🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 #شهیده_زینب_کمایی(زندگینامه) 🌻قسمت چهارم: 🌷بعد از اینکه امام جمعه آبادان (مرحوم حجتالا
🌼🍃🌼🍃🌼
#شهیده_زینب_کمایی(زندگینامه)
🌷قسمت پنجم:
🌻بعد از مدتی از محله دستگرد اصفهان به شاهینشهر رفتیم.زینب اول دبیرستان بود و تصمیم گرفت به رشته علوم انسانی برود و سپس قصد داشت در آینده به قم برود و درس حوزه علمیه را برای طلبه شدن بخواند.
🌻 او در شاهینشهر فعالیتهای فرهنگی میکرد. و علاوه بر فعالیت در دبیرستان به جامعه زنان و بسیج میرفت. در دبیرستان گروه سرود و گروه تئاتر به نام «گروه سرود و تئاتر زینب» تشکیل میداد.🌹
🌻دبیرستان او از خانه ما فاصله داشت.من هر ماه پولی بابت کرایه ماشین به او میدادم که با تاکسی رفت و آمد کند اما زینب پیاده به مدرسه میرفت، و با پولش کتاب برای مجروحین میخرید و هفتهای یکی دوبار به بیمارستان عیسی بن مریم یا بیمارستان شهدا میرفت و کتابها را به مجروحین هدیه میکرد.
🌻چند بار هم با مجروحین مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را توی مدرسه سر صف برای دانشآموزان پخش میکرد.
🌻تا آنجا بفهمند و بشنوند که مجروحین از آن ها چه توقعی دارند،مخصوصا سفارش مجروحین را درباره ی حجاب پخش میکرد...
ادامه دارد.....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
🌼🍃🌼🍃🌼 #شهیده_زینب_کمایی(زندگینامه) 🌷قسمت پنجم: 🌻بعد از مدتی از محله دستگرد اصفهان به شاهینشه
🌼🍃🌼🍃🌼
#شهیده_زینب_کمایی(زندگینامه)
🌷قسمت ششم:
🌻در زمستان اصفهان که وسیله گرمکننده درست و حسابی نداشتیم و همگی در یک اتاق که با یک تکه موکت فرش شده بود میخوابیدیم..
🌻 یک شب که هوا خیلی سرد بود بیدار شدم دیدم زینب در جایش نخوابیده. آرام بلند شدم و دیدم رفته در اتاق خالی در آن سرما مشغول خواندن نماز شب است. بعد از نماز وقتی مرا دید با بغض به من نگاه کرد. دلش نمیخواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم. در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از نمازخواندن آن قدر لذت ببرد.😍
🌻یک شب سر نماز، سجدهاش خیلی طولانی شد و حسابی گریه کرد. بلندش کردم. گفتم «مامان، تو را به خدا این همه گریه نکن. آخر تو چه ناراحتی داری؟» با چشمهای مشکی و قشنگش که از شدت گریه سرخ شده بود. گفت:
🌻 "مامان، برای امام خمینی گریه میکنم، امام تنهاست. به امام خیلی فشار میآید. به خاطر جنگ، مملکت خیلی مشکل دارد. امام بیشتر از همه غصه میخورد."🌹😢
ادامه دارد...
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
🌼🍃🌼🍃🌼 #شهیده_زینب_کمایی(زندگینامه) 🌷قسمت ششم: 🌻در زمستان اصفهان که وسیله گرمکننده درست و حسابی
🌼🍃🌼
#شهیده_زینب_کمایی(زندگینامه)
🌻قسمت هفتم:
🌙تفسیر دعای نور🌙
🌻قبلا گفته بودم زینب اهل دل بود و از همان بچگی خواب های ویژه ای میدید..🌟
یکی دیگر از آن موارد خوابی بود که زینب درست شب همان روزی که دعای نور را حفظ کرد ، دیده بود.🌜
خواب عجیبی دیده: «یک زن سیاهپوش در کنارش مینشیند و دعای نور را برای او تفسیر میکند. آن قدر زیبا تفسیر را میگوید که زینب در خواب گریه میکند.😭زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد میگیرد، به یک گروه کودک تفسیر را یاد میدهد.زینب دعا را میخواند، رودخانه و زمین و کوه هم گریه میکردند.»🌼💚
زینب آن شب در عالم خواب حرفهایی را شنیده و صحنههایی را دیده بود که خبر از یک عالم دیگری میداد.❄️
او به خواهرش شهلا که این خواب را برای او تعریف میکند سفارش میکند که خوابش را برای هیچ کس تعریف نکند.
ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
🌼🍃🌼 #شهیده_زینب_کمایی(زندگینامه) 🌻قسمت هفتم: 🌙تفسیر دعای نور🌙 🌻قبلا گفته بودم زینب اهل دل بود و
🌼🍃🌼🍃🌼
#شهیده_زینب_کمایی(زندگینامه)
🌻قسمت هشتم:
🌻از زبان خواهر بزرگوار شهیده:
🌱زینب همیشه در وسایلش مقداری تربت شهدا و هفت عد کاج نگه میداشت..بعد از شهادتش متوجه شدیم که شش تا از کاج ها، از درختان مختلفی هستند که در گلزار شهدا وجود دارد، هفتمین کاج، از همان درختی است که بالای مزار مطهر زینب قرار دارد....🌲🍃
🌻یک بار زینب به من گفت: غسل شهادت کرده ای؟
گفتم: غسل شهادت دیگه چیه؟
گفت: هر مسلمانی باید همیشه غسل شهادت داشته باشه..🌷
🌹زینب عزیزم ، راه باغ کاج های بهشتی از کدام طرف است؟🛤
ما در این جاده ها گم شده ایم...
آه زینب عزیزم..ای که مرا خوانده ای..راه نشانم بده..✨✨✨
🌼🍃🌼🍃🌼🍃ادامه دارد....
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
🌼🍃🌼🍃🌼 #شهیده_زینب_کمایی(زندگینامه) 🌻قسمت هشتم: 🌻از زبان خواهر بزرگوار شهیده: 🌱زینب همیشه در و
🌷💞🌷
#شهیده_زینب_کمایی(زندگینامه)
💞🌷قسمت نهم:
💞🌷💞آخرین نماز🌹
🌷اولین روز فروردین سال 1361 ، زینب از مادرش اجازه میگیرد تا برای نماز مغرب و عشاء به مسجد برود...
🌷این آخرین باری بود که مسجد شاهین شهر ، میزبان نماز گزار آسمانی خود ، زینب کمایی بود....💫
🌷در بین راه بازگشت زینب از مسجد به خانه ، منافقین کور دل ایشان را میربایند و با گره چادرش خفه میکنند..💥
....و زینب به "شهادت"میرسد..❣
آری به راستی تو بودی مصداق عملی آنکه گفت:سر میکنم چادرم را به یاد چادری که سوخت..اما از سر زهرا (س) نیفتاد...
"زینب جان،خواهر آسمانی ام شهادتت مبارک..."
#دخترها هم شهید میشوند
#شهدا شرمنده ایم
😢😢😢😢
🌷💞🌷💞🌷💞🌷💞
سلام صبح بخیر
امروز مطالب مربوط به شهید در کانال بارگزاری خواهد شد از صبوری شما ممنونیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
🌷💞🌷 #شهیده_زینب_کمایی(زندگینامه) 💞🌷قسمت نهم: 💞🌷💞آخرین نماز🌹 🌷اولین روز فروردین سال 1361 ، زی
🌻🍃🌻🍃🌻
#شهیده_زینب_کمایی(زندگینامه)
🌺🍃🌺قسمت دهم:
🌺از زبان مبارک مادر شهیده :
🍃زینب دو تا وصیتنامه داشت. من سواد کمی داشتم و آرزو داشتم که به راحتی و روانی، آنها را بخوانم.😢❣
🌺 یک شب زینب به خوابم آمد و گفت: «مامان، ناراحت نباش. یک روز وصیتنامه مرا از اول تا آخر بدون غلط میخوانی؛ آن روز نزدیک است.»💝
🌼صبح که از خواب بیدار شدم. سریع به نهضت سوادآموزی رفتم و ثبتنام کردم و خوب درس خواندم تا بالاخره به راحتی وصیتنامه زینب را میخوانم و حتی بعضی جملاتش را حفظ نمودم.😍😊
🌷وصیتنامه دومش را13/12/1361 یعنی هجده روز قبل از شهادتش نوشته بود....
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
🌻🍃🌻🍃🌻 #شهیده_زینب_کمایی(زندگینامه) 🌺🍃🌺قسمت دهم: 🌺از زبان مبارک مادر شهیده : 🍃زینب دو تا وصیت
🌸🍃🌸🍃🌸
#شهیده_زینب_کمایی
✍دستنوشته شهیده زینب (میترا)کمایی که در ۱۴سالگی نوشته:
🌞به نام او که از اویم،
🔅به نام او که بسوی اویم،
🔅 به نام او که بخاطر اویم،
🔅به نام او که زندگیم درجهت اوست،
رفتنم به اوست، بودنم به اوست، جانم به اوست،
🌝احساسش میکنم،
با ذره ذره وجودم احساسش میکنم اما بیانش نتوانم کرد .🌜
🙏خدایا اکنون که من در این سن به سر می برم تازه دریافتم که
😏چقدر این دنیای فانی بی ارزش وپوچ است
💓 و حال می فهمم که چگونه شهید عاشقانه به دیدارتو می شتابد .
🙏خدایا مرا نیز به آرزوی خود برسان و شهادت را نیز به من برسان.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#دلنوشته_اے_براےرفیق_شهیده_ام
سلام شهیده ی آسمانی ام
اےرفیق خوبم💜
حال دلم بدجور خرابه😭
شهیده زینب
اےدوست من
کمکم کن
خیلــــی به کمکت نیاز دارم 😢
نزار تنها بمونم...
رفیق شهیده ام هوامو داشته باش نزار خطا کنم😔😭
نزار کاری کنم که باعث نارضایتی خدا باشه😞
دستمو بگیر❤️
در این آخرین روزهای شعبان برام خیلی دعا کن رفیق آسمانی ام😔
برای همه ی ما دعا کن...
دعا کن...
دعا کن...