🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حنیفا
part:13
بهتره که عروسی رو زودتر بگیریم گفتم
آخ.ه مامان نگذاشت ادامه بدهم گفت اگه
بخاطر پدرته پدرت دلش راضیِ منم قبول کردم.
آقا محمد بعد از یکسال اومد عروسی
ساده فردا گلزار شهدا کنار قبر پدرم برگزار
میشد چشم بهم زدم که فردا شد آقا
محمد ماشین رو گل کاری کرد من توی
خونه لباس عروسم رو پوشیدیم ساعت
ده بودکه من و محمدم به گلزار شهدا
رفتیم مهمان ها همه خوشحال بودند
دست میزدند بلاخره آن شب مثل شب
های قبل سپری شد.
و بازم انگار رفتن آقا محمد ما ادامه داشت
و الان خیلی دلتنگ محمدم بودم میرفتم
بیمارستان و سرگرم کارهایم بودم و در
نبود محمد بیشتراوقات را درکنار مادرم سپری میکردم
نویسنده:خانم رکن الدینی
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خمپاره که آمد يکي داد مي زد : ساکت شو ! ساکت شو ! تو
نمي توني اشک منو در بياري!!؟؟
رفتم سمت صدا.
ديدم يک نفر انگشت هايش قطع شده . اين حرف را به دست
خوني اش مي گويد : ساکت شو! ساکت شو! تو ...
😍🌱😍🌱😍🌱
رسيديم به جايي که دشمن سيم خاردار کشيده بود.فرصت نبود
که سيم خاردارها راباز کنيم.مانده بوديم که چکار کنيم . يه لحظه
احساس کردم اتفاقي افتاد . نگاه کردم ديدم يکي از رزمنده ها
خودش رو انداخته روي سيم خاردار و بچه ها را قسم ميده که از
روي بدنش رد بشن و برن جلو تا عمليات به تعويق نيفته.
بچه ها با اصرار او رد شدند و گوشت و پوست اين رزمنده ي دلاور
به سيم خاردار دوخته شد.
#خاطرات_کوتاه_شهدا
#شهدا_شرمنده_ایم
😍🌿😍🌿😍🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز عرفه به خدا بگیم
خداجون ماخودمون بلد نبودیم
بیایم بگیم اشتباه کردیم؛
بین با کی اومدیم...
ما با حسینت اومدیم...
به حسینت ما رو ببخش...
#عرفه
ولی یکی از قشنگ قسمت دعای عرفه اونجاس که میگه:
«اَنت کهفی حین تعييني المذاهب في سعتها»
توپناهگاهمنی، زمانیکهراههاباهمهوسعتشاندرماندهامکنند🥺💕
#عرفه
#دعای_عرفه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-ادعـادرحوالـيمـاممنــوع🕶✌️🏼"
#نظامی
مباحثکانالشهدا✋🏻📻
ـ
حیفهبچهشیعهایناروندونه...:)🪴"
ـ
هرچـیاینجامیبینیدصرفابرایمانیست!
_
‹تـاثیررمـانهایعـاشقانه-¹-
📚›‹امــامفانـتزی😵💫› ‹برجشیــطان🕍› ‹رل'دوستیبانامحرم'🤭› ‹استفـادهومعـانیانگـشتر💍› ‹عشقودوستی👩❤️👨› ‹مسیحعلینژاد-¹-🧽› ‹مسیحعلینژاد-²-🧽› ‹صـورتـیپوشهایسـیاسی🎭› ‹آدابمعاشرتبانامـحرم🤝› ‹عفـافوحجابدراسلاموسایرکشورها🤍› ‹موسیــقی🎧› ‹نشـانههایشیطانیدراطـرافمون📲› ‹چـتبانامحــرمPDF⌨› ‹فرقهبیـنبچـهشیعـهها🔍› ‹چگونهوالدینمانراسمتدینبیاریم🚗› ‹احــترامبهوالدیـن🧡› ‹زکاتعلـمچیست🔏› ‹حجاباسـتایل💄› «بررسیاجمالیگروهکیپاپ'BTS'📠» ‹حقیقتموسیقی 🎼› ‹جهـادقلمPDF 📖› ‹شیطـانپرستیدرخوانـندهها🧛🏾♂› ‹مـذهبیبـرانداز🧑🦯› ‹غیــبت-¹-🗣› ‹غیــبت-²-🗣› ‹تـاثیررمــانهایعاشقانه-²-📚› ‹تـاثیررمــانهایعاشـقانه-³-📚› ‹تاثیررمــانهایعاشـقانه-⁴-📚› ‹فلسـفهچراییحجاب🧕› ‹مداحـیریمــیکس😪› ‹روابـطمجـازیبانقـدشیطـان😈› ‹دیــنمصرفی-¹-🔌› ‹دیــنمصرفی-²-🔌› ‹دیــنمصرفی-³-🔌› ‹نمــٰـاز💛› ‹فرهنــگاربعین🏴› ‹داستــانچشمودلسیرهـا🧶› ‹ثابتکردنشیطانپرستبودنبیتیاس🪀› ‹غربزدگی به سبک جدید😶› ‹نقشههایدشمنحتیبرایمحرم 🩺› ____________________ https://eitaa.com/maktabe_shohada1/20965 برایپیداکردناهنگایرپرویهشتگزیربزنید «#رپ_سیاسی»🔥 ________________ برایپیداکردن -مداحیها -مولودیها رویهشتگزیربزنید: « #نواینوکری » _________________ پنــٰاه حـرفـٰـاتون🧁→ _______________ کپی؟حـلاله🌿 بهشرطعضویتدرکانـال🖇(;"
- مکتبشهدا ؛
«♥️💍»
چه شبی شود باتو آن شب بین الحرمین
باتو حتما کربلا میچسبد:)👀
#عاشقانه_مذهبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۰ ثانیه وقت داری باهم یه جواب از یه سلبریتی ایرانی به این خانم به ظاهر محترم بشنویم؟!
#پیشنهاد_دانلود
enc_16268300596913886236434.mp3
5.76M
بااینمداحـیدلتنگکربـلامیشی💔
#نواینوکری
#کربلاییاسداللهی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حنیفا
part:14
روزها می آمدند و می رفتند و دلتنگی من
نسبت به محمد بیشتر میشد
آن روز مثل همیشه چادرم را سر کردم که
پیش مادرم بروم که زنگ در به صدا در
آمد در را که باز کردم محمد بود خیلی
خوشحال شدم .
محمد اومد توی خونه حال و احوال شو
پرسیدم.
از حال برادر هایم پرسیدم گفت حالشون خوبه.
یکی زنگ میزد در رو که باز کردم دیدم بهار
خواهرم هست.
آمد توی خونه گفت سلامآقا محمد شما
آمده ای چیزی به حنیفا نگفتهای؟
نویسنده:خانم رکن الدینی
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حنیفا
part:15
محمد که معلوم بود حالش گرفته
باتکان دادن سر گفت نه
بهار باعجله گفت آقا ابراهیم شوهر ریحان شهید شده.
گفتم یعنی چی چی داری میگی؟
سریع آماده شدم رفتم پیش ریحان
ریحان انگار از ماجرا خبر نداشت دلم
نیامد من این خبر بد رو بهش بدم داشتم
میرفتم بیرون که بهار آمد گفت ریحان
جان خواهر تسلیت آقا ابراهیم ....
ریحان این رو که شنید قاب عکسی رو که
تمیز میکرد از دستش افتاد.
واقعا خیلی سخت بود ریحان یکی بچه
داشت دختر بود اسمشم طهورا بود من
گفتم ریحان بچت و میبرم خونه خودمون
هروقت خواستی بیا بچت و ببر یا تلفن
بزن بیارمش،چیزی نگفت بچهرو بردم
بهخونمون.
وقتی رسیدم دیدم که...
نویسنده:خانم رکن الدینی
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸