منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب
که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ
که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۳۹۳
.
🔹مکتب ذاکران فاطمی
🔹@maktabzakeran
خـوش خـبر باشی ای نسیم شمال🕊🌸
که بـه مـا میرسد زمان وصال🕊🌸
#حافظ
ســــلام صبح قشنگتـون بـخیر 🕊🌸
دوشنبه تون پراز یهوییهای پرمهر و شاد🕊🌸