#زیست_عفیفانه
#زندگی_در_محضر_خدا
🚨 پیامکی از طرف #خدا
🌷 سلام
🔸امروز صبح 🌞 که از خواب بیدار شدی، نگاهت میکردم و امیدوار بودم که با من حرف بزنی،😔 بایستی و به من بگویی: سلام؛ اما... ☹️
🔸تمام روز با صبوری منتظرت بودم. اما انگار فرصتی 🕰 نداشتی که با من #حرف بزنی.😞
🔸وقتی از محل کارت به خانه برگشتی، تلویزیون 🖥 را روشن کردی. تو هر روز مدت زیادی از روزت را، جلوی آن میگذرانی و از برنامههایش لذت میبری. ☺️
🔸عصر برای 15 دقیقه هیچ کاری نداشتی. دیدم که از جا پریدی. گمان کردم که میخواهی با من صحبت کنی؛ اما به طرف موبایلت📱دویدی. 😯
🔸باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که در فضای مجازی میچرخیدی، شام خوردی و باز هم با من صحبت نکردی. 😔
🔸بعد از آنکه به اعضای خانوادهات شب به خیر گفتی، فوراً به خواب رفتی. فکر میکنم خیلی خسته بودی که من را یاد نکردی. 😌
🍃🍂🍁🍂🍃
🔸 خیلی #سخت است که یک مکالمه 📞یک طرفه داشته باشم. ☹️ اما من صبورم و آنقدر دوستت دارم 💞 که هر روز بیصبرانه #منتظرت هستم. منتظر یک ارتباط کلامی کوتاه، منتظر شنیدن خاطراتت، سختیهایت، آرزوهایت، رؤیاهایت، دردودلهایت و یا مشورت در چگونگی تصمیمگیریهایت، رفتارهایت و چگونه #زندگی کردنت. 🌺
💐دوستدار تو: #خدا
💞 #نگاه_مادر
🆔 @Negah_madar
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
#زیست_عفیفانه
#خویشتنداری
#داستان_پاکان
#شکست_شیطان
🍀جواني به نام "اِبنِ سِيرِين" كه در يك دكان بزازي، شاگردي ميكرد، مورد طمع زني هوسباز قرار گرفت.
🍀آن زن براي رسيدن به خواهش شيطاني خود نقشهاي ريخت. روزي به دكان بزازي رفت و پارچههاي زيادي خريد و به صاحب دكان گفت: "اگر ممكن است، اجازه بدهيد شاگرد شما مرا در حمل پارچهها كمك كند".
🍀ابن سيرين پارچهها را برداشت و به خانه زن رفت. زن ماجراي عشق خود را نسبت به او بازگو كرد و گفت: "اكنون هيچ محدوديتي براي تو وجود ندارد!"
🍀ابن سيرين در آغاز تحريك شد، اما لحظهاي انديشيد. نخست #بدنامي در اين جهان را به ياد آورد و سپس #عذابهاي سخت قيامت و ديگر اينكه از نعمتهاي بيكران بهشتي بيبهره ميشود و از همه غمناكتر، #خداوند از او ناخشنود ميگردد.
🍀اين انديشهها سبب گرديد تا خود را نگه دارد و زن را نیز پند و اندرز داد. اما زن او را تهديد كرد كه اگر به خواسته من تن ندهي، با داد و فرياد همسايهها را خبر ميكنم و به آنها ميگويم تو قصد بدي نسبت به من داشتهاي!
🍀ابن سيرين كه خود را در يك دام خطرناك ميديد، نقشهاي به ذهنش رسيد. سپس اظهار تمایل كرد و اجازه خواست که به دستشويي برود.
🍀او در دستشویی لباسش را با اندکی نجاست آلوده كرد و با همان حال به نزد زن بازگشت! زن با ديدن اين صحنه از او بدش آمد و او را از خانهاش #بيرون كرد.
🌸پس از اين جريان بود كه خداوند به ابنسيرين علم تعبير خواب بخشيد و سپس يكي از #عالمان و #قاضيان مشهور عصر خود شد.
📚برگرفته از داستان ابن سيرين در الكني و الالقاب، ج1، ص308
💞 #نگاه_مادر