- مکتبشهدا ؛
برندهِ ما کدِ27هست تا ساعت 1 از ظهر فرصت داره به پیوی بنده برای دریافت شارژ مراجعه کنه🌹👌
بمونید به زودی کلییی کلییی شارژ داریم😍😍
@Okcifk313
برنده بیاد پیوی
اگه اعتراضی هم بودیا کسی بنرش بیشتر ویو خورده بود حتمااا تا قبل از ساعت سه بیاید پیوی
یکخبر عالی داریم
فقط برای فردا با پنج کانال اولی که پیام دادن تبادل میکنیم🌹
دیگه معلوم نیست تا کی تبادل داشته باشیم
-برای تبادلات آمارتون:+۲۵۰باشه
-کانالتون فقط مذهبی باشه
من بابت رزرو👇🏻.
@Okcifk313
﴿سلام دوستان امشب محفل داریم﴾
﴿درباره:گروه بی تی اس﴾
﴿از خرابکاری های این گروه صحبت میکنیم لطفا بیاید کانالمون😍﴾
#فور
- مکتبشهدا ؛
﴿سلام دوستان امشب محفل داریم﴾ ﴿درباره:گروه بی تی اس﴾ ﴿از خرابکاری های این گروه صحبت میکنیم لطفا بیا
راس ساعت هشت شب محفل شروع میشه😍♥️
May 11
#داستان_واقعی
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :5⃣1⃣
کمی این پا و آن پا کردم و بلند شدم تا از زیر نگاه های سنگینش فرار کنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در، دست هایش را باز کرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «کجا؟! چرا از من فرار می کنی؟! بنشین باهات کار دارم.»
سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصله خیلی زیاد از من. بعد هم یک ریز شروع کرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم این طور باشد. آن طور نباشد. گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم که تمام شود، می خواهم بروم تهران دنبال یک کار درست و حسابی.» نگرانی را که توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همین جا توی قایش.»
از شغلش گفت که سیمان کار است و توی تهران بهتر می تواند کار کند.
همان طور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمی گفتم. صمد هم یک ریز حرف می زد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.»
چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبه رو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بی فایده است، خودش شروع کرد به سؤال کردن. پرسید: «دوست داری کجا زندگی کنی؟!»
جواب ندادم. دست بردار نبود. پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی کنی؟!»
بالاخره به حرف آمدم؛ اما فقط یک کلمه: «نه!» بعد هم سکوت.
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣1⃣
وقتی دید به این راحتی نمی تواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد. از فرصت استفاده کردم و به بهانه کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من کشیدم. خدیجه اصرار می کرد: «تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم»، اما من زیر بار نرفتم، ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم. صمد تنها مانده بود. سر سفره هم پیش خدیجه نشستم.
بعد از شام، ظرف ها را جمع کردم و به بهانه چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم.
صمد به خدیجه گفته بود: «فکر کنم قدم از من خوشش نمی آید. اگر اوضاع این طوری پیش برود، ما نمی توانیم با هم زندگی کنیم.»
خدیجه دلداری اش داده بود و گفته بود: «ناراحت نباش. این مسائل طبیعی ست. کمی که بگذرد، به تو علاقه مند می شود. باید صبر داشته باشی و تحمل کنی.»
صمد بعد از اینکه چایش را خورد، رفت. به خدیجه گفتم: «از او خوشم نمی آید. کچل است.» خدیجه خندید و گفت: «فقط مشکلت همین است. دیوانه؟! مثل اینکه سرباز است. چند ماه دیگر که سربازی اش تمام شود، کاکلش درمی آید.»
بعد پرسید: «مشکل دوم؟!»
ادامه دارد...✒️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رفیق_شهیدم
بهشت رو تو چشم تو دیدم👀
❇️سلام
بنا به شرکت در مسابقه های مختلف و همراهی شما امروز ساعت چهار بعد از ظهر مسابقه داریم🏃♀
با جوایز ارزنده و زیاد🎁🎉
-
-
😇از جمله:
-آموزش ساخت تم
-دریافت هرگونه تم از کانال
-ساخت بنر
-تبلیغ رایگان برای کانال شما در کانال
🔸مسابقه به چه صورته؟
من چند تا سوال مذهبی میپرسم و به شما دو دقیقه وقت میدم⏳
که به سوال هام پاسخ بدید؛کلا هشت سوال بیشتر نمی پرسم در آخر هرکسی که به همه ی سوال ها جوابدرست داده باشه برنده ما میشه اگه دو یا چند نفر هم بودند قرعه کشی میشه
💣امروز بترکونید؛شمابچه های مکتب شهدا هستید🌱
قرار ما⬅️ساعت چهار بعد ازظهر
https://eitaa.com/maktabe_shohada1
لینک کانالمون⤴️
- مکتبشهدا ؛
سوال:اول (سه شاعر ایرانی را نام ببرید) ➡️@Okcifk313
فرصت تمام شد🌺
جواب:
خانم پروین اعتصامی
حافظ
سعدی
- مکتبشهدا ؛
سوال:دوم (چرا به حافظ؛حافظ میگویند) ➡️@Okcifk313
فرصت تمام شد🌺
جواب:زیرا حافظ کل قرآن بوده
- مکتبشهدا ؛
سوال:سوم (قرآن چند جزء و چند سوره دارد) ➡️@Okcifk313
فرصت تمام شد🌺
جواب:۳۰جزء،114سورن
- مکتبشهدا ؛
سوال:چهارم (قرآن چند صفحه دارد) ➡️@Okcifk313
فرصت تمام شد🌺
جواب:۶۰۴صفحه