🔸🌹خیلی خیلی زیباست👌👇
✨🌸شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید، مےخواهم در قبر در پایم باشد. وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالِم اظهار کرد، ولی عالِم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!
✨🌸ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سرانجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که به مناقشه انجامید.... در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند:
✨🌸«پسرم! مےبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات و کارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم. یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به تو هم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتادگان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد←《همان اعمالت است.》
#حکایت #داستان_آموزنده
📲مکتب ذاکران فاطمی اراک
🆔https://eitaa.com/joinchat/34078795C4838ed4e09
🔷💐لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ !
🍃🌸از گرما مینالیم ، از سرما فرار میکنیم
در جمع ، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت از تنهایی بغض می کنیم...
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصير غروب جمعه است و بس !
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ :
ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎه.. ﮐﺎﺭ.. ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭه ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ! ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ...🌸🍃
دکتر_حسابی
#حکایت #داستان_آموزنده
🍃🍁مکتب ذاکران فاطمی اراک
🆔
🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃
*💢کاغذهای برات از آتش برای اموات!😱*
🔰آقای حاج شیخ اسماعیل جاپلقی گفت: جوانی به عتبات رفته و شش ماه در آن جا بود.
در ابتدای ورود، شبی در خواب دید در وادی السلام نجف است و #کاغذهایی از آسمان میریزد و #مردگان جمع میکنند؛ ولی یک نفر ایستاده و هیچ اعتنایی به آنها نمیکند!!
💠جوان گفت: نزدیک رفته، پرسیدم: این کاغذها چیست؟
جواب داد: #دعای مسلمانان دنیا که میگویند: اللهم اغفر للمؤمنین والمؤمنات، به این صورت برای مردگان میآید؛
🌀این کاغذها، برات آزادی از #آتش_جهنم است.
پرسیدم: چرا شما استفاده نمیکنید؟
♦️ گفت: من پسری دارم که شبهای جمعه یک #کاسه_آب برای من میفرستد، این کاغذها را برای کسانی که کسی را ندارند، میگذارم.
پرسیدم: اسم پسرت چیست؟
گفت: حسین و در نزدیکی صحن، بساط خرازی پهن میکند.
صبح که از خواب بیدار شدم، به نشانی ای که گفته بود رفتم و آن جوان را دیدم.
گفتم: شما پدر دارید؟
جواب داد: نه، مدتی است که از دنیا رفته است.
پرسیدم: برایش #خیرات میفرستید؟ گفت: من چیزی ندارم، فقط شبهای جمعه یک کاسه آب به نیت او میدهم.
پس از شش ماه، دوباره همان منظره را در خواب دیدم؛ ولی این بار، آن مرد که از آن کاغذها برنمیداشت، برمیداشت.
پرسیدم: شما که گفتید این کاغذها را برای افرادی میگذارم که کسی برایشان خیرات نمیکند، پس چرا حالا برمیداری؟
گفت: دو هفته است که آب برایم نیامده...
صبح که از خواب بیدار شده و از احوال آن جوان جویا شدم، گفتند: دو هفته قبل از دنیا رفته است.
اموات را فراموش نکنیم
با قرائت صفحه ای از قرآن ، فاتحه ای ،ذکری ،خیری، خیراتی کمک به مستندی ،دعایی بعداز نماز یا گاه وبی گاهی و.... یا انجام هر نوع نیکی کوچک یا بزرگ که از دستمان بر می آید
اموات منتظرند فراموش نکنیم تا فراموش نشویم
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
#حکایت #داستان_آموزنده
📲 مکتب ذاکران فاطمی اراک
🆔 @zakeranfatemi_admin
🐍 داستان کوتاه پند آموز
کسى مىخواست زیرزمین خانهاش را تعمیر کند . در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود . آنها را برداشت و در کیسهاى ریخت و در بیابان انداخت .وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچههایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت .
مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانهشان بازگرداند . وقتى مار مادر ، بچههاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماستها بر زمین ریخت.
شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد .
این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ، امّا بعضى انسانها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّهاى از کینهشان کم نمىشود.
امام علی علیه السلام:
دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود.
#حکایت #داستان_آموزنده
🆔 🍃مکتب ذاکران فاطمی اراک🍃
🆔@zakeranfatemi_admin
#داستان_آموزنده
🔆لايق پيغمبرى
در اخبار است كه موسى در جوانى، چوپانى مىكرد. روزى، گوسفندى از او گريخت و موسى در پى او بسيار دويد .
در پى او تا به شب در جستجو - - و آن رمه غايب شده از چشم او تا اين كه گوسفند از خستگى و درماندگى، جايى ايستاد و موسى به او دست يافت . چون به گوسفند رسيد، گرد از وى افشاند و بر سر و روى گوسفند دست مىكشيد و او را مىنواخت؛ چنانكه مادرى، طفل خردش را . در آن حال كه گوسفند را نوازش مىكرد، مىگفت:
گيرم كه بر من رحم نداشتى، بر خود چرا ستم كردى و اين همه راه را در صحرا دويدى تا بدين جا رسيدى.
همان دم خداوند به فرشتگان خود گفت: موسى، سزاوار نبوت است و جامه رسالت بر تو او بايد كرد كه چنين با خلق من مهربان است و خود را براى راحت مردم، به رنج مىاندازد.
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
✅ مکتب ذاکران فاطمی اراک
@zakeranfatemi_admin
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠
#داستان_آموزنده
🔆پاداش حمايت از مردان خدا
☀️گويند: وقتى كه نمروديان بيابان وسيعى را پر از هيزم كرده و آن را به آتش مبدل ساختند تا حضرت ابراهيم (ع ) را درون آتش افكندند، آتش آنقدر زياد بود، كه پرندگان تا چهار فرسخ نمى توانستند در فضا پرواز كنند، در اين ميان زنبورى دهانش را پر از آب كرد و بر آتش ريخت ، جبرئيل از او پرسيد: اين مقدار آب چه سودى دارد؟
☀️او در پاسخ گفت : خداوند هر كسى را به اندازه قدرتش ، تكليف مى كند، خداوند عمل زنبور را قبول كرد و او را يعسوب (امير) زنبورها قرار داد، يعسوب داراى دو ويژگى است
۱)- جثه بزرگ دارد
۲)- نيش ندارد، زنبوران تحت فرمان او با نظم خاصى زندگى مى كنند.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
ঊঈ🌸ঊ═
مکتب ذاکران فاطمی اراک
🆔 @maktabzakeran
🆔https://eitaa.com/maktabzakeran_ir