eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.4هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.3هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌 🌸 آیه الکرسی 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃 🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃 🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃 ❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️ ⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️ 🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺 ❤️❤️
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#رسوایی عماد که دستانش را ستون کرده بود و پیشانی اش را به آن تکیه داده بود، کمی صورتش را مایل کر
. پاسخ آن مرد و ادامه ی حرف هایشان با توپ و تشر علی دیگر به گوشم نرسید . -عماد تو باز رفتی سراغ خواهرش؟ احمق نمی دونی زن متاهل یعنی چی؟ عماد با حالی بد روی پله نشست. از سر و رویش می بارید که کم آورده است . -چه سراغی آخه دیشب نامزد عوضیش اومد باغ عمرانم دید من خبر نداشتم اصلا اونورا میاد . جنبه نداشت خورد افتاد به زر زدن، همین... دستش به مردی که رو در روی عمران گوشه ی در ایستاده بود و با دستمال کاغذی روی دماغش را گرفته بود، اشاره کرد . -همین یارویی که اومد بمن میگه بی آبرو بره از اون چند نفری که دیشب تو باغ بودن بپرسه داماد شفیق شون چه حرفا که راجب زنش نمی زد . زمانی که تکه های آخر کلامش را می گفت رگ پیشانی اش برجسته شده بود و صدایش از خشم می لرزید . علی متاسف سری تکان داد و پشت سرش را از نظر گذراند . عمران که آن مرد را راهی کرده بود و بی میل به جمع نزدیک میشد ، بالاخره زیر تاتار خشک شده ی درختان انگور ایستاد . گویی قصد گفتن حرفی را داشت اما تعلل می کرد، علی دوام نیاورد و به طرفش رفت . -قضیه چیه؟سر پایین افتاده ی عماد با نامی که عمران به زبان آورد و پشت بند حرف هایش به آنی بالا آمد . -دیشب یاشار رفته افتاده به جون فاطمه زده لت و پارش کرده الان بیمارستانه، احسان... عماد از جا پرید . -چی؟ چه غلطی کرده؟ علی اخمی کرد و به او توپید . -بسه عماد دخالت نمی کنی تو این قضیه . زن و شوهر خودشون بهتر می دونن . عمران بی توجه به برادرانش گفت : -احسان می گفت یاشار تو بازداشتگاهه فاطمه شکایت کرده ازش . قهقهه های بلند عماد تعجب همه گی مان را برانگیخت. تعادل روحی نداشت، نه به دقایق قبلش که مثل شیر می غرید و نه به آن قهقهه ها که از یکی که سرما خورده بود بعید بود -خوشم اومد.... علی کلافه برادرانش را نگاه می کرد، گویی معذب بود چیزی به هر دویشان روانه کند بدتر از آن که عمران هم هنوز حرف هایش ادامه داشت و آشکار بود با وجود زن عمو و مادرسمیرا نمی توانست چیزی بگوید سمیرا که ایما و اشارهای علی را دیده بود، مادرش را به بهانه ی کاری فرا خواند و کبری خانم با چهره ای که ناراحتی از آن آشکار بود به دنبالشان رفت. ماندنم کمی ناجور بود و من نیز همراهشان به سوی خانه رفتم . در آشپزخانه صندلی ای که عمران با لگد روی زمین انداخته بود را صاف کردم و همان جا نشستم. حوصله ی هیچ کس و هیچ چیز را نداشتم. عماد منفور و حال بهم زن آن قدر درمانده شده بود که دلم به حالش می سوخت . آن طور که من برداشت کرده بودم او دختری را که گویی آشنایشان بوده را می خواسته و نتوانسته بود او را نصیب خودش کند. دختری که همسر داشت، همسری دائم الخمر... پیچیدگی این ماجرا آن قدرها هم نبود. یک عشق نافرجام و یک زندگیی که در حال از هم پاشیدن بود و مردی که ... نمی دانم برای عماد چه تشبیهی بکار باید می بردم . شکست خورده؟ مدعی؟ عاشق؟ کدامشان برازنده ی او بود خدا می دانست. خط های فرضی روی میز می کشیدم و تمام هم و غم خودم را با دیدن حال و روز عماد از یاد برده بودم. هر چه بر سرم می آمد از دل زبان نفهمم بود. آخر برای عمادی که بدترین بدی را در حقم کرده بود، مگر دلسوزی جایز بود؟ خسته از سوالاتی که جوابی نداشت به سوی اتاق عمران رفتم . کبری خانم با تلفنش حرف می زد و مادر سمیرا سرگرم ماهان بود . اتاق کمی گرم شده بود، با چهره ای در هم رفته رو تختی را نگاه کردم. مچاله شده بود به قلم پاک 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📖داستان کوتاه "مردانگی" او "دزدى ماهر" بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند. روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند. در حین صحبت‌هایشان گفتند: چرا ما همیشه با "فقرا و آدمهایى معمولى" سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟! بیائید این بار خود را به "خزانه سلطان" بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد. البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود. آنها ... تمامى "راهها و احتمالات" ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام "بهترین راه ممکن" را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند. خزانه "مملو از پول و جواهرات قیمتى" و ... بود. آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام "طلاجات و عتیقه جات" در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند. در این هنگام چشم سر کرده باند به "شى ء درخشنده و سفیدى" افتاد، گمان کرد "گوهر شب چراغ" است، نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد "نمک" است! بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت "خشم و غضب" دستش را بر پیشانى زد بطورى که رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند. خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه "حادثه اى" اتفاق افتاد؟ او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت: افسوس که تمام زحمتهاى چندین روزه ما "به هدر رفت" و ما "نمک گیر سلطان" شدیم، من ندانسته نمکش را چشیدم، دیگر نمى شود "مال و دارایى پادشاه" را برد، از مردانگى و مروت به دور است که "ما نمک کسى را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم و ..." آنها در آن دل سکوت سهمگین شب، بدون این که کسى بویى ببرد "دست خالى" به خانه هاشان باز گشتند. صبح که شد و "چشم نگهبانان" به "درهاى باز خزانه" افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهایى بوده است، سراسیمه خود را به "جواهرات سلطنتى" رسانیدند، دیدند "سر جایشان" نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند دیدند جواهرات در "میان بسته ها" مى باشد، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد و ... بالاخره خبر به "گوش سلطان" رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر این کار برایش عجیب و "شگفت آور" بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت: عجب! این چگونه دزدى است؟ براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى "چیزى نبرده" است؟! آخر مگر مى شود؟! چرا؟... ولى هر جور که شده باید ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم ... در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده "در امان" است او مى تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم. این اعلامیه سلطان به گوش "سرکرده" دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت: سلطان به ما امان داده است، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید. آنها نزد سلطان آمده و خود را "معرفى" کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسید: این کار تو بوده؟! گفت: آرى... سلطان پرسید: "چرا آمدى دزدى" و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى؟ گفت: "چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان گفت ..." سلطان به قدرى "عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى" او شد که گفت: حیف است جاى "انسان نمک شناسى" مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در "دستگاه حکومت" من "کار مهمى" را بر عهده بگیرى، و حکم "خزانه دارى" را براى او صادر کرد. آرى... "او "یعقوب لیث صفاری" بود و پس از چند سالى حکمرانى در مسند خود "سلسله صفاریان" را تاسیس نمود." * یعقوب لیث صفاری "سردار بزرگ و نخستین شهریار ایرانی"(پس از اسلام) قرون متوالی است که در آرامگاهش واقع در روستای شاه آباد واقع در ۱۰ کیلومتری دزفول بطرف شوشتر آرمیده است. * گفتنی است در کنار این آرامگاه بازمانده های شهر گندی شاپور نیز دیده می شود 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🍁🍂پاییز ذوق قلبِ کوچکِ من است... .     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✅برای خانومی که چند وقت پیش پیام داده بودن میخان ادامه تحصیل بدن سلام یاس جان به خانم که قصد ادامه تحصیل دارن لطفا بگین اموزش ابتدایی از علوم تربیتی یا روانشناسی بخونن تو دانشگاه ،اینا زیاد به درد میخوره من  خیلی استخدامی شرکت کردم میدونم،حقوقم بخونه وکالت میتونه یا وکیل میشه سلام عزیزم خوبی درجواب اون خانمیکه میخوان تازه شروع کنن برالیسانس اگررشتشون نظری بنظرم حقوق بخونن ولی ازهمون ترم اول درسشونوخوب بخونن ودرپایان تحصیل براوکالت شرکت کنن خیلی رشته خوب واینده داری هست وهیچوقتم براش دیرنمیشه.اینم بگم ک خیلی ازدوستای من ازهمون دانشگاه پیام نورالان وکیل شدن سلام یاس جون در مورد پیام اون خانمی که تصمیم به شرکت تو پیام نو داشتن خواستم بگم حتما این کار انجام بدین، من سال ۷۸ پیش دانشگاهی رو تموم کردم اما پارسال( ۱۴٠۲) شرکت کردم 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🎥 درسی که از درد در دندانپزشکی آموختم 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍂🍃 تجربه خانوم کانالمون....❤️ 🍃🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍂🍃 تجربه خانوم کانالمون....❤️ 🍃🍃🍃🍂🍃
🍃🍃🍃🍂🍃 سلام خدمت یاس بانوی گل 🌺ودوستان عزیز کانال ملکه ارزشمند می خوام تجربه خودمو درمورد خواهر عزیزی که گفتن زودعصبی میشن بگم راستش همسرمن هم یه وقتایی سرچیزای الکی عصبی میشدوهرچی دم دستش بودپرت میکرد وحتی می خواست بی دلیل کسی رو کتک بزنه فقط به لطف خدا مدت زیادی هست که هرصبح وشب وحتی طول روز ذکر میگه (ذکریونسیه، اسامی خدا،ذکر لاحول ولا..،ذکریاالله یامحمدویاعلی و..) وآیت الکرسی وآیه نور وچهارقل میخونه بااینکه آدم زیاد معتقدی نیست اما خداروشکر علاقه ی زیادی به تکرار این اذکار پیداکرده وخیلی بهتر شده شماهم عزیزم یه مادری مواظب خودت ودلبندات باش تاتوآتیش بدخلقی شما نسوزن عزیزم توبدترین شرایط ها بودم ونخواستم ذره ای بچم آسیب ببینه شما دلیلش هرچی که هست به عنوان یه مادر باتوکل به خدا وهرراه دیگه ای شده به خودت مسلط باش و آرامش زندگیت اولویت اولت باشه بانوی عزیزمادر اولین الگوی بچه هاست بذارمهربونی روایثاروازوجود شما بیاموزن آروم باش عزیزم قدرتی که باتوکل وتوسل به خدابه دست میاری انرژی شما روبیشترمیکنه گ که ازشرهر بداخلاقی خودتو رها کنی برابچه هات بهترین ها روازخدا بخواه حتی اگه توبدترین شرایط باشی به قرآن پناه ببر رفیق شو دردهات وبهش بگو که هم خودت وهم اون طفلی که توراه داری به آرامش برسین درپناه حق شادوپرروزی باشین ان شاءالله🤲🌺🌺 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ ⚜ ذکر صالحین ⚜ 📝نامه‌ بسیار زیبا و حیرت آور از سوی پروردگار به همه انسانها ! "سوگند به روز، وقتی که نور میگیرد و به شب، وقتیکه آرام میگیرد، که من نه تو را رها کرده‌ام و نه با تو دشمنی کرده‌ام. (ضحی 1-2) افسوس که هرکس را بسوی تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم، او را بسخره گرفتی! (یس 30) و هیچ پیامی از پیامهایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی. (انعام 4) و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام. (انبیا 87) و مرا به مبارزه طلبیدی وچنان متوهم شدی که گمان کردی خودت بر همه چیز توانایی! (یونس 24) و این درحالی بود که حتی مگسی را هم نمیتوانستی و نمیتوانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمیتوانی از او پس بگیری. (حج 73) "پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرو رفتند و تمام وجودت لرزید(چه لرزشی!)، گفتم کمکهایم در راهست و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من شک کردی. (چه شکهایی!) (احزاب 10) تا زمین با آن وسعتش بر تو تنگ آمد. پس حتی ازخودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من بسوی تو باز گشتم تا تو نیز بسوی من بازگردی، که من مهربانترینم در بازگشتن. (توبه 118) وقتی در تاریکیها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم، با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی. (انعام 63-64) "این عادت دیرینه ات بوده که هرگاه خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رو بسوی دیگر کردی و هر وقت سختی به تو رسید از من ناامید شدی. (اسرا 83) آیا من برنداشتم از دوش تو باری که می شکست پشتت را؟ (سوره شرح 2-3) آیا غیر از من، خدایی برایت خدایی کرده است؟ (اعراف 59) پس کجا میروی؟ (تکویر 26) پس از این سخن، دیگر به کدام سخن میخواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50) چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟ (انفطار 6) " مرا بیاد می آوری؟ من همانم که بادها را میفرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنند و ابرهای پاره پاره را به هم فشرده میکنم تا قطره ای باران از خلال آنها بیرون آید و بخواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این درحالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود. (روم 48) من همانم که میدانم در روز روحت چه جراحتهایی بر میدارد! و در شب، تمام روحت را درخواب باز پس میگیرم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آنرا به زندگی بر انگیخته، و تا مرگت که بسویم بازگردی، به اینکار ادامه میدهم. (انعام 60) من همانم که وقتی می ترسی، به تو امنیت می دهم. (قریش 3) برگرد، مطمئن برگرد، تا یکبار دیگر با هم باشیم. (فجر 28-29) تا یکبار دیگر دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54) 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🌸🍃 سلام. خوبید انشاالله.. ممنووووووووووووونم عزیززززززززززرززدلم بخاطر کانال خوبتون،اگه میشه لطف کنید پیام من تو گروه بزارید ،انشالله که خواهر های گل گروه،راهنمایی م کنن،چون خیلییییییی نگرانم.. من پارسال یک سقط داشتم،الانم باردار هستم،هفته نه بارداری ،دیروز متاسفانه افتادم به لکه بینی،رفتم پیش دکتر گفت هماتوم هست،گفت برو استراحت کن،شیاف و آمپول هم داد.گفت‌ده روز دیگه بیا،خیلییییی نگرانم،کسی بوده همانوم بارداری داشته باشه،ایا ممکنه لکه بینی م قطع بشه،خداروشکر قلب ش تشکیل شده،دیروز صداش می شنیدم وقتی سونوم میکرد.. ببخشید طولانی شد،همش نگرانم و میترسم لکه بینی م قطع نشه و.. خواهش میکنم کسی تجربه ای داره بهم بگه خیلی ممنون میشم ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ در این م 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
...❤️ سلام یاس جان درمورد خانمی که اهل مشهد بودن وانجارفتن دکتر وناراضی بودن ومشکل دارن برا بچه دار شدن دکتر طاهره صفا یکی از حاذق ترین دکترها درزمینه زنان زایمان و ناباروری هست بزنید اینترنت آدرس مطبش میاد تو بیمارستان مادران و گاندی هم هستند در تهران وخیلی بیمار داشتن که چنین مشکلات وحتی بدتر از اینم داشتن والان صاحب فرزند شدن به لطف خدا🤲 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88