eitaa logo
مکتب ذاکران فاطمی اراک
312 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
873 ویدیو
54 فایل
جلسات هفتگی مکتب ذاکران فاطمی، یکشنبه ها شماره کارت مکتب ذاکران فاطمی ،جهت کمک های ماهیانه دوستان به شرح ذیل است👇👇👇 5029081061650046 ارتباط با ادمین کانال و مدیرجلسات هفتگی @Maktabzakeran_admin @zakeranfatemi_admin @sjrafie
مشاهده در ایتا
دانلود
    🍃🍁🍃🍁 ✍قصیده نوعی از شعر است که دو مصراع بیت اول و مصراع های دوم بقیه ی بیت های آن هم قافیه اند.  ☘طول قصیده از ۱۵ بیت تا ۶۰ بیت می تواندباشد. ☘   ✍لحن و موضوع قصیده حماسی است و در آن از مدح و مفاخره و هجو و ذم و .... سخن می رود و مسائل دیگر از قبیل مسائل اخلاقی و دینی و وصف طبیعت در قصیده جنبه فرعی دارد.هر چند قصاید شاعرانی چون ناصرخسرو به موضوعات مذهبی و فلسفی و منوچهری و خاقانی به وصف طبیعت و سنایی به عرفان و مسعود سعد به حسبیه معروفند اما🍃 مضمون اصلی قصیده مدح است🍃 و در قصاید عنصری و انوری نیز موضوع اصلی مدح کردن شاهان است. 🌷قصیده قالب رایح شعر فارسی از اوایل قرن چهارم تا پایان قرن ششم است و از این تاریخ به بعد غزل اندک اندک جای آن را می گیرد 🌷اما اوج قصیده سرائی در قرون پنجم و ششم است. در قرن ششم بر اثر تحولات سیاسی و اجتماعی که رخ می دهد (بر روی کار آمدن سلجوقیان) بازار مدح از رونق می افتد و تصوف رواج می یابد و☘ قصیده که اصل موضوع آن ستایش ممدوح در پایان شعر است☘ جای خود را به دیگر قالب های شعری می دهد هر چند از این دوره به بعد هم قصیده دیده می شود اما دیگر قالب رایج نیست و غزل حتی وظیفه اصلی قصیده که مدح باشد را نیز بر عهده می گیرد. ✍سرانجام در قرن هفتم سعدی در طی قصیده ای مرگ قصیده را رسماً اعلام می کند و ساختمان سنتی آن در هم می شکند.    نمونه ای از قصیده: ⚘قصیده "بهاریه" 🌷فرخی شامل صد و بیست و پنج بیت و در مدح سلطان محمود غزنوی است که برای نمونه ابیاتی از آن نقل می شود:👇👇 بهارتازه دمید،ای به روی رشک بهار                 بیاوروزمرا خوش کن و نبید بیار همی به روی توماند بهار دیبا روی همی سلامت روی تو و بقای بهار               رخ توباغبان من است وتوباغبان منی مده به هیچکس ازباغ من،گلی،ز نهار! به روز معرکه،بسیار دیده پشت ملوک              به وقت حمله، فراوان دریده صف سوار همیشه عادت اوبرکشیدن اسلام                      همیشه همت او نیست کردن کفار عطای توبه همه جایگه رسیدو، رسد                بلند همت تو بر سپهر دایره وار کجا تواند گفتن کس آنچه تو کردی                         کجا رسدبر کردارهای تو گفتار؟ توآن شهی که تراهرکجا شوی، شب و روز        همی رود ظفر و فتح، بر یمین و یسار خدایگان جهان باش، وز جهان برخور                به کام زی و جهان را به کام خویش گذار 🍁🍃مکتب ذاکران فاطمی اراک🍁☘@zakeranfatemi_admin
علیهاالسلام فرازی از یک 🔹آیینهٔ زیبایی🔹 خانۀ فاطمه آن روز تماشایی بود که فضا جلوه‌گر از آیت زیبایی بود در بهاری که نسیمش نفس جبریل است گل ناز دگری رو به شکوفایی بود خانه‌ای را که خدا جلوهٔ عصمت بخشید در و دیوار پر از نقش شکیبایی بود تا بیایند به تبریک محمد؛ جبریل، با ملائک همه در حال صف‌آرایی بود به خدا، چشم خدا دست خدا وجه خدا ز جگر گوشهٔ خود گرم پذیرایی بود تا که قنداقهٔ او را به بر آورد حسن حالتی رفت در آنجا که تماشایی بود ساکت از گریه نشد تا که حسینش نگرفت این دو را چون که ز آغاز شناسایی بود دختری داشت در آغوشِ محبت، زهرا که سراپا همه آیینهٔ زیبایی بود دختری داشت سراپای همانند علی زینبی داشت که ذاتش همه زهرایی بود... به علمداری صحرای بلا کرد قیام رهبر قافلۀ عشق به تنهایی بود... 📝 🌐 مکتب ذاکران فاطمی اراک ✅ @zakeranfatemi_admin
🌷تقدیم به سردار شهید فرازی از یک 🔹خاتم سلیمانی🔹 به واژه‌ای نکشیده‌ست مِنَّت از جوهر خطی که ساخته باشد مُرکَّب از باور کنون مرکب من جوهر است و جوهر نیست به جوش آمده خونم چکیده بر دفتر به جوش آمده خونم که این‌چنین قلمم دوباره پر شده از حرف‌های دردآور دوباره قصۀ تاریخ می‌شود تکرار دوباره قصۀ احزاب باز هم خیبر دوباره آمده‌اند آن قبیلۀ وحشی که می‌درید جگر از عموی پیغمبر عصای کینه برآورده باز ابوسفیان دوباره کوفته بر قبر حمزه و جعفر به هوش باش مبادا که سِحرِمان بکنند عجوزه‌های هوس، مُطربان خنیاگر مباد این‌که بیاید از آن سر دنیا به قصد مصلحتِ دین مصطفی؛ کافر چنان مکن که کسان را خیال بردارد که باز هم شده این خانه بی در و پیکر به این خیال که مرصاد تیر آخر بود مباد این‌که بخوابیم گوشۀ سنگر زمان زمانۀ بی‌دردی است می‌بینی که چشم‌ها همه کورند و گوش‌ها همه کر هزار دفعه جهان شاه‌راه ما را بست هزار مرتبه اما گشوده شد معبر خوشا به حال شکوه مدافعان حرم که سر بلند می‌آیند یک‌به‌یک بی‌سر اگر چه فصل خزان است، سبز پوشانیم برآمد از دل پاییز میوۀ نوبر به دودمان سیاهی بگو که می‌باشند تمام مردم ایران سپاهِ یک لشکر به احترام کسی ایستاده‌ایم اینک که رستخیز به پا کرده در دل کشور نفس نفس همۀ عمر مالک دل بود کسی که بود به هنگامه، مالک اشتر بغل گشوده برایش دوباره حاج احمد رسیده قاسمش از راه، غرق خون، پرپر به باوری که در اعماق چشم اوست قسم هنوز رفتن او را نمی‌کنم باور چگونه است که ما کشته داده‌ایم اما به دست و پا زدن افتاده دشمن مضطر چگونه است که خورشید ما زمین افتاد ولی نشسته سیاهی به خاک و خاکستر چه رفتنی‌ست که پایان اوست بسم الله چه آخری‌ست که آغاز می‌شود از سر جهان به واهمه افتاد از آن سلیمانی که مانده است به دستش هنوز انگشتر بدون دست علم می‌برد چنان سقا بدون تیغ به پا کرده محشری دیگر چنین شود که کسی را به آسمان ببرند چنین شود که بگوید به فاطمه مادر... 📝 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅ ✨مکتب ذاکران فاطمی اراک ✨ https://eitaa.com/joinchat/34078795C4838ed4e09
علیهاالسلام 🔹خاتم سلیمانی🔹 به واژه‌ای نکشیده‌ست منّت از جوهر خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور کنون مُرکّب من جوهر است و جوهر نیست به جوش آمده خونم چکیده بر دفتر به جوش آمده خونم که اینچنین قلمم دوباره پر شده از حرف‌های دردآور دوباره قصۀ تاریخ می‌شود تکرار دوباره قصۀ احزاب، باز هم خیبر دوباره آمده‌اند آن قبیلۀ وحشی که می‌درید جگر از عموی پیغمبر عصای کینه برآورده باز ابوسفیان دوباره کوفته بر قبر حمزه و جعفر به هوش باش مبادا که سحرمان بکنند عجوزه‌هایِ هوس، مُطربانِ خُنیاگر مباد این‌که بیاید از آن سر دنیا به قصد مصلحت دینِ مصطفی، کافر چنان مکن که کسان را خیال بردارد که باز هم شده این خانه بی در و پیکر به این خیال که مِرصاد تیر آخر بود مباد این‌که بخوابیم گوشۀ سنگر زمان زمانۀ بی دردی است، می‌بینی که چشم‌ها همه کورند و گوش‌ها همه کر هزار دفعه جهان شاه‌راه ما را بست هزار مرتبه اما گشوده شد معبر خوشا به حال شکوه مدافعان حرم که سربلند می‌آیند یک به یک بی‌سر اگر چه فصل خزان است، سبزپوشانیم برآمد از دل پاییز میوۀ نوبر به دودمان سیاهی بگو که می‌باشند تمام مردم ایران سپاه یک لشکر به احترام کسی ایستاده‌ایم اینک که رستخیز به پا کرده در دل کشور نفس نفس همۀ عمر، مالک دل بود کسی که بود به هنگامه مالک اشتر بغل گشوده برایش دوباره حاج احمد رسیده قاسمش از راه، غرق خون، پرپر به باوری که در اعماق چشم اوست قسم هنوز رفتن او را نمی‌کنم باور چگونه است که ما کشته داده‌ایم اما به دست و پا زدن افتاده دشمن مضطر؟ چگونه است که خورشید ما زمین افتاد ولی نشسته سیاهی به خاک و خاکستر؟ چه رفتنی‌ست که پایان اوست بسم الله چه آخری‌ست که آغاز می‌شود از سر جهان به واهمه افتاد از آن سلیمانی که مانده است به دستش هنوز انگشتر چنین شود که کسی را به آسمان ببرند چنین شود که بگوید به فاطمه مادر قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد که بی وضو نتوان خواند سورۀ کوثر خدا به خواجۀ لولاک داده بود ای کاش هزار مرتبه دختر اگر تویی دختر شکوهِ عاطفه‌ات پیرهن به سائل داد چنان که همسر تو در رکوع، انگشتر نفس نفس کلماتم دوباره مست شدند همین که قافیۀ این قصیده شد، حیدر میان آتشی از کینه، پایمردی تو نشاند خصم علی را به خاک و خاکستر فقط نه پایۀ مسجد که عرش می‌لرزید از آن خطابه، از آن رستخیز، از آن محشر یهودیانِ مسلمان ندیده‌اند آری از این سیاهیِ چادر دلیل روشن‌تر کنون به تیرگی ابرها خبر برسد که زیر سایۀ آن چادر است این کشور رسیده است قصیده به بیتِ حُسن ختام امید فاطمه از راه می‌رسد آخر 📝 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💠مکتب ذاکران فاطمی اراک @zakeranfatemi ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
علیه‌السلام 🔹تمنّا🔹 پس از قرن‌ها فاصله تا علی نشسته‌ست در خانه تنها، علی هنوز از پسِ سالیان سکوت کند در دل چاه نجوا، علی علی کوه درد است... از عمق جان، اگر اهل دردی بگو یاعلی اگر حق‌شناسی علی را شناس علی اَست با حق و حق با علی علی جان زهراست، زین رو نبود جدا یک دم از یاد زهرا، علی حسین و حسن، میوۀ باغشان چه والاست زهرا! چه والا علی تو را چشم و گوش خدا خوانده‌اند چه رازی‌ست در این معمّا؟ علی! خدا با شگفتی تو را آفرید شگفتا از اوجت! شگفتا! علی!.. دل من اسیر تولّای توست نما با اسیرت مدارا علی چه سرّی تو را تا حقیقت رساند؟ به ما هم بیاموز آن را، علی مکن منع ما را ز جود و کرم که ما قطره‌ایم و تو دریا، علی به چشمت از آغاز رنگی نداشت حنای فریبای دنیا، علی... چه تلخ است این گریۀ ما، تو را تو باید کنی گریه بر ما، علی! مگر از دواخانۀ حکمتت کنی درد ما را مداوا، علی که این نسل با هرچه دلواپسی تو را دارد از تو تمنّا، علی 📝 🔰 •┈┈••✾••┈┈• ✅ مکتب ذاکران فاطمی اراک @zakeranfatemi_admin
علیه‌السلام 🔹آفتاب عشق🔹 آن مقتدا که هستی دارد قوام از او خورشيد و ماه نور گرفتند وام از او آن پنجمين امام که معصوم هفتم است دارد حريم کعبۀ دين احترام از او دريا شکافِ علم و يقين «باقرالعلوم» ماهی که شرمگين شده بدر تمام از او او باغبان علم و فضيلت شد و به جاست آن گلشنی که يافته فيض مدام از او گل‌های باغ معرفت و بوستان علم دارند رنگ و جلوه‌گری هر کدام از او روشن چراغ دانش و بينش ز نور اوست دارد حياتِ علم و فضیلت دوام از او بطحا شده‌ست باغ بهشت از ولادتش يثرب شده‌ست روضۀ دارالسلام از او در گردش مدار، فروغ اميد را منظومه‌های عشق گرفتند وام از او تا رهنمای خلق شود در ره نجات اول گرفته بود خدا التزام از او قولش هماره قول رسول کريم بود شد جلوۀ حديث نبی مستدام از او اين آفتاب عشق که سوی دمشق رفت گفتی گرفت روشنی روز، شام از او بزم هشام بود به شام و گمان نبود دعوت کند به «سَبق رِمايه» هشام از او هرچند عذر خواست ز پرتاب تير و خواست تا حکم انصراف بگيرد امام از او اما هشام بر سخن خود فشرد پای تير و کمان گرفت امام همام از او تير و کمان گرفت و هدف را نشانه رفت تا ضرب شست بنگرد و اهتمام از او فضل و بزرگواری آن مظهر گذشت راضی نشد که خصم شود تلخ‌کام از او تير نخست چون به هدف کارگر فتاد پروانه يافتند يکايک سهام از او می‌دوخت تير را به دل تير در هدف بود از خدای نصرت و سعی تمام از او آماج تير شد چو هدف شد بر آسمان تجليل بی‌مبالغۀ خاص و عام از او اين است رهبری که به هر لحظه قدسيان در عرش می‌برند به تقديس نام از او همراه اوست عطر شهيدان کربلا خيزد هنوز رايحۀ آن قيام از او «جابر» سلام ختم رُسل را به او رساند با گوش جان شنيد جواب سلام از او از سعی او گرفته صفا، مروه و صفا بر جای مانده حرمت بيت‌الحرام از او از صد هزار بوسۀ خورشيد خوشتر است خال سياه کعبه و يک استلام از او اصحاب معرفت به ادب گرد آمدند باشد که بشنوند حديث و پيام از او گوهرفشان به خدمت او طبع «حِميَری» است شعر «کميت» يافته قدر و مقام از او در ساحل غدير ولايت نشسته‌اند آنان که چون «فُضيل» گرفتند جام از او رو تشنگی بجوی «شفق» گر اميد توست جامی ز حوض کوثر و شرب مدام از او 📝 🌐 مکتب ذاکران فاطمی اراک ✅@maktabzakeran
بسم الله الرحمن الرحیم ➖➖➖➖➖➖➖ موسی بن جعفر (علیه السلام) یاباب الحوائج آن زمانی که دل مهیا شد دفتر غم مقابلم وا شد تا که آنرا ورق زدم دیدم نهمین صفحه نام موسی شد حضرت کاظم از عنایت خویش نظری کرد و سینه غوغا شد در تکاپوی گفتن شعری طبع سردم چو گل شکوفا شد نفسی زد به آن دم قدسی روح مرده دوباره احیا شد تک نگاهی نمود و از پس آن همه ی درد من مداوا شد فقط از او زنم دمادم دم نفسم چونکه وقف مولا شد ذکر او بوده ذکر هر روزش پور مریم اگر مسیحا شد سینه ام پر شراره از غصه ناله هایم به غم هم آوا شد دل من از گنه زمین گیر است آمدم تو نگو دگر دیر است ای کلیمی که صد چو موسایی عالمی بنده و تو مولایی در مدیحه گلی به مثل شما من چه گویم که پور زهرایی پادشاهان چو ریزه خوار درت بر همه آفرینش آقایی آن رضایی که جان و دل از اوست تو به شمس الشموس بابایی آفتابی ستاره ای ، ماهی تو زمین ، آسمان نه دریایی آنقدر گفته اند و می گویند که شما روز حشر با مایی آنکسی که گدایتان باشد فخر می کند به حاتم طایی تا که مانده حریم پر مهرت چه کسی می رود دگر جایی در عزایت اگر اجازه دهی  هر دو چشمم کنند سقایی   من کجا و نوشتن از کرمت جان مولا مرا رسان حرمت   تو که با غصه ها هم آغوشی فقط از جرعه های غم نوشی شمع عمرت به گوشه زندان رفته دیگر به حال خاموشی ذکرتان بوده ذکر خلصنی بهر رفتن چقد رمی کوشی از جسارت به ساحت مادر در تب غیرتت چه می جوشی خلوت تو چه دیدنی باشد روز و شب از خدا تو مدهوشی جسمت افتاده بی رمق دیگر از غل آهنیین تو بیهوشی نکند موقع پریدن هست جامه ای از کفن چرا پوشی؟ سپری می شود ز غمهایت روز و شب های من به چاووشی مثل هر شیعه ای تو هم مولا عاشق آن ضریح شش گوشی من پریشان غصه هات هستم عاشق قبر باصفات هستم   :میلاد_یعقوبی