💞💐💞
💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞.
💞💐💞💐💞
💞💐💞
💞💐
💕
ثبت در وزارت ارشاد
198-61-365
#خِشت۲۳۶
تولیلای منی
✍ بانو نیلوفر
از پشت در شیشه ای و مُشجر سالن، قامت محمد رضا را شناختم.در با صدای آویز بالای سرش باز شد و از آنچه دیدم شکه و مات سر جایم خشکم زد.
محمد رضا با ظاهری آشفته و بهم ریخته، با قدم هایی آرام، اما لبخند زنان نزدیکم شد.
زخم گوشه لبش، قرمزی بالای پیشانی اش دلم را به آشوب انداخت.فاصله باقی مانده را نگران پر کردم ومقابلش ایستادم.
_چی شده؟
در حالی که هم چنان لبخند بر لب داشت، دستهایم را که بالا آمده بود تا پیشانی اش را لمس کند گرفت و بوسید
_الان حق دارم یانه؟
_چی میگی؟حق چی؟چرا اینجوری شدی محمد رضا؟
لبخند از لبهایش پر کشید و خیره نگاهم کرد.
_بازم شرمندت شدم....یه تصادف کوچیک بود اما.....
دستهایم را از دستش بیرون کشیدم و بیحال روی صندلی نشستم.
_آخرش تا منو از پا در نیاری ول کن نیستی.محمد رضا خبر داری من یه بار سکته کردم؟اگه میخوای دق مرگم کنی به کارات ادامه بده
کنارم نشست و شرمنده سرش را پایین انداخت
_حق داری.....از روزی که با من آشنا شدی یه روز خوش ندیدی.نمیدونم چه کار خوبی کرده بودم که خدا تو رو برام فرستاد.اما دیگه این حرفو نزن.من باید زودتر از تو برم.من مثل تو قوی نیستم لیلا.....تونمیدونی چه ارزشی برای من داری و هر روز بیشتر از روز قبل مدیونت میشم.
نگاهم را که دوباره خیس شده بود به صورت غمگینش دادم و سعی کردم با ته خنده ای که در صدایم بود از این حالت شرمندگی بیرونش بیاورم.
تقصیر او نبود که مدام بد شانسی می آورد و در معرض حوادث قرار میگرفت.
_حالا چی بود این حق شما که پرسیدی حق دارم یا نه؟
نگاهش را بالا آورد و فقط نگاهم کردو چیزی نگفت
_دایی چرا جواب تلفنم رو نمیداد؟
نفس سنگینی کشید و بعد از مکث کوتاهی جواب داد
_بابا پشت فرمون بود.یه ماشین پژو
از فرعی پیچید و صاف زد به ماشین ما.....یارو با اینکه مقصر بود ول کنه قضیه نبود.به من میگفت من با قیافه تو حال نمیکنم باید حالتو بگیرم.نمیدونم از کجا دلش پر بود که کارو تا به کلانتری نرسوند ول نکرد. اونجام معلوم شد خودش مقصر بوده اما کلی از وقت ما گرفته شد و شرمنده تو شدم....ولی یه سوپرایز برات دارم که امیدوارم جبران ناراحتی امروزت بشه
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜
💕
💞💐
💞💐💞
💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐
هدایت شده از مکر مرداب(تولیلای منی️)💝
الهی شکر
توکلتُ علی الله
🌼بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم🌼
#صبحتبخیرمولایمن
🏝تازه میکنیم
قصههای فراق را
با ندبههای آدینه
و جان میبخشیم
درخت انتظار را
از ساغر دیدگان بهخون نشستهمان...
سرانجام
این جمعههای منتظر
به طلوع سپید ظهور شما
پیوند میخورد
و لبخند و شادی و امید،
هوا را پر میکند....🏝
⚘اللَّهُمَّ جَدِّدْ بِهِ مَا امْتَحَى (مُحِيَ) مِنْ دِينِكَ
خدايا آنچه از دين تو محو شده است به وجود او تازه گردان⚘
📚مفاتیح الجنان،صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#آدینهتونمهدوی
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞.
💞💐💞💐💞
💞💐💞
💞💐
💕
ثبت در وزارت ارشاد
198-61-365
#خِشت۲۳۷
تولیلای منی
✍ بانو نیلوفر
چادرم را جلو کشیدم و باهم از سالن بیرون آمدیم.جایی را درست نمیدیدم و با کمک محمد رضا قدم هایم را آهسته و با احتیاط بر می داشتم.
_مردِ اینقدر بیشعور بود که به گُلای روی ماشینم رحم نکرد.
_ اشکال نداره،خدا رو شکر خودتو دایی سالم هستین
دسته گلی را که نمیدیدم از صندلی عقب بیرون کشید و به دستم داد.کمک کرد سوار ماشین شوم و با راه افتادن ماشین ضبط آن را روشن کرد.شب میلاد حضرت زهرا بود و مولودی که در حال پخش بودچه به جا و شنیدنی بود
_یه سوال..! احتمالاً شما از کره مریخی ونوسی چیزی تشریف نیاوردین؟
کمی چادرم را عقب دادم و با تعجب به نیم رخش نگاه کردم
_چی؟
دستم را که دور دسته گل پیچیده بود گرفت و با کلامی که محبت از آن موج میزد ادامه داد
_آخه هرچی فکر میکنم نمیفهمم،چرا چیزایی که برای بقیه دخترا در حد به هم زدن زندگیشون مهمه برای تو مهم نیست؟ قبول کن مال اینجا نیستی دیگه.
دست دیگرم را روی دستش گذاشتم و با خنده جواب دادم
_کی گفته مهم نیست؟ مهمه و تلافی همشو سرت در میارم.
_ای فرصت طلب ،حالا من یه چیزی گفتم شما بل بگیر.....راستی قبل رسیدن به تالار باید برم دوباره کت شلوار و پیرهن بخرم. صورتمو که نمیتونم درست کنم حداقل لباسام مرتب باشه.قابل توجه شما خانم زیبا که فقط خانما به خوشگلی هم حسادت نمیکنن.آقایونم به خوش تیپی هم حسادت میکنند.این مردِ هم نتونست خوشتیپی و استایل منو تحمل کنه کاسه کوسه ما رو به هم زد.
_کم برا خودت نوشابه باز کن حاج آقا
_نه جدی میگم. ما به چشم شما نمیایم حاج خانم، همین امشب بهت ثابت میکنم آقاتون چقدر تو چشمِ
می دانستم هنوز ناراحت و شرمنده است و این حرف هارا برای عوض کردن حال من و خودش میزد.پس چرا نباید با او همراهی میکردم؟
_شما فقط به چشم بیا ...من اون چشمارو از کاسه در میارم.
خنده بلند و دلبرانه ای کرد و دستم را فشرد.
_چشم.....ولی خودتو اذیت نکن عزیزم، خشن بودن اصلاًبهت نمیاد،کی باور میکنه لیلا ی مهربون من با یکی بد بشه؟
_شما تو چشم باش معلوم میشه خشن میشم یانه....راستی منظورت از اینکه گفتی حق دارم یانه چی بود؟
_نمیگم ....لوس میشی
_عه.....بگو دیگه
_وقتی دیدمت گفتم خدایا شکرت .... حوری زمینی بهم دادی اینقدر خوشگل دمت گرم....حوری آسمونیم هم میشه همین خانم باشه...!حالا خوشگل ترم عیب نداره
مشت محکمی به بازویش کوبیدم و با حرص گفتم
_ چه خوش اشتها.... برو با همون از من خوشگل تر ازدواج کن
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜
💕
💞💐
💞💐💞
💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞.
💞💐💞💐💞
💞💐💞
💞💐
💕
ثبت در وزارت ارشاد
198-61-365
#خِشت۲۳۸
تولیلای منی
✍ بانو نیلوفر
_محمد رضا پاشو دیرت میشه.مگه نگفتی ساعت هفت بیدارت کنم؟
_هیم
_پاشو الکی از خودت صدا در نیار.....محمدرضااا
_هان.... چی شده؟
موهای بهم ریخته و صورت پف کرده اش زبانم را وادار به قربان صدقه میکرد.لبخندی زدم و لبه تخت نشستم.موهایش را از پیشانی اش کنار زدم و بوسه ای بر آن نشاندم
_هیچی عزیزم بگیر بخواب....حالا فردا برو خودتو معرفی کن.چی میشه مگه؟تازه دیروز از مسافرت برگشتیم.
پتو را کنار زدو سر جایش نشست. خواب آلود چنگی به موهایش زد و نگاهی به ساعت انداخت.
_کاش نمیذاشتی بعد نماز صبح بخوابم. دیر شد.
_نه عزیزم شب باید زودتر می خوابیدی
نگاهش را به من دادو به یکباره دستم را کشید و در آغوشش افتادم
_بیا بگیر بخوابیم....نمیدونم تو چه بلای قشنگی بودی افتادی به زندگی من؟
پتو را روی هردویمان انداخت و در حصار قوی دستانش زندانی ام کرد
_امروز که نشد ولی فردا حتما باید برم پیش حاج آقا.
از اینکه قرار بود باز سر همان شغل پر خطر باز گردد دلم نگران می شد.اما چاره ای نبود.... محمد رضا عاشق شغلش بود که تنها رقیب من به حساب می آمد و بدون آن پژمرده میشد.
_تنبلی خودتو گردن من ننداز آقا محمدرضا
_بگیر بخواب لیلا اول صبی با من یکی به دو نکن...نگفتم هر وقت هرچیزی گفتم فقط باید بگی چشم، بله قربان !
_عزیزم من ملکه شما هستم نه اون سرباز بیچاره ای که زیر دست جنابعالی هستش، یادتون که نرفته؟
خنده ای کرد و لپهایم را کشید
_شیرین زبونی رو بذار کنار ملکه خانم.خوابم بپره بد میبینی
_باشه بابا....ولی فقط یه ساعت وقت داری بخوابی بعدش باید بلند شی صبحانه بخوری، وگرنه معدت اذیتت میکنه
باشه نامفهومی گفت و چشم هایش را بست و من همچنان خیره نگاهش کردم.
چقدر این یک ماه زود گذشت.یک ماهی که بهترین دوران زندگی ام بود. سوپرایزی که محمد رضا برایم در نظر گرفته بود آنقدر خوشحالم کرد که به قول خودش آنروز در سالن آرایشگاه هرچه ناراحت شده و اشک ریخته بودم از یادم رفت.
تور زیارتی کربلا و بعداز آن رفتن به امام رضا که دو روز بعد از عروسیمان رفتیم......
بهترین هدیه و آرزویی که روزی در گوش محمد رضا زمزمه کرده بودم.وقتی برای اولین بار تکان خوردن دست هایش را دیدم و از این آرزو صحبت کردم، هرگز فکرش را نمیکردم که آن را شنیده و در خاطر داشته باشد.
«ممنون محمد رضا..... از اینکه بهترین روزهای عمرم رو برام رقم زدی »
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜
💕
💞💐
💞💐💞
💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐
56.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عـاشـقـانـهـ هـایـ لـیـلـا و مـحـمـد رضـا
ܝߺ̈ߺߺ၄ ࡋܢߺ࡙ࡋߊܢߺ࡙ ܩܢߺ߭ܢߺ࡙💞
هدایت شده از مکر مرداب(تولیلای منی️)💝
الهی شکر
توکلتُ علی الله
🌼بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم🌼
#صبحتبخیرمولایمن
🏝هر روزم را....
با سلام به شما زیبا میکنم
ای کاش یک روزم
با دیدار روی ماهتان زیبا شود!🏝
🍁خدا شما را برساند.
⚘اللَّهُمَّ أَعْطِهِ فِي نَفْسِهِ وَ ذُرِّيَّتِهِ وَ شِيعَتِهِ وَ رَعِيَّتِهِ وَ خَاصَّتِهِ وَ عَامَّتِهِ وَ عَدُوِّهِ وَ جَمِيعِ أَهْلِ الدُّنْيَا مَا تُقِرُّ بِهِ عَيْنَهُ وَ تَسُرُّ بِهِ نَفْسَهُ
بار خدايا به او در حق خود آن بزرگوار و ذريه او و شيعيان و رعيتش و خاص و عامِ دوستانش و حتى دشمنانش و تمام اهل دنيا عطا كن آنكه موجب روشنى چشم و شادى روح اوست.⚘
📚مفاتیح الجنان،صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞.
💞💐💞💐💞
💞💐💞
💞💐
💕
ثبت در وزارت ارشاد
198-61-365
#خِشت۲۳۹
تولیلای منی
✍ بانو نیلوفر
کمر راست کردم و کش و قوسی به بدنم دادم تا خستگی از تنم بیرون رود.نگاهم را دور تا دور خانه نقلی و بامزه ام چرخاندم.همه جا از تمیزی برق میزد.خوبی خانه کوچک این بود که زود مرتب و تمیز میشد و مانند خانه بزرگ و ویلایی خودم کار چندانی نداشت. هرچند از صبح در خانه بیکار مینشستم و کاری جز رسیدن به خانه و زندگی نداشتم.
یک هفته بود محمد رضا سر کارش باز گشته بود و فعلاً به دستور حاج آقا اجازه کار عملیاتی نداشت.با اینکه این موضوع باعث بدخلقی اش شده بود اما تا حدودی خیال من راحت شده بود.
چیزی که نگرانم می کرد این بود که حساسیت های محمد رضا نسبت به من همچنان سرجایش بود و هر روز بدتر می شد.
هر بار بحث ادامه تحصیل را پیش می کشیدم زیر بار نمی رفت و با بد اخلاقی مانع ادامه آن میشد.
دایی هم چند بار با او صحبت کرده بود اما بی فایده بود.اجازه تنها بیرون رفتن از خانه حتی تا سوپری محله راهم نداشتم.کسی را هم نداشتم گاهی به خانه ام بیاید تا کمی از تنهایی ام کاسته شود.گاهی این تنهایی روزانه باعث گریه و دلتنگی ام می شد.اما باز خدا را شکر می کردم و از نا شکری می ترسیدم.
علیرضا به الهه پیغام داده بود که موضوع ادامه تحصیلم را جدی بگیرم و هر چه زودتر وارد دانشگاه شوم.
برای علیرضا خوشحال بودم.الهه می گفت سربسته از او خواستگاری کرده و شاید همین روزها با هم ازدواج کنند.
عطر خوش کیک شکلاتی که درست کرده بودم فضای خانه را پر کرده بود.با ذوقی که داشتم سراغش رفتم تا نسوزد.دیشب ارغوان پیام داده بود که امروز به دیدنم می آید و از این بابت خوشحال بودم.
خانواده نعمت بزرگی ست.وجود پدرو مادر....خواهر یا برادر، قوت قلبی ست برای ما انسانها که شاید از آن غافل باشیم.
با خاموش کردن فِر، سینی حاوی کیک را از آن بیرون کشیدم تا خنک شود.ارغوان عاشق کیک شکلاتی بود.برای ناهار هم مَنتو درست کرده بودم که مختص کشور دیگرم بود.غذایی خمیری که بخارپز میشد ومطمئن بودم از آن خوشش می آید.
با صدای زنگی که از آیفون بلند شد نا خود آگاه لبخند بر لبهایم نشست.سریع خودم را پای آن رساندم و با دیدن تصویر ارغوان در را باز کردم.
_سلام بیا تو
پیشبندم را باز کردم و با مرتب کردن موهایم منتظر ورود دختر خاله شادابم ماندم.طولی نکشید که زنگ واحد هم به صدا در آمد و با باز کردن آن بر خلاف تصورم با چهره گرفته و ناراحت ارغوان روبه رو شدم.
جلورفتم و در آغوش کشیدمش
_سلام خوش اومدی عزیزم.
_ممنون....قابل تو رو نداره
عقب رفتم و تازه متوجه کادویی که دستش بود شدم.
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜
💕
💞💐
💞💐💞
💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞.
💞💐💞💐💞
💞💐💞
💞💐
💕
ثبت در وزارت ارشاد
198-61-365
#خِشت۲۴۰
تولیلای منی
✍ بانو نیلوفر
_چرا زحمت کشیدی؟
_چیز قابل داری نیست.دوست داشتم بعد عروسیت با مامان بیام دیدنت.ولی مامان با شوهرش اومده بود که اصلاً ازش خوشم نمیاد. به خاطر خوشایند شوهرش حتی تو مراسم پاگشاد دعوتم نکرد
_بیا بشین خسته از راه اومدی.خاله هم لابد برای کارش دلیل داشته وگرنه کی نمیدونه خاله چقدر بچه هاشو دوست داره!
به سمت پذیرایی هدایتش کردم و برای اینکه بحث را عوض کنم به شوخی گفتم
_حالا خاله رو ول کن....با زن بابای خودت در چه حالی؟رفت و آمد دارین باهم؟اصلا بچه هارو کجا گذاشتی اومدی؟
_تو یکی تو رو خدا دست از سرم بردار.اینجا اومدم چند ساعت از این فکر و خیالا دور باشم.
_باشه عزیزم .از خودت پذیرایی کن تا چای و کیک شکلاتی که مخصوص تو پختم برم بیارم.
_زحمت نکش بیا بشین دو کلام با هم حرف بزنیم.
_باشه ولی حرف بدون خوردن نمی چسبه...اگه تو اومدی حال و هوات عوض بشه،منم از بس تو این خونه تنها موندم یکی بیاد کلی خوشحال میشم.
به سمت آشپزخانه رفتم و با سینی کیک و چای برگشتم.
_اینم کیک لیلا پز.....میوه هم بردار.راستش محمد رضا هله هوله هایی که تو دوست داری نمیذاره بخرم،میگه مضرِ ، وگرنه برات آماده میکردم .
_نه همینا خوبه، زحمت کشیدی.ولی باور کن اشتها ندارم.چند روزه از خورد و خوراک افتادم
نگران لبخندم محو شد.کمتر پیش می آمد چهره ارغوان را اینگونه غمگین ببینم.حتما اتفاقی برایش افتاده بود.
_بچه ها رو گذاشتم پیش عمم اومدم یکم ذهنم باز بشه
مکثی کرد و با تردید پرسید
_ناراحت نشو لیلا ولی.... چون دفعه پیش ازم پنهان کردی می پرسم....فرهاد باهات تماس نگرفته؟
با تعجب نگاهش کردم.پس حال خرابش برای فرهاد بود!
_نه....فرهاد چرا باید به من زنگ بزنه؟آخرین بارم با تو تماس گرفته بود.
_آره....گفتم شاید...ولش کن
_چی شده ارغوان؟
نگاهش را دزدید و مشغول بازی با دست هایش شد.
_بابا میگه برگشته ایران....ازش رفع اتهام شده
سرش را بالا آورد و با حلقه های اشکی که در چشمانش منتظر فرود آمدن بودند ادامه داد
لیلا دلم آشوبه،فکر میکردم میتونم فراموشش کنم اما نتونستم....بابا که چیز زیادی نمیگه اما خیلی عجیبه که به راحتی ازش رفع اتهام شده
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜
💕
💞💐
💞💐💞
💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐
هدایت شده از مکر مرداب(تولیلای منی️)💝
الهی شکر
توکلتُ علی الله
🌼بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم🌼
#صبحتبخیرمولایمن
هرجـاڪہدلیستدرغمِتـو
بےصبروقراروبےسُڪونباد
قَـدِّهمہدلبـرانِعـالَـم..
پیشِاَلفِقَدَت،چونونباد
"حافظشیرازے"
🏝سلام آرزوی مشتاقان،
مهدی جان
به امید سپیدهی سبزی که
در پرتو ظهورتان چشم بگشاییم
و زمین را
آیینه بارانِ لبخند ببینیم
و صدای خندهی کودکان
و آواز مرغان شادی
و هلهله ی فرشتگان،
زمین را پر کرده باشد
و ما اندوه را
برای همیشه فراموش کنیم
به همین زودی ...
به همین نزدیکی ...🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#روزتونمهدوی
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞.
💞💐💞💐💞
💞💐💞
💞💐
💕
ثبت در وزارت ارشاد
198-61-365
#خِشت۲۴۱
تولیلای منی
✍ بانو نیلوفر
_لیلا بیا دیگه گذاشتم فیلمو....بعدش نگی از اول بذار
ظرف شیشه ای را پر از تخمه و به سمت سالن حرکت کردم
_اومدم دیگه ، چقدر عجله داری؟
دستش را به تاج مبل تکیه داد تا در آغوش و کنارش جای بگیرم
_حالا چه فیلمی هست؟از این اکشنای بزن بزن باشه خودت تنهایی ببین
خنده ای کرد و شانه ام را به سمت خودش فشار داد و با برداشتن مشتی تخمه جواب داد
_ای خدا ...یه زن پر زور و نترس به ما میدادی،این فسقلی ترسو کجای انباریت بود انداختی به ما
مشت آرامی به پهلویش زدم و خواستم از کنارش بلند شوم که نگذاشت
_کجا نیومده می خوای بری خوشگلم؟
_یه روز جمعه ام که خونه هستی فقط می خوای منو اذیت کنی.برو همون زن پر زور و گنده بگیر و ازدست من راحت شو
دوباره بلند خندید و مرا بیشتر به خود چسباند و با گرفتن چانه ام بوسه ای محکم ازگونه ام گرفت
_نخام....من تا ابد همین زن ترسو ولی مهربون خودمو میخوام.
_بله....بایدم از خدات باشه ،زنی که تو خونه باید از تنهایی بپوسه و حق هیچ کاری نداشته باشه
با حرفم اخم هایش در هم شد و رهایم کرد
_باز شروع نکن لیلا....بزار یه روز تعطیلی باهم خوش باشیم
_همش همینو میگی...محمد رضا تاکی میخوای منو از همه چیز محروم کنی؟
_من تو رو از چی محروم کردم؟چی خواستی تاحالا برات فراهم نکردم؟
_خودت خوب میدونی منظورم چیه!
_نه نمیدونم و نمیخوامم بدونم.
با روشن کردن تلویزیون و شروع فیلم، مثل همیشه مهر سکوتی بر لبهایم نشاند. حالم گرفته بود و نمیدانستم تا کی میتوانم این وضعیت را دوام بیاورم.
محمد رضا که راضی نمیشد اما خودم حتما باید مشاوره میشدم.باید طریقه رفتارم با محمد رضا را میفهمیدم.باید راضی اش میکردم مشاوره شود و دست از خودخواهی اش بردارد.
چند دقیقه از فیلم گذشته بود و من همچنان در فکر بودم که باز دستهای محمد رضا دورم پیچید.
«تو که اینقدر منو دوست داری چرا اذیتم میکنی؟»
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜
💕
💞💐
💞💐💞
💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞
💞💐💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐💞💐
سلام گلا اینجا ناشناس میتونید با ما در ارتباط باشید
https://gkite.ir/es/9649183
سوال های پر تکرار و مهم روتو این کانال میذارم دوست داشتین عضو بشین
👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3944874989C77bc601ee4