امروز، لابهلایِ همهیِ تبریک گفتنهایِ روز جوان، من به یادِ تو بودم و آرزوها و آرمانها و جوانیات...
به یادِ تو و مظلومیت و غیرت و شجاعتت به یادِ لحظهیِ محاصره توسط گرگهایی که برای تکه تکه کردنِ جوانیات دندان میآلودند
وَ به یاد لحظهی شهادتت، که شهدا را لحظههایِ آخر بابایِ علیِ اکبر در آغوش میکشد.
کربلا را از علی هایش فقط باید شناخت
جز علی در این جهان حبل المتین پیدا نشد
_زهرا سادات 🌱
#روز_جوان
#شهید_آرمان_علی_وردی
مکروبه !
اِی چـراغ مهـربـونـی، به شبای وحشتِ من...
یا أُنْسَ کلِّ مُسْتَوْحِشٍ غَرِیبٍ
رفیق جون، خدا جون، خدایِ ما بد بخت بیچارهها، اِی همدم هر وحشتزدهی ِ دور از وطن، ای گشایشِ هر اندوهگین دلشکسته، ای فریادرس هر درماندهیِ تنها،ای مددکار هر محتاجِ رانده شده
إِلَهِی لَا تُخَیبْ مَنْ لَا یجِدُ مُعْطِیاً غَیرَک، وَ لَا تَخْذُلْ مَنْ لَا یسْتَغْنِی عَنْک بِأَحَدٍ دُونَک.
ای خدای من، آن را که جز تو عطاکنندهای نمییابد ناامید مکن و کسی را که از تو به غیر تو بینیاز نمیشود، بییاری مگذار.
ثبتِ هر اثر انگشتِ ما امضایی خواهد بود پایِ طومار ایران قوی🇮🇷
#انتخابات | #مشارکت_حداکثری
هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
از اول که اینطور نبوده.
از اول که ما آدم حساب نمیشدیم.
ببخشید البته. بهتان برنخوردها. اینطور بوده خب. ما رعیت بودیم. تقریبا چیزی در مایههای برده. ما باید کار میکردیم؛ شخم میزدیم؛ حفاری میکردیم؛ زمینها را آباد میکردیم و خب ثمره محصول را به «خان» میدادیم و فقط در حد پخت نان خانواده، سهممان را میگرفتیم. حالا اوقات تلخی نکنم که ناموسمان هم از دست نوچههای خان امان نداشت. میتوانستیم به خان اعتراض کنیم؟ هیس! آرامتر. میتوانستیم تغییرش دهیم؟ ظاهرا سرت به تنت زیادی کردهها. شنیدیم که چندنفر از بزرگان و علما در تبریز و تهران علیه شاه طغیان کردهاند که نظر رعیت را در حکمرانی صائب کنید. خدایا توبه. خونشان را کف خیابان ریختند. بر دارشان کشیدند. ستارخان و شیخ فضلاللّه و دیگران. شاه برای ظاهرسازی و عقب نماندن از فرنگستان، مشروطه را امضا کرد. چه کسانی حق رای داشتند؟ جماعت نسوان و بانوان که در شمار آدمی نبودند. رعیت هم کنار گاوها به شخماش مشغول باشد. فقط شاهزادههای قجری و بازاریان و زمینداران و طبقهای از علما میتوانستند رای بدهند. مردمسالاری طبقاتی! البته همین رایپرسی تصنعی هم چندسال بیشتر دوام نیاورد و زیرش زدند. پدر و پسر پهلوی آمدند و قهقهه زدند به گور پدر هرچه رعیت و رأی و صندوق است. امر، امر همایونی شد. روز از نو روزی از نو.
تا انقلاب کردیم. سیدِ خمینینامی آمد.«رعیت» را تبدیل به «شهروند» کرد. به رعیت گفت یادتان هست که به گوشه چکمه خان نمیتوانستید نگاه کج کنید؟ خان که چیزی نیست؛ حالا بیایید پای صندوق و رئیس جمهور انتخاب کنید! باورتان میشود؟ به خود خود ما. به روستاییها، عشایر، بیسوادها، فرنگرفتهها، علما، حتی به زنان. حالا چندسالی است که ما شهروند ایم. دلتان نخواهد میرویم رای میاندازیم. چیز غریبی است. دوهزارسال ندیده بودیم چنین چیزی. حالا عدهای فرنگنشین و سِر و موسیو از پاریس و لندن در گوشمان میگویند رای ندهید. هه! این حراملقمههای پرقو بزرگ شده چه میدانند ما چهها کشیدهایم و چندهزار خون دادهایم و چندین فرسخ تبعید شدهایم تا به حق رای برسیم؟ رای میاندازیم؛ به انتقام همه روزهایی که غرورمان زیرچکمه خان و شاه لهشد. به انتقام فضلاللّه و ستارخان. به انتقام روزهایی که نظر ما را حتی درباره چطور کشتنمان نمیپرسیدند. رای میاندازیم!
در بیابانهای تاریک و ظلمانی و صحراهای خشک و بیآب و علف که دست تطاول زمان بدان نمیرسد؛ برای شما دعا میکنم.
فرازی از نامه حضرت حجت
به جناب شیخ مفید🌱
_احتجاج طبرسی،ج۲ ص۴۸۹