سلام دوستان ☺️
اگه یادتون باشه به مناسبت اولین سالگرد شهید حاج قاسم سلیمانی🖤 بنارابراین گذاشتیم که ازآغاز هفته بسیج🇮🇷تاروزشهادت ایشون «10/13» براشون هدیه🎁 معنوی بفرستیم 💐💔
میخواستم بگم زمان زیادی نمونده ها💕 چه خوبه کارکوچیکی انجام بدیم تا سرداردلها❤️ به ما عنایت کنند مثل ایشون زندگی شهدایی داشته باشیم💔
پس وقت زیادی نداریم🌸 منتظرتون هستیم💐
حالا این هدیه 🎁میتونه خواندن زیارت عاشورا،خواندن جزءقرآن، صلوات یافاتحه باشه💝
اگه میخواین در این کارکوچک شریک باشید روی لینک زیر کلیک کنید👇👇
http://iporse.ir/54033
#سردار_دلها🌸
#به_اشتراک_بگذارید🌹
#شادی_روح_شهدا_صلوات♡
💞 #نگاه_مادر
🆔 @Negah_madar
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
🏴فرارسیدن سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) را به شما همراهان گرامی تسلیت می گوییم
▪️ فردا سیزدهم جمادی الاول به روایتی سالروز شهادت سرور زنان عالم، دختر ولایت و همسر امامت، حضرت فاطمه زهرا(س) است
💞 #نگاه_مادر
🆔 @Negah_madar
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
اگر نماز قضا بشه میشه جبران کرد اگر روزه قضا بشه میشه جبران کرد
▪️ولی اگر دفاع از ولایت قضا بشه، نمیشه جبران کرد
▪️یکبار در سقیفه قضا شد، حضرت زهرا(سلام الله علیها) را شهید کردند.
▪️یکبار در صفین قضا شد، حضرت علی (علیه السلام) را شهید کردند.
▪️یکبار در کوفه قضا شد، تابوت امام حسن (علیه السلام) تیرباران شد.
▪️یکبار در کربلا قضا شد، بر پیکر امام حسین (علیه اسلام) اسب تازاندند.
▪️مواظب باشیم ولایتمان قضا نشود.
💞 #نگاه_مادر
🆔 @Negah_madar
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
مقام عرشی حضرت زهرا_5.mp3
12.48M
#مقام_عرشی_حضرت_زهرا "س" ۵
✨ #سبک_زندگی ما در دنیا،
تعیین کنندهی میزان بهرهی ما از شفاعت حضرت زهرا سلاماللهعلیها در آخرت است!
گاهی آنقدر بد زندگی میکنیم؛ که ایشان میفرمایند؛
بسبب اعمال شما در دنیا،
در قیامت، به اندازه سیصد سال میان من و شما فاصله میافتد...
✦ سبک زندگی ما، به کدام سمت میبردمان ؟
#استاد_شجاعی 🎤
💞 #نگاه_مادر
🆔 @Negah_madar
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
💎🖤💎🖤💎
#فاطمیه
بسترت را جمع کن٬ یک روز دیگر هم بمان
التماسم را نکن رد٬ فاطمه پیشم بمان
بی تو یک لحظه تو میدانی که میمیرم ٬بمان
ای جوانم ٬تکیه گاهم ٬سرد و دلگیرم٬ بمان
یار تنهایی من٬ تنها ترینم فاطمه
باش تا جبران کنم٬ ای بهترینم فاطمه
این سه ماه آخرت پیر شدی٬ آب شدی
هی زمین خوردی و تب کردی و بیتاب شدی
از همه شهر بریدی و تو سیراب شدی
این همه دردولی باز تو مهتاب شدی
همه ی عمر علی٬ حرف دلت چیست بگو؟
قاتل محسن من فاطمه جان کیست بگو؟
میخ در،لکه ی خون،کوچه، حسن کشت مرا
نیمه شب،باز حسن..لفظ نزن..کشت مرا
شستن هر ساعت این پیرهن کشت مرا
حرف غسل دادن و تابوت و کفن کشت مرا
پیش چشمم آیه های کوثرم سوخت خدا۰۰۰
پشت در داد زدم که همسرم سوخت خدا۰۰۰
بعده تو از لیله ی تار متنفر شده ام
از سکوت خیل اشرار متنفر شده ام
دیگر از واژه ی مسمار متنفر شده ام
فاطمه از درو دیوار متنفر شده ام
شرمنگینم من ز رویت ای بهاره مرتضی
تو حلالم بکن ای دارو نداره مرتضی
✔️ #حسین_خیریان ✔️
💞 #نگاه_مادر
🆔 @Negah_madar
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | پرسش یک جوان از رهبر انقلاب درباره جوانگرایی در مسئولیتها
🔻رهبر انقلاب: وقتی یک جوانی در سنین متناسب رئیس جمهور بشود و واقعاً آدم متعهدی باشد طبعاً افرادی را که انتخاب میکند از بین جوانها خواهد بود.
🔻 اول انقلاب آدمهایی که بتوانند کارها را برعهده بگیرند و تجربه داشته باشند، نبودند. الان هستند. پیرمرد هم نیست، اما جوان سی و چندساله و چهل ساله هم نیست، این را وقتی داریم، نمیشود، یعنی مصلحت نیست، درست نیست که ما این آدم را در رأس کار نگذاریم و از امکان کار و تجربه و تواناییاش استفاده نکنیم.
💞 #نگاه_مادر
🆔 @Negah_madar
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
پرچم گنبد امام رضا(ع) به رنگ سیاه درآمد
🏴 تعویض پرچم گنبد امام رضا علیه السلام به رنگ مشکی و نصب کتیبههای شهادت در آستانه ايام فاطميه
🖤
💔🖤
💞 #نگاه_مادر
🆔 @Negah_madar
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
💌 زيارتنامه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها
يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ
صَابِرَةً وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَكِ أَوْلِيَاءُ وَ مُصَدِّقُونَ وَ صَابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ
أَبُوكِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَتَى (أَتَانَا) بِهِ وَصِيُّهُ فَإِنَّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْنَاكِ
إِلاَّ أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُمَا لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوِلاَيَتِكِ
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلاَئِكَتِهِ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفَاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِيَّةُ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ
صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكِ وَ عَلَى رُوحِكِ وَ بَدَنِكِ
أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّرَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
وَ مَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
وَ مَنْ آذَاكِ فَقَدْ آذَى رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
وَ مَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
وَ مَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
لِأَنَّكِ بَضْعَةٌ مِنْهُ وَ رُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ كَمَا قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
أُشْهِدُ اللَّهَ وَ رُسُلَهُ وَ مَلاَئِكَتَهُ أَنِّي رَاضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ سَاخِطٌ عَلَى مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ
مُتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ مُعَادٍ لِمَنْ عَادَيْتِ مُبْغِضٌ لِمَنْ
أَبْغَضْتِ مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جَازِياً وَ مُثِيباً
📚 مفاتیح الجنان
💞 #نگاه_مادر
🆔 @Negah_madar
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساجده(س)
شب، شب می شد
که سجدههای بلند و بارانیات را
تماشا کند
#مادر_برایمان_دعا_کن
#فاطمیه🏴
🖤
💔🖤
💞 #نگاه_مادر
🆔 @Negah_madar
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
⚫️✨⚫️✨⚫️
#فاطمیه
#حضرت_زهرا
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
پهلوی بشکسته از ضرب در و دیوار داشت
آتشی بود و نهال و گلشن جانانه ای
سینه ی زخمی و خون آلود از مسمار داشت
من چگویم در جوانی پاره ی قلب رسول
وقت رفتن ناتوان و دست بر دیوار داشت
محرم از محرم نگیرد رو ولی واحسرتا
صورتی پنهان چرا از حیدر کرار داشت
چون پرستوی مهاجر پر کشید از لانه اش
خاطری آزرده از بد عهدی و آزار داشت
کوچه بودوفتنه بود وغربت و مظلومه ای
بر دفاعِ از ولای مرتضی اصرار داشت
باغبان بود و دلی صدچاک از جور خزان
در فراقِ یاس پرپر دیده ای خونبار داشت
ماه خورشید رسالت در خسوف آمد چرا
درک عابد کی توانِ این همه اسرار داشت
#اکبر_عابدی
💔
🖤💔
💞 #نگاه_مادر
🆔 @Negah_madar
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
🥀🍂؛
🍂؛
🥀🏴🥀🏴🥀
#فاطمیه
ای عدو از کینه ی مولا مزن
با لگد بر پهلویِ زهرا مزن
ای عدو رحمی نما بر حالِ او
پشتِ این در مانده او تنها مزن
با غضب در میزنی این خانه را
گر نشد این در به رویت وا مزن
زین جفا کن ای عدو صرفِ نظر
آتشی بر خانه یِ زهرا مزن
آن زمان دستِ علی را بسته ای
فاطمه را بینِ این دعوا مزن
استخوانِ پهلویِ بشکسته را
ای تو ظالم لااقل با پا مزن
یکّه و بی یار و تنها مانده است
ضربِ سیلی در رُخش پیدا مزن
پای او را خانه ی شورا مکش
از برای بیعت و امضا مزن
ای که او را لجّه ی خون میکشی
این چنین بی معجر و مأوی مزن
گر کشاکش تا به مسجد می بری
در میانِ کوچه ها او را مزن
همسرِ مولا خجالت می کشد
پیشِ چشمِ این همه زنها مزن
ای عدو گر کینه داری با علی
او به جرمِ کینه با مولا مزن
آن جناقِ سینه ی بشکسته اش
میخ در را کنده است از جا مزن
فاطمه را خاطرِ داغِ پدر
بابتِ آن گریه یِ شبها مزن
غنچه ی نشکفته دارد با خودش
خواه گردد دامنِ او وا مزن
کوچه های شهرِ یثرب شاهدند
دامنش از خون شده دریا مزن
شرم کن ای ظالم از رویِ نبی
شد کمان آن قامتِ رعنا مزن
بابِ او احمد نبیِ مرسلین
بر یگانه دخترِ طاها مزن
استخوانِ پهلویِ بشکسته را
ای تو ظالم اینچنین با پا مزن
#لعن_الله_قاتلیک_یا_فاطمة_الزهراس
#هستی_محرابی
🍂
🥀🍂
🥀🍂؛
🍂؛
💞 #نگاه_مادر
🆔 @Negah_madar
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
بشکند دستی که پای شعله را اینجا کشاند
باب را آتش کشید، آتش کشیدن باب شد
#مرضیه_نعیم_امینی
💞 #نگاه_مادر
🆔 @Negah_madar
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
☑️ پرسش:
علت اختلاف تاریخ شهادت حضرت زهرا (علیها السلام) چیست؟
قسمت اول:
🔳 پاسخ:
عواملي چند ممکن است منشأ اختلاف باشد؛ از جمله:
1. 📌نقل حوادث تاريخي در آن دوران همانند امروز نبوده که به صورت نوشته و کتاب در آيد و به نسلهاي بعدي منتقل شود، بلکه انتقال رويدادهاي تاريخي به طور عمده شفاهي بود و از خاطر و ذهن افرادي به اذهان ديگران منتقل ميشد. کسي نميتواند ادعا کند که همه اين ناقلان از اشتباه مصون بودند.
2.📌 از سوي ديگر در آن روزها مسلمانان سرگرم جنگ بودند، در چنين شرايطي کمتر دغدغه داشتند که حوادث تاريخي را به طور دقيق ثبت نمايند. [1]
3.📌 اختلاف و دستهبنديهاي سياسي که پس از رحلت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ پديد آمد و کساني که روي کار آمدند و قدرت را در دست گرفتند، تا آن جا که توان داشتند، تاريخ حادثهها را دستکاري کردهاند. [2]
🍀پراکندگي گفتار تاريخنگاران در اين موضوع گواهي روشن بر تحريف عمدي آنان در تاريخ شهادت حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ است.
✍️در رابطه با زمان شهادت حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ روايات متفاوتي نقل شده است که سند برخي از اين روايات «مرفوع» است و در نتيجه از اعتبار کافي برخوردار نيستند و برخي روايات نيز مدت زندگي حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ را پس از رحلت پدر گرامياش دو يا شش و يا هشت ماه بيان کردهاند، چون اين دسته از روايات نيز سند درستي ندارند و يا از امام معصوم نقل نشدهاند نميتواند معتبر و قابل توجه باشند.
▪️بعضي از احاديث گوياي اين است که حضرت پس از رحلت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ سه ماه يا يکصد روز در قيد حيات بود.[3]
▫️اين گونه احاديث را ممکن است با حديث مشهور طبري که شهادت حضرت را سوم جمادي الثانيه ميداند.[4] بدين طريق جمع کرد که سه ماه پنج روز کمتر از سوم جمادي الثانيه يعني نود و پنج روز است و يکصد روز، پنج روز بيشتر از نود و پنج روز ميشود و تفاوت چند روز قابل توجه نيست، مرحوم علامه مجلسي نيز به اين مطلب اشاره دارد. [5]
🔘در نتيجه تنها رواياتي که قابل تأمّل است؛ روايات هفتاد و پنج روز و سوم جمادي الثانيه يعني نود و پنج روز است.
ادامه دارد...
پی نوشت:
[1]. شهيدي، سيد جعفر، زندگاني فاطمه زهرا (س)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ چهل و ششم، 1387ش، ص155.
[2]. همان، ص155.
[3]. مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، بيروت، موسسه الوفاء، 1404ق، ج43، ص213.
[4]. محمد بن جرير طبري، دلائل الامامه، نجف، 1383ش، ص43.
[5]. مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، همان، ج43، ص215 و 216.
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
🍃
🥀🍂
💞 #نگاه_مادر
🆔 @Negah_madar
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
#ابوحلما💔 قسمت نوزدهم: باج حاج حسین دوباره صدا زد: حلما بابا بیا دوباره تلفنش زنگ خورد اینبار با عص
#ابوحلما💔
قسمت بیستم: بیداری
در طرف دیگر بیمارستان دختر جوانی با روپوش سفید از اتاق مراقبت های ویژه بیرون آمد و گفت: بین همراهای آقای حسین رسولی کسی به اسم عباسِ...
یکدفعه عباس از روی صندلی بلند شد. تسبیحش را در مشتش فشرد و گفت: چی شده خانم پرستار؟
پرستار نگاهی به چشمان خیس حلما و مادر محمد، انداخت و گفت: نگران نباشید آقای رسولی کاملا هوشیارن فقط خواستن دوستشونو فوری ببینن
بعد رو به عباس گفت: لباس مخصوص که پوشیدین وارد بشین، فقط پنج دقیقه بدون استرس!
عباس به نشانه تایید سری تکان داد و از درهای شیشه ای عبور کرد.
-چطوری پیرمرد؟
+هنوز زندَم
-بابا عزائیلو از رو بردی
+عباس
-جان عباس
+شاید بعد عمل زنده نباشم...
-بادمجون بم آفت نداره اصلا...
+بذار حرف بزنم وقت نداریم عباس...
-داری منو میترسونی
+تو و ترس سردار؟
-ترس از دست دادنِ رفیقِ نزدیکتر از برادر کم ترسی نیست
+چیزی که میخوام بگم خیلی مهمه...درمورد پرونده کوروش...
-بذار بعد عملت حرفشو میزنیم اینقدر بزرگش نکن این تازه به دوران رسیده رو
+بزرگ هست، نه خودش، گندی که داره میزنه بزرگه!
-کوروش؟! قدِ این حرفا نیست
+خودش شاید ولی باندی که بهش وصله چرا...منافقایی که از داخل دارن ریشه این نظام و مردمو میزنن...پرونده اش تقریبا تکمیله ولی ...
-از چی حرف میزنی؟
+تو فکر میکردی پرونده کوروش فقط مختص قاچاق کالا و چندتا مزدور اجیر کردنه که بر علیه رهبر و نظام خبرا و کلیپای جعلی درست کنن؟
-نکنه...رفتی سراغ پرونده باباش؟؟؟
+باباش فقط یه مهره ست یه مهره از صدتا مهره ای که نون این حکومتو میخورنو و برا دشمنای این ملت جاسوسی میکنن
-فکرمیکنی اعترافای اون جاسوس دو تابعیتیه...
+فقط فکر من نیست حقیقته، میدونی کی پشت این قضیه ست؟یکی که مسعود کشمیری منافق پیشش یه جوجه کلاغ بیش نیست
-باخودت چیکار کردی حسین؟ پا تو چه ماجرایی گذاشتی تنها؟
+ادمی که تو راه خدا باشه شاید تنها...
-توروخدا بسه حسین داره از...از چشمات خون میاد...
+تورو حضرت عباس صبرکن عباس...اینا چندین ساله که دارن مملکتو با دشمنای آمریکایی و انگلیسی معامله میکنن هرکی هم جلوشون وایسه ترورش میکنن مثل شهید لاجوردی تا پرونده ترور نخست وزیری رو باز کرد زدن کشتنش! کیا؟ همونایی که مهره های مهم تر از کشمیری رو داخل دارن! ببین سال شصت کیا رو ترور کردن! خادمای مردمو و اسلام رو مثل رجایی، باهنر، بهشتی، همین امام خامنه ای که ترورش کردن و خدا دوباره برش گردوند حالا که نتونستن جسمشو نابود کنن میخوان ترور شخصیتش کنن! فتنه ۸۸ یادته ؟ میخوام از فتنه بعدی برات بگم...
خون که روی صورت حسین جاری شد، صدای فریاد مردانه عباس بلند شد: پرستاااااار
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم؛ سین.کاف.غفاری
💔 💞 #نگاه_مادر
🆔 @Negah_madar
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
#ابوحلما💔
قسمت بیست و یکم: شروعی دوباره
(یک ماه بعد-بیمارستان فوق تخصصی مغز و اعصاب)
محمد سرش را پایین انداخته بود و دستهایش را در جیب های بغل شلوارش گذاشته بود. عباس نفسش را با شجاعت بیرون داد و گفت:
-یه بار...ترکش خمپاره حاج احمد رو شدید زخمی کرده بود....احمد متوسلیان
مرد سرسختی بود. بچه ها به زور بردنش بیمارستان صحرایی، کارش به اتاق عمل و جراحی کشید اما نمیذاشت بیهوشش کنن میدونی چرا؟
محمد به آهستگی سرش را بالا آورد نگاهش را از روی شانه های عباس پرواز داد تا به چشمان مصممش رسید. عباس ادامه داد:
-میگفت: می ترسم موقع به هوش اومدن ناخواسته اطلاعات عملیاتو به زبون بیارم. بی هوشش نکردن! همونطور عمل شد.
+عمو عباس میخوای بگی ... چون دکترش گفت عمل دوم خطرناک تره...بدون بیهوشی...
-آره پسر اگه بیهوشش کنن ممکنه هیچ وقت دیگه...
بعد دستی بر شانه محمد زد و گفت: حالا دیگه یه لحظه هم مهمه
محمد تاملی کرد و بعد با گام های بلندش همراه عباس شد. عباس از راهرو عبور کرد و برگه های مقابل پرستار را برداشت بعد کمی جلوتر چند ضربه به در اتاق دکتر زد و وارد شد. دکتر از جایش بلند شد و رو به محمد پرسید:
بلاخره تصمیم گرفتی؟
محمد به نشانه تایید سرش را تکان داد و برگه ها را از عباس گرفت همانطور که آنها را پر میکرد پرسید: کی عملش میکنید آقای دکتر؟
دکتر همانطور که به دست محمد خیره شده بود پاسخ داد:
همین فردا ولی...بهتون گفتم که ممکنه حین انجام عمل به هوش بیاد!
عباس نفسش را با کلافگی بیرون داد و گفت: مگه نگفتید هر لحظه براش مهمه؟
دکتر اخمی کرد و گفت:بازم به خون احتیاج دا...
هنوز جمله اش تمام نشده بود که محمد و عباس هردو جلو آمدند.
در طرف دیگر بیمارستان بخش مراقبت های ویژه، حسین روی یک تخت سفید آرام خوابیده بود و با کمک دستگاههایی که به سر و دهان و سینه اش متصل بودند، نفس میکشید. کم کم در قسمت نوک انگشتان پایش احساس سری کرد به مرور درکی شبیه مور مور شدن و قلقلک تمام تنش را در برگرفت بعد به آهستگی حس کرد سبک می شود. همانطور که دراز کشیده بود اول پاهایش آزاد شد بعد دستانش تا اینکه به گلویش رسید. صداهای اطراف را مبهم می شنید چشم هایش هنوز اطراف را می دیدند اما قدرت تکان خوردن نداشت. خواست مشتش را بازکند اما نتوانست در آن لحظه به تمام معنا احساس ناتوانی و عجز می کرد. انگار بین زمین و آسمان معلق مانده بود. مثل زخمی که سر باز کرده باشد نتوان سرش را پوشاند و نه برای خلاصی از آن درد سرش را برداشت! به یکباره ذکری طوفانی با صدای هم سنگر قدیمی اش در خاطرش منعکس شد: "سبحان الله" انگار ذره ذره وجودش این ذکر را از تسبیحِ تار و پودش گذراند و ناگاه به سبکی و لطافت افتادن یک برگ گل، از جسمش فاصله گرفت. خودش را دید که روی تخت افتاده، عباس را که با دکتر بحث میکرد دید و محمد را که روی صورت حلما آب می پاشید و می گفت: آروم باش برای بچه خطرناکه اینقدر گریه میکنی...به خدا توکل کن...
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم؛ سین.کاف.غفاری
🌹
💞 #نگاه_مادر
🆔 @Negah_madar
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
#ابوحلما💔 قسمت بیست و یکم: شروعی دوباره (یک ماه بعد-بیمارستان فوق تخصصی مغز و اعصاب) محمد سرش را پ
#ابوحلما💔
قسمت بیست و دوم: امتحان
پایین آمد. صورتش را به صورت پسرش نزدیک کرد. نفس به نفسش، خیره در چشم هایی که او را نمی دید، گفت: هیچ وقت بهت نگفتم چشمات چقدر شبیه چشمای مامانته و من چقدر این پاکی که تو نگاهتونه رو دوست دارم!
به همسرش نگاه کرد که تند تند قرآن میخواند و تمام تلاشش را میکرد جام لبریز اطلسی چشم هایش، اضطراب وجودش را برملا نکند. حسین لبخندی زد و همینکه اراده کرد، اوج گرفت. از بیمارستان گذشت. از شهر گذشت. بالا رفت بالاتر...دنیا چقدر برایش کوچک شده بود! تا اینکه ذرات نور را دید که دل ابرها را شکافتند و به یکدیگر پیوستند. در کمتر از لحظه ای راهی ابریشمی و درخشان تا انتهای افق مقابلش پدیدار شد. روی ذره های معلق و سبک نور، قدم گذاشت و پله پله بالا رفت.
در همین هنگام به اسم کوچک صدایش زدند. سرش را بلند کرد. هم سنگرش بود، با همان لباس خاکی بسیج در اوج جوانی و شادابی مقابلش ایستاده بود. دوید بغلش کرد گفت:
-سید کجا بودی این همه وقت؟
+منکه همش کنارت بودم مرد مومن
-دلم برات تنگ شده بود...سید نمیدونی چقدر...
+میدونم...آقا رو که تنها نذاشتید؟
-به مولا قسم نه
+حق هم همینه، حق با سیدعلیِ ما باخونمون گواهی دادیم
-مرتضی
+جونم حاج حسین
-منم بلاخره اومدم
سیدمرتصی خندید. صدای خنده های معصومانه اش آسمان را پرکرد. آمد جلو، دهانش را نزدیک گوش حسین آورد و گفت: هنوز نه، یه کاری هست که باید انجام بدی حاج حسین
بغض حسین در کلامش جوانه زد:
-عباس هست...من میخوام بیام
+هزاران حسین و عباس باید تو راه حق سر بدن تا حقیقت جهانی برپا بشه
-نمیتونم دیگه طاقت دوری ندارم
+مگه نمی خواین زمینه رو برای ظهور امام زمان(عج) آماده کنین؟ باید این انقلاب و جمهوری اسلامی رو حفظ کنین، فقط اینجوری میتونین زمینه حکومت عدل و حقیقت جهانی امام زمان(عج) رو آماده کنین.
کم کم تاریکی از اطراف به سمت حسین آمد. سیاهی نور را بلعید و همه چیز محو شد تا اینکه باز نور عمق نیستی را با تلالو هستی، شکافت و حسین چشم هایش را آهسته از هم باز کرد. اولین صدایی که شنید صدای اذان بود:
" اشهد ان علی ولی الله"
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم؛ سین.کاف.غفاری
☘
🍂
💞 #نگاه_مادر
🆔 @Negah_madar
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲