ملکه باش✨
🌾رمان #بی_تو_هرگز #اینرمانواقعیاست 🌾قسمت #سی_و_ششم اشباح سیاه حالم خراب بود … می
🌾رمان #بی_تو_هرگز
#اینرمانواقعیاست
🌾 قسمت #سی_و_هفتم
بیت المال
احدی حریف من نبود …
گفتم یا مرگ یا علی … به هر قیمتی باید برم جلو … دیگه عقلم کار نمی کرد … با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا … اما اجازه ندادن جلوتر برم …
دو هفته از رسیدنم می گذشت …
هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن …
آتیش روی خط سنگین شده بود … جاده هم زیر آتیش …
به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه … توپخونه خودی هم حریف نمی شد…
حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده …
چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن … علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن … بدون پشتیبانی گیر کرده بودن…
ارتباط بی سیم هم قطع شده بود …
دو روز تحمل کردم …
دیگه نمی تونستم … اگر زنده پرتم می کردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود …
ذکرم شده بود … علی علی … خواب و خوراک نداشتم … طاقتم طاق شد …
رفتم کلید آمبولانس🚑 رو برداشتم …
یکی از بچه های سپاه فهمید … دوید دنبالم …
– خواهر … خواهر …
جواب ندادم …
– پرستار … با تو ام پرستار …
دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه … با عصبانیت داد زد …😠🗣
– کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟ … فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟ …
رسما قاطی کردم …
– آره … دارن حلوا پخش می کنن … حلوای شهدا رو … به اون که نرسیدم … می خوام برم حلوا خورون مجروح ها …😠
– فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟ … توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و … جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست… بغض گلوش رو گرفت … به جاده نرسیده می زننت … این ماشین هم بیت الماله … زیر این آتیش نمیشه رفت … ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن …
– بیت المال … اون بچه های تکه تکه شده ان … من هم ملک نیستم … من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن …
و پام رو گذاشتم روی گاز … 💨🚑
دیگه هیچی برام مهم نبود …حتی جون خودم …
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است
#ملکه_باش
🌸@malakeh_bash🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
ملکه باش✨
🌾رمان #بی_تو_هرگز #اینرمانواقعیاست 🌾 قسمت #سی_و_هفتم بیت المال احدی حریف من نبود …
🌾رمان #بی_تو_هرگز
#اینرمانواقعیاست
🌾قسمت #سی_و_هشتم
و جعلنا...
و جعلنا خوندم …
پام تا ته روی پدال گاز بود … ویراژ میدادم و می رفتم …
حق با اون بود …
جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته…بدن های سوخته و تکه تکه شده …
آتیش دشمن وحشتناک بود … چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود …
تازه منظورش رو می فهمیدم …
وقتی گفت … دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن … واضح گرا می دادن…
آتیش خیلی دقیق بود …
باورم نمی شد … توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو …
تا چشم کار می کرد …
🌷شهید بود و 🌷شهید …
بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن …
با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم …😭
دیگه هیچی نمی فهمیدم … صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم …
دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن …
چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم …
بین جنازه شهدا دنبال 👣علی👣 خودم می گشتم …
غرق در خون …
تکه تکه و پاره پاره … بعضی ها بی دست… بی پا … بی سر … بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده … هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود …
تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم …😭
بالاخره پیداش کردم … 😭😰
به سینه افتاده بود روی خاک …چرخوندمش …
هنوز زنده بود … به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد … سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون … از بینی و دهنش، خون می جوشید …
با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید …
چشمش که بهم افتاد …
لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد … با اون شرایط … هنوز می خندید …
زمان برای من متوقف شده بود …
سرش رو چرخوند …
چشم هاش پر از اشک شد …😢
محو تصویری که من نمی دیدم … لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد …
آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم … پرش های سینه اش آرام تر می شد … آرام آرام … آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش …خوابیده بود …
🌷🌷
🌷
پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا …
علی الخصوص شهدای گمنام …
و شادی ارواح مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پاره های وجودشان … سوختند و چشم از دنیا بستند … صلوات …
🌹اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 🌹
ان شاء الله به حرمت صلوات … ادامه دهنده راه شهدا باشیم … نه سربار اسلام …
🌷🌷
🌷
ادامه دارد ....
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است
#ملکه_باش
🌸@malakeh_bash🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
ملکه باش✨
🌾رمان #بی_تو_هرگز #اینرمانواقعیاست 🌾قسمت #سی_و_هشتم و جعلنا... و جعلنا خوندم … پا
🌾رمان #بی_تو_هرگز
#اینرمانواقعیاست
🌾قسمت #سی_و_نهم:
برمی گردم
وجودم آتش گرفته بود … 😭😫😣😭
می سوختم و ضجه می زدم …
محکم علی رو توی بغل گرفته بودم …
صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد …
از جا بلند شدم …
بین جنازه شهدا … علی رو روی زمین می کشیدم …
بدنم قدرت و توان نداشت … هر قدم که علی رو می کشیدم … محکم روی زمین می افتادم …
تمام دست و پام زخم شده بود … دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش …
آخرین بار که افتادم … چشمم به یه مجروح افتاد …😣👀
علی رو که توی آمبولانس🚑 گذاشتم، برگشتم سراغش …
بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن … هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن …
تا حرکت شون می دادم… ناله درد، فضا رو پر می کرد …
دیگه جا نبود …
مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم … با این امید … که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن …
نفس کشیدن با جراحت و خونریزی … اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه …
آمبولانس دیگه جا نداشت …
چند لحظه کوتاه … ایستادم و محو علی شدم …
کشیدمش بیرون … پیشونیش رو بوسیدم …
– برمی گردم علی جان … برمی گردم دنبالت …😭
و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس …
ادامه دارد ....
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است
#ملکه_باش
🌸@malakeh_bash🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
ملکه باش✨
🌾رمان #بی_تو_هرگز #اینرمانواقعیاست 🌾قسمت #سی_و_نهم: برمی گردم وجودم آتش گرفته ب
🌾رمان #بی_تو_هرگز
#اینرمانواقعیاست
🌾قسمت #چهلم
خون و ناموس!
آتیش برگشت سنگین تر بود … 💨🚑
فقط معجزه مستقیم خدا… ما رو تا بیمارستان سالم رسوند …
از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک …
بیمارستان خالی شده بود … فقط چند تا مجروح … با همون برادر سپاهی اونجا بودن …
تا چشمش بهم افتاد با تعجب😳 از جا پرید … باورش نمی شد من رو زنده می دید …
مات و مبهوت بودم …
– بقیه کجان؟ … آمبولانس پر از مجروحه … باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط …
به زحمت بغضش😢 رو کنترل کرد …
– دیگه خطی نیست خواهرم … خط سقوط کرد … الان اونجا دست دشمنه … یهو حالتش جدی شد …
شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب … فاصله شون تا اینجا زیاد نیست … بیمارستان رو تخلیه کردن … اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه …😞
یهو به خودم اومدم …
– علی … علی هنوز اونجاست …
و دویدم سمت ماشین … دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد …
– می فهمی داری چه کار می کنی؟ … بهت میگم خط سقوط کرده …
هنوز تو شوک بودم …
رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد … جا خورد … سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد …
– خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب … اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود … بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده… بیان دنبال مون … من اینجا، پیششون می مونم …
سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد … سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد …
– بسم الله خواهرم … معطل نشو … برو تا دیر نشده …
سریع سوار آمبولانس شدم … هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم …
– مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون …
اومد سمتم و در رو نگهداشت …
– شما نه … اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم … ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان … دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره … جون میدیم … ناموس مون رو نه…😢😥✋
یا علی گفت و … در رو بست …
با رسیدن من به عقب … خبر سقوط بیمارستان هم رسید …
👣🌷👣
🌷👣🌷
پ.ن: #شهیدسیدعلی_حسینی
در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد …
پیکر مطهر این شهید … هرگز بازنگشت …
🌷👣🌷
👣🌷👣
ادامه دارد ....
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است
#ملکه_باش
🌸@malakeh_bash🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
#تحلیل_رمان🌹
#بی_تو_هرگز
علی تمام دین و دنیای هانیه بود،
اون لحظه ای که پیکر علی رو از آمبولانس بیرون کشید و زمین گذاشت و به جای اون مجروحی رو سوار کرد ، یعنی معامله بزرگی با خدا کرد.
این کار او از جان دادن هم سخت تر بود براش .
اما چون اخلاق و انسانیت حکم می کرد، این کار رو انجام داد.
#ملکه_باش
🌸@malakeh_bash🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
#تربیت_فرزند ۱
والدین عصبی و تندخو ...
#والدین_۲۰
#ملکه_باش
@malakeh_bash
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
#تربیت_فرزند ۲
والدین موفق ...
#والدین_۲۰
#ملکه_باش
@malakeh_bash
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
#تربیت_فرزند ۳
بابایـ💪ـی جونش؛
پسر شما، مستقیماً از شما الگو میگیره.
💢برای تربیت صحیحِش
زودتر ضعف هایی رو که در خودتون سراغ دارید، درمان کنید.
👈تاشاهد تکرارش نباشید.
#ملکه_باش
🌸🍃@malakeh_bash🍃🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈┈┈••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرزندپروری
#تربیت_فرزند ۴
دو نکته بسیار مهم و عالی برای زندگی مشترک و تربیت فرزند، نبینید از دستتون رفته
#ملکه_باش
🌸@malakeh_bash🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شاه_کلید #تربیت_فرزند ۵
#استاد_عالی
#ملکه_باش
🌸🍃@malakeh_bash🍃🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈┈┈••
#فرزند_پروری
#تربیت_فرزند ۶
⭕️ زنی روکش پاره شده اتوبوس را در مسیر حرکت رفو کرده.
اینه اون ایرانیی که به احترامش باید تمام قد ایستاد و عرض ادب کرد.
نه اون پزشکی که با سرمایه های این سرزمین تخصص گرفته ، حالا به طمع ثروت بیشتر ، درخواست مهاجرت داده.
🍃🌺فرزندانمان را دوستدار وطن تربیت کنیم.🌺🍃
#مارال_پورمتین
✾•#بانوی_بروز
🌱@banuie_beruz🌱
Eitaa.com/banuie_beruz
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
#تربیت_فرزند ۷
#والدین_آگاه_بدانند
🍀 برای فرزندتان:
از ۵ درخواست, ۳ مورد را انجام دهید،
👌۱ مورد را با تاخیر
👈و ۱ مورد را رد کنید..
✍با این روش
#صبر و #تحمل «نه » شنیدن را
در فرزندتان افزایش خواهید داد.
#ملکه_باش
@malakeh_bash
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تربیت_فرزند ۸
✅ قدیمیا بچه هاشون رو برا #زندگی تربیت می کردن...
⁉️امروزه دخترا و پسرا از چه سنی آماده #ازدواج هستن؟🤔
🎙استاد محسن #عباسی_ولدی
#ملکه_باش
🌸🍃@malakeh_bash🍃🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈┈┈••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نقش_مادر در #تربیت_فرزند ۹
#دکتر_انوشه
#ملکه_باش
🌸@malakeh_bash🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
ملکه باش✨
🌾رمان #بی_تو_هرگز #اینرمانواقعیاست 🌾قسمت #چهلم خون و ناموس! آتیش برگشت سنگین تر بود
🌾رمان #بی_تو_هرگز
#اینرمانواقعیاست
🌾قسمت #چهل_و_یکم
که عشق آسان نمود اول...
…نه دلی برای برگشتن داشتم … نه قدرتی …
همون جا توی منطقه موندم … ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن …
– سریع برگردید … موقعیت خاصی پیش اومده …رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران …
دل توی دلم نبود …
نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه… با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن …
انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود …
سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود … دست های اسماعیل می لرزید …
لب ها و چشم های نغمه …
هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت …
– به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟
– نه زن داداش … صداش لرزید … امانته …
با شنیدن “زن داداش” نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت… بغضم رو به زحمت کنترل کردم …😢
– چی شده؟ … این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟ …
صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن … زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد … چشم هاش پر از التماس بود …
فهمیدم هر خبری شده … اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره …
دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد …
- حال زینب اصلا خوب نیست …
بغض نغمه شکست …😭
_خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد … به خدا نمی خواستیم بهش بگیم … گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم … باور کن نمی دونیم چطوری فهمید …
جملات آخرش توی سرم می پیچید … نفسم آتیش گرفته بود … و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد …
چشم دوختم به اسماعیل … گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد…
– یعنی چقدر حالش بده؟ …
بغض اسماعیل هم شکست …😭
– تبش از 40 پایین تر نمیاد … سه روزه بیمارستانه …
صداش بریده بریده شد …
_ازش قطع امید کردن … گفتن با این وضع…
دنیا روی سرم خراب شد …
اول علی …
حالا هم زینبم …😖😭😰
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است
#ملکه_باش
🌸@malakeh_bash🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
ملکه باش✨
🌾رمان #بی_تو_هرگز #اینرمانواقعیاست 🌾قسمت #چهل_و_یکم که عشق آسان نمود اول... …نه دلی
🌾رمان #بی_تو_هرگز
#اینرمانواقعیاست
🌾قسمت #چهل_و_دوم
بیا زینبت را ببر تا بیمارستان
هزار بار مردم و زنده شدم …
چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم …
از در اتاق که رفتم تو …
مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند …
مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد …
چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد …
بی امان، گریه می کردن …مثل مرده ها شده بودم … بی توجه بهشون رفتم سمت زینب …
صورتش گر گرفته بود … چشم هاش کاسه خون بود … از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد … حتی زبانش درست کار نمی کرد …
اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت …😭 دست کشیدم روی سرش …
– زینبم … دخترم …
هیچ واکنشی نداشت …
– تو رو قرآن نگام کن … ببین مامان اومده پیشت … زینب مامان … تو رو قرآن …
دکترش، من رو کشید کنار …
توی وجودم قیامت بود … با زبان بی زبانی بهم فهموند … کار زینبم به امروز و فرداست …
دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود …من با همون لباس منطقه …
بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم …
پرستار زینبم شدم …
اون تشنج می کرد … من باهاش جون می دادم …
دیگه طاقت نداشتم … زنگ زدم به نغمه بیاد جای من …
اون که رسید از بیمارستان🏥 زدم بیرون …
رفتم خونه …
وضو گرفتم و ایستادم به نماز … دو رکعت نماز خوندم …
سلام که دادم … همون طور نشسته … اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت …😖😫😭
- علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم … هیچ وقت ازت چیزی نخواستم … هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم … اما دیگه طاقت ندارم … زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم … یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری … یا کامل شفاش میدی …
و الا به ولای علی … شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم …😭✋ زینب، از اول هم فقط بچه تو بود … روز و شبش تو بودی … نفس و شاهرگش تو بودی … چه ببریش، چه بزاریش … دیگه مسئولیتش با من نیست …
اشکم دیگه اشک نبود … 😫😭
ناله و درد از چشم هام پایین می اومد … تمام سجاده و لباسم خیس شده بود …
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است
#ملکه_باش
🌸@malakeh_bash🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
#تحلیل_رمان🌹
#بی_تو_هرگز
خوندی این قسمت رو؟
یاد چی افتادی؟😔
زینب۱۰سالش بود،
شهادت باباش رو ندیده بود، فقط شنیده بود،
سر باباش رو براش نیاورده بودند،
به پیکر باباش اسب نتازونده بودن،
کتکش نزده بودن،
تو خرابه جاش نداده بودن،
طعنه یتیم بودن بهش نزده بودن،
#ملکه_باش
🌸@malakeh_bash🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
#تحلیل_رمان🌹
#بی_تو_هرگز
زینب ۱۰ ساله نتونست تحمل کنه،
این همه داغ با تو چه کرد، رقیهی ۳ ساله🥺
این قسمت داستان خودش یه روضه است.
یه بار دیگه بخونش.
صل الله علیک یا اباعبدالله الحسین.
#ملکه_باش
🌸@malakeh_bash🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
#نشاط ۲
😊#شادی در زندگی شما ربطی به جایگاه یا موقعیت اجتماعی شما ندارد.☺️
#ملکه_باش
🌸@malakeh_bash🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش انیمیشن سلام بر ابراهیم از تلویزیون
فصل نخست مجموعه انیمیشن #سلام_بر_ابراهیم از امشب ساعت ۲۰:۲۰ از شبکه سه سیما پخش میشود.
برای اولین بار است که یک انیمیشن در این ساعت از پخش شبکه سه رو آنتن میرود.
مرکز صبای صداوسیما با حمایت از زیرساختهای مرکز متنای فضای مجازی بسیج و بهره از دانش فنی متخصصان بسیجی این اثر متفاوت و باکیفیت را تولید کرده است.
#ملکه_باش
🌸@malakeh_bash🌸
Eitaa.com/malakeh_bash
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••