eitaa logo
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
53 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2هزار ویدیو
47 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃شهیده‌ای كه با قلم قیام كرد 🍃شهید بنت‌الهدی صدر که بود؟ 🔅آمنه، در کاظمین متولد شد، فقط دو سالش بود که پدرش را از دست داد. بعد از آن او مانده بود و دو برادرش، محمدباقر دوازده ساله و سیداسماعیل. 👈 یازده ساله که شد به همراه برادرانی که می‌خواستند درس دین بخوانند راهی نجف شد. در آن شرایط، هنوز وضعیت به گونه‌ای نبود که آمنه بتواند به راحتی در کلاس درس شرکت کند، همین شد که فقه، علم حدیث، اخلاق، تفسیر و سیره را از برادرش سیدمحمدباقر و چند استاد دیگر، در خانه فراگرفت و آنقدر جدیت و تلاش و پشتکار داشت که تا درجه اجتهاد پیش رفت. 🔅آمنه بنت الهدی صدر، از آن زن‌هایی نبود که مرعوب شرایط سخت شود. هم درس می‌خواند و هم کار می‌کرد؛ کار فرهنگی! 🔅در خانه‌اش کلاس و جلسه برای زنان می‌گذاشت و آنها را با امور دینی آشنا می‌کرد. برای دختران جوان عراقی با مفاهیم اسلامی و سبك زندگی اسلامی، داستان می‌نوشت و در مجله‌ی الاضواء چاپ می‌کرد. تمام دغدغه‌اش هم این بود که دختران و زنان مخاطبش را با امور دینی آشنا کرده و آنان را نسبت به الگوهای غربی، روشن کند. 🔅کم‌کم که پیش رفت، به سرپرستی مدارس الزهراء رسید. مدرسه الزهرا به صندوق خیریه اسلامی وابسته بود و شعبه‌های مختلفی در بصره، دیوانیه، نجف، کاظمین، حله و بغداد، داشت. مدیریت این مدارس در بغداد بود. بنت الهدی، از معلمانی در این مدارس استفاده می کرد که به اسلام مقید بودند و شئونات آن را رعایت می کردند. برای آموزش بیشتر معلمان کلاس برگزار می کرد و سوالات دانشجویان را در وقت‌های مناسب پاسخ میگفت. 🔅اما زمانی که بخشنامه صادر شد که می‌بایست این مدارس حتما زیر نظر وزارت تعلیم و تربیت عراق فعالیت کنند، بنت الهدی دیگر دلش به این کار نبود و با وجود دعوت رسمی دولت برای همکاری، کناره گیری کرد. 🔅نوشتن، وسیله‌ و ابزار بنت‌الهدی بود برای آگاهی زنان مسلمان. می‌توانست از این طریق دایره مخاطبانش را افزایش دهد و زنان مسلمان همه‌ی کشورها را به اندیشیدن وادار کند. 👈 او اولین زن شیعه‌ای بود که برای دختران نوجوان داستان نوشت. 🔅روشن است که بنت الهدی با این روحیه و تفکر نمی توانست نسبت به مسائل سیاسی روز و اتفاقات آن بی‌تفاوت و منفعل باشد. او به همراهی برادرش محمدباقر صدر، کارهای زیادی انجام داد. 👈وقتی هم که دولت عراق برادرش را بخاطر همین فعالیت های سیاسی دستگیر کرد، در نجف، به حرم حضرت علی(ع) رفت و سخنرانی کرد، نتیجه‌اش شد تظاهرات مردم نجف برای آزادی سیدمحمدباقر و گسترش تظاهرات تا بغداد، کاظمین، فهود، نعمانیه، حتی لبنان و بحرین و ایران ...  🔅دولت عراق وقتی با این وضعیت رو‌به‌رو شد بنت‌الهدی را دستگیر کرد و به زندان انداخت و به همراه برادرش او را به شهادت رساند. 👈آمنه و محمدباقر صدر هر دو در ۲۴ جمادی‌الاول ۱۴۰۰ به دست رژیم بعث عراق به شهادت رسیدند.🥀🥀🥀 🌹 ╔═🕊🍃═════╗ 🆔 @Negah_madar ╚═════🍃🌾═╝
🌸 ⚘ ۱۰ تیرماه ۱۳۶۱ سالروز شهادت زنی مجاهد، مبارزی خستگی ناپذیر 🌹 🚩 🇮🇷 ولادت: ۱۳۳۸ - استان فارس رشد و نمو در خانواده ای مذهبی مجاهدت، مبارزه و حضور فعال در تظاهرات و فعالیتهای علیه رژیم منحط پهلوی حضور موثر در کمیته امداد، سپاه و جهاد سازندگی در خدمت به محرومان روستایی بعد از پیروزی انقلاب عزیمت به کردستان و مسئولیت تبلیغات و انتشارات سپاه مهاباد و همکاری با سایر ارگان ها مشغول به کار به عنوان مربی تربیتی در مهاباد به علت نیاز شدید آموزش و پرورش به مربی همزمان مسئولیت مربی نهضت سوادآموزی ازدواج در سال ۱۳۶۱ با یکی از پاسداران. 🔴 : ایشان با وجود تب بسیار شدیدی که داشته، از همسرش خواهش می کند که او را به مراسم دعای توسل ببرد. با وجود پافشاری همسرش برای استراحت، در مراسم دعا حضور می یابد و به گفته دوستانش، آن شب مثل همیشه او به شدت منقلب بود. بعد از پایان مراسم، در حال بازگشتن، در کمین گروهکهای ضدانقلاب افتاده و با اصابت گلوله به سر مبارکش، مظلومانه به شهادت می رسد. 🌸 ☘ 📃 فرازی از : "...همسرم بدان که من نسرین، کسی که تو را دوست دارد، را هم بسیار دوست می‌دارم، چون خدای خود را در آن زمان پیدا می‌کنم. از تو می‌خواهم اگر می‌خواهی فردی خداگونه باشی و درس دهنده، از امروز و از این ساعت سعی کنی تماس خود را با خدای خویش بیشتر کنی و همین طور معلّمی باشی جدّی..." 💎کانال ↙️ ╔═🕊🍃═════╗ 🆔 @Negah_madar ╚═════🍃🌾═╝
🌸 ⚘ ۱۰ تیرماه ۱۳۶۱ سالروز شهادت زنی مجاهد، مبارزی خستگی ناپذیر 🌹 🚩 🇮🇷 ولادت: ۱۳۳۸ - استان فارس رشد و نمو در خانواده ای مذهبی مجاهدت، مبارزه و حضور فعال در تظاهرات و فعالیتهای علیه رژیم منحط پهلوی حضور موثر در کمیته امداد، سپاه و جهاد سازندگی در خدمت به محرومان روستایی بعد از پیروزی انقلاب عزیمت به کردستان و مسئولیت تبلیغات و انتشارات سپاه مهاباد و همکاری با سایر ارگان ها مشغول به کار به عنوان مربی تربیتی در مهاباد به علت نیاز شدید آموزش و پرورش به مربی همزمان مسئولیت مربی نهضت سوادآموزی ازدواج در سال ۱۳۶۱ با یکی از پاسداران. 🔴 : ایشان با وجود تب بسیار شدیدی که داشته، از همسرش خواهش می کند که او را به مراسم دعای توسل ببرد. با وجود پافشاری همسرش برای استراحت، در مراسم دعا حضور می یابد و به گفته دوستانش، آن شب مثل همیشه او به شدت منقلب بود. بعد از پایان مراسم، در حال بازگشتن، در کمین گروهکهای ضدانقلاب افتاده و با اصابت گلوله به سر مبارکش، مظلومانه به شهادت می رسد. 🌸 ☘ 📃 فرازی از : "...همسرم بدان که من نسرین، کسی که تو را دوست دارد، را هم بسیار دوست می‌دارم، چون خدای خود را در آن زمان پیدا می‌کنم. از تو می‌خواهم اگر می‌خواهی فردی خداگونه باشی و درس دهنده، از امروز و از این ساعت سعی کنی تماس خود را با خدای خویش بیشتر کنی و همین طور معلّمی باشی جدّی..." 💎کانال ↙️ ╔═🕊🍃═════╗ 🆔 @Negah_madar ╚═════🍃🌾═╝
. ▪️ سردار شهید محمد جعفری🌷 ▫️ولادت : ۱۳۴۰ آمل _شهادت :دهلران ▪️ت تدفین : ۱۳۷۵_ سیزده سال مفقود بود. . 🦋همسرش «شهربانو فرهمند: «بسیار به نماز جمعه اهمیت می‌داد. ما قرار بود عروسی خودمان را روز جمعه برگزار کنیم؛ اما او مخالفت کرد وگفت: جمعه زمان عبادت است و من باید به نماز جمعه بروم. عروسی را روز پنج‌شنبه برگزار می‌کنیم. ما همین روز با هم عروسی کردیم.» . 🚩 فروردين 1361، اوّلين تجربه حضور محمّد در جبهه غرب بود كه با كِسوت بسيجي و به عنوان تك‌تيرانداز مشغول به خدمت شد.در 7 آبان 1361، در سِمَت جانشيني دسته، رهسپار جنوب و 3/9/1361، به فرماندهی دسته در گردان يارسول منصوب شد؛ او در 22 آبان 1362 به عضويت سپاه در آمد و به عنوان جانشين گروهان گردان رزمي، به جبهه جنوب عزيمت كرد.و سرانجام، محمد در 7 اسفند 1362، طي عمليات والفجر 6 در دهلران، جامه سرخ شهادت را به تن كرد و سپس، بعد از گذشت سیزده بهار، با بدرقه همسرش و تنها يادگارش «محرم»، در بوستان شهداي «پايين‌كته‌پشت» آرام گرفت. . 🇯🇴 🇮🇷 اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/maktab_soleimaniii
●هموطنان عزیز سعی کنید با حرف، خود را راضی نکنید که من پیر هستم و یا ناتوانم، چون امام حسین (ع) روز عاشورا مطلب را برای همه حل کرده است، او با خود پیرمرد آورد، جوان آورد، کودک آورد که راه توجیه را برای همه ببندد؛ ●چون جنگیدن در راه خدا شیرین است و شهادت به مراتب شیرین تر. شهادت فوز عظیمی است که افراد بشر و خاکی از درک آن عاجزند و آنان که رفتند و با روی خونی به حق وصل گردیدند، لذّت این امر عظیم را می دانند. ●عزیزان نکند در سوگ من ناراحت باشید و بگویید بیچاره رفت، چرا که این بهترین صورتی است که می توان دنیای فانی را ترک نمود، همه می روند و هر کس به راهی و این افضل و اکمل راه هاست، ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة و ذلک هو الفوز العظیم. 📎فرماندهٔ گردان‌ویژهٔ‌شناسایی لشکر ۵۸ ذوالفقار 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۲/۳/۱ شازند ، مرکزی ●شهادت : ۱۳۶۶/۱۲/۱۵ سومار
● آخرین باری که على برگشت، حال و روز خوبی نداشت. سه روزی در محاصره بودند که به لطف خدا با کمک نیروهای عراقی آزاد شده بودند. دستش جراحت برداشته بود. هر چه به علی اصرار کردم که بیشتر بمان و بعد از بهبودی برو، قبول نکرد. گفت: من بمانم و همرزمانم آنجا باشند؟ ●من چه فرماندهی هستم که سربازانم در میان نبرد و میدان کارزار باشند و من اینجا استراحت کنم. نه، من تاب ماندن ندارم. خیلی فرق کرده بود و نورانی شده بود. مثل همیشه نبود. برای رفتن عجله داشت. در نهایت بعد از چهار روز، دوباره راهی شد. مدتی بعد خبر شهادتش را برایمان آوردند. ●گویا ابتدا به شدت مجروح می شود و بچه ها تا او را به بیمارستان می رسانند در آنجا شهید می شود. می گویند تا مسیر رسیدن به بیمارستان على شهادتین می گفت. قبل از عملیات از یکی از دوستانش که در سامرا بود خواست که برایش دعا کند و او هم در محضر امام حسن عسگری (ع) برای علی و شهادتش دعا می کند و این گونه امام برات شهادتش را امضا نمود. ✍ راوی: همسربزرگوارشهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۶۴ خرمشهر ●شهادت : ۱۳۹۳/۱۲/۲۰ سامرا
🔷 رفتگر محله چهرش رو پوشونده بود اما بازم معلوم بود که همون رفتگر همیشگی نیست. شک کردم، جلو رفتم و سلام دادم. نزدیک که شدم فوراً فهمیدم که ایشون شهردار شهر (ارومیه) هست! قصه این بود که همسر رفتگر مظلوم محله مریض شده بود و چون جایگزین نداشت بهش مرخصی نداده بودن. نهایتاً خودش مستقیم رفت پیش شهردار و آقا مهدی باکری هم خودش جای رفتگر اومده بود سر کار! ♦️شهید آوینی: «گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است والا تمامی اجرها در گمنامی است.» 🇮🇷🌷🌷
وادی عشق .. بسے دور و دراز است.. ولے ... طے شـــــود .. جاده ے صــدسالـہ .. بہ آهـے گاهـے . 📎پ ن: چهارمین فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله «ص» 🌷 ● ولادت : ۱۳۳۶ ،قهرود کاشان ●شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۳ ،عملیات بدر، شرق دجله
🔹هیچ قطره ای در مقیاس حقیقت، در نزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود، بهتر نیست و من می خواهم که با این قطره خون به عشقم برسم که خداست. 🔹شهید کسی است که حقیقت و هدایت الهی را درک کرد و برای این حقیقت، پایداری کرد و جان داد. شهادت در اسلام نه مرگی است که دشمن بر مجاهد تحمیل می کند، بلکه انتخابی است که وی با تمام آگاهی و شعور و شناختش به آن دست می یازد. 🔹شهادت برای من فیض بزرگی بود، من لیاقت شهید بودن را نداشتم و امیدوارم آنهایی که قبل و بعد از من به شهادت نائل آمده اند، مرا در آن دنیا شفاعت کنند، ان شاء الله. 🌷
🔸 قرار بود شهید آیت الله مدنی خطبه عقد ما را جاری کند. قبل از شروع مراسم، علی آقا رو به من کرد و گفت: شنیده ام که عروس هر چه  در مراسم عقد از خدا بخواهد خدا اجابت می کند.نگاهش کردم و گفتم چه آرزویی داری؟ درحالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت:اگر علاقه ای به من داری دعا کنید و از خدا برای من شهادت بخواهید. از این کلام او تنم لرزید.چنین جمله ای برای یک عروس در چنین مراسمی بی نهایت سخت بود. 🔹 سعی کردم طفره بروم اما علی مرا قسم داد و به ناچار قبول کردم.هنگام جاری شدن خطبه عقد از خداوند بزرگ هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به علی دوختم؛ آثار خوشحالی در چهره‌اش آشکار بود. مراسم ازدواج ما در حضور شهید آیت‌الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد. نمی‌دانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت‌الله مدنی همه به فیض شهادت نائل شدند. 📎مسئول طرح و عملیات قرارگاه خاتم 🌷 ●ولادت: ۵ مرداد ۱۳۳۸ تبریز، آذربایجان شرقی ●شهادت: ۲۵ اسفند ۱۳۶۳شرق دجله، عملیات بدر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♦️سوم فروردین ماه ۱۳۹۳؛ سالروز شهادت شهید غیرت؛ علی خلیلی ♦️ •| هيچكی پشت آدم نیست... فقط خدا هست... |
 خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم ما برای اسلام می‌جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستین‌هایش را بالا زد. چند نفر به زبان‌های مختلف از هم پرسیدند: کجا؟ خلبان شیرودی کجا می‌رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده. شیرودی همان‌طور که می‌رفت برگشت، لبخندی زد و بلند گفت: نماز! صدای اذان می‌آید. وقت نماز است. _ خلبان شهید، علی اکبر شیرودی🌷
خونِ خود را بر زمین می‌ریزم تا شاید کسی به هوش بیاید، تا مگر وجدانی بیدار شود؛ ولی افسوس که منافعِ مادی و حبِ حیات، همه را به زنجیر کشیده است‌! شهید مصطفی چمران🌹