چشمانشون ،
دست چپ از مچ ،
دو تا انگشت دست راستشون
همه رو از دست داده بودن توی قضیه پیجرها .
من پای این کلیپ اشک ریختم .
نه به حال اون خانم ،
که به حالِ خودم ...
به حال خودم اشک ریختم
و برای چندمین بار فهمیدم چقدر قد رویاهام کوتاهه ...
و چقدر اراده و استقامت این زنها زیاده ، این زنهای تاریخ ساز .
این رو هم فهمیدم که دنیا و مافیهاش
برای تو صبر نمیکنن !
تاریخ نمیایسته تا تو رقمش بزنی !
تاریخ در حرکته ، در گذره ، ما باید بدوییم
تا بتونیم برسیم ...
دیر بجنبیم جا موندیم :)
یک ملیون هشتصد هزار تومن ؟!!!
برا ده جلسه تربیتی ؟؟!
کتابای آقای حائری و آقای ولدی مگه چشه !👩🦯
والا 🙄
نُور~🇵🇸
_
.
مرد که دستار سبز بسته بود فریاد زد :
هل من ناصر ینصرنا ؟
هَل مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ؟
جوان ، پشتِ صحنه بود .
خونش جوشید . تاب نیاورد .
دوید .
صحنه رفت روی حرکت آهسته .
خودش را انداخت روی پای امام .
چند جوان دیگر هم دویدند .
افتادند به جان لباس قرمزها .
کار به ضرب و شتم رسید .
تعزیه از هم پاشید .
زن و مرد ، پیر و جوان و کودکان حتا
گوشهای افتادند به شیون .
زن ، پشت صفحه نمایش گوشی بود .
خونش جوشید . تاب نیاورد .
اشکش سرازیر شد .
صحنه را چندین و چندبار دید .
خودش را گذاشت جای آن جوان .
جای آن زنان .
زار زد .
ضجه زد .
دلش خواست قلبش را بیرون بیاورد .
بگیرد کف دست .
و بگوید حسینجان تقبل منا هذا القلیل ...
"جگرم آب شد و ریخت که خاموش شدیم
چقدر سوختنت از جگرم کار کشید ..."
؛[رآحِل]
.