eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.5هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
4.2هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز که کاروان داشت حرکت می‌کرد.. عَبآس بعدِ اینکه همه‌رو سوارِ بر مَحمل ها کرد؛ اومد که برا آخرین بار مادرشو بغل بگیره ، خداحافظی کنه... از دور اشاره کرد عَبّاسم جلو نیا . عرضه داشت چرا مادر؟ اُم‌البنین گفت : عباس‌جآن تو بیای منو بغل بگیری حُسین دلش میگیره حُسینَ‌م نداره ..... 💔:)
با عرض سلام به احترام نام زیبای مادر ، انگشت مبارکتو بزن روی مادر ببین چی واست میاد . 👇🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺🌺🌺 🌺 🌺 خیلی عالیه . از دستش ندین🙏👆 اگر تبریک برای روز یاهمسرت می خوای اینجا کلیک کن☄ https://eitaa.com/joinchat/1468530899C7180ad9d7a
4_5807666790674731531.mp3
5.51M
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🎵 🎤    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
4_5809986687194894715.mp3
5.95M
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🎵 🎙 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 👇🏻 ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ وقتی ﺑُﺨﻮﺭﯼ، با ﻫﯿﭻ چیزی نمیتوﻧﯽ ﺑِﺮﯾﺰﯾﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ، مثلِ 👌🏻 ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽﺭﻭ ﺍﻭﻧﺠﻮﺭﯼ ﮐﻪ باﯾﺪ ﻗَﺪﺭﺷﻮ ﻧِﻤﯿﺪﻭﻧﯽ، مثلِ و 👌🏻 ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ پوﻟﯽ ﻧِﻤﯿﺸﻪ ﺧَﺮﯾﺪ، ﻣﺜﻞِ 👌🏻 ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽﺭﻭ ﻧَﺒﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺩَﺳﺖ ﺩﺍﺩ، ﻣﺜﻞِ 👌🏻 ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽﺭﻭ ﻧِﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺗَﺤﻤﻞ ﮐﻨﻢ، ﻣﺜﻞِ 👌🏻 ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽﻫَﺰﯾﻨﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ، اﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﺪه ﻣﺜﻞ 👌🏻 ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽﺧﯿﻠﯽ ﮔِﺮﻭﻧﻪ، ﻣﺜﻞِ 👌🏻 ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽﺧﯿﻠﯽ تَلخه، ﻣﺜﻞِ 👌🏻 ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽﺧﯿﻠﯽ ﺳَﺨﺘﻪ، مثلِ 👌🏻 ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺍَﺭﺯﺷﻪ، ﻣﺜﻞِ 👌🏻 یکی ام هس که همیشه هَوامون رو 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان مادر... 🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 وقتی بچه بودیم، یک عادت قشنگ داشت: وقتی توی آشپزخانه غذا می پخت برای خودش یواشکی یک پرتقال چهارقاچ می کرد و می خورد. من و خواهرم هم بعضی وقت ها مچش را می گرفتیم و می گفتیم: ها! ببین! باز داره تنهایی پرتقال می خوره. و می خندیدیم. مادرم هم می خندید. خنده هایش واقعی بود اما یک حس گناه همراهش بود. مثل بچه هایی که درست وسط شلوغی هایشان گیر می افتند، چاره ای جز خندیدن نداشت. مادرم زن خانه بود (و هست). زن خانواده بود. زن شوهرش بود. تقریبا همیشه توی آشپزخانه بود. وقت هایی هم که می آمد پیش ما یک ظرف میوه دستش بود. حتی گاهگاهی هم که برای کنترل مادرانه بچه هایش سری به ما می زد. دست خالی نمی آمد: یک مغز کاهوی دو نیم شده توی دست هایش بود. یک تکه برای من، یک تکه برای خواهرم. وقتی پدرم از سر کار می آمد، می دوید جلوی در. دست هایش را که لابد از شستن ظرف ها خیس بودند، با دستمالی پاک می کرد و لبخندهای قشنگش را نثار شوهر خسته می کرد. در اوقات فراغتش هم برایمان شال و کلاه و پلیور می بافت و من خواهرم مثل دو تا بچه گربه کنارش می نشستیم و با گلوله های کاموا بازی می کردیم. مادرم نور آفتاب پهن شده توی خانه را دوست داشت. همیشه جایی می نشست که آفتابگیر باشد. موهای خرمایی اش و پنجه پاهای بیرون زده از دامنش زیر آفتاب می درخشیدند و دستهایش میل های بافتنی را تند و تند با ریتمی ثابت تکان می داد. مادرم نمونه کامل یک مادر بود (و هست). مادرم زن نبود، دختر نبود، دوست نبود. او فقط در یک کلمه می گنجید: یادم می آید همین اواخر وقتی پدرش مُرد ، تهران بودم. زود خودم را رساندم. رفته بود پیش مادربزرگم. وقتی وارد خانه پدربزرگم شدم محکم بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن. من در تمام مراسم پدربزرگم فقط همان یک لحظه گریه کردم. نه به خاطر پدربزرگ. به خاطر مادرم که مرگ پدرش برای اولین بار بعد از تمام این سال ها، از نقش مادری بیرونش آورده بود و پناه گرفته بود توی بغل پسرش و داشت گریه می کرد. و من به جز همین در آغوش گرفتن کوتاه چیزی به مادرم نداده بودم. چیزی برای خود خودش. مادرم، هیچ وقت هیچ چیز را برای خودش نمی خواست. تا مجبور نمی شد لباس نمی خرید. اهل مهمانی رفتن و رفیق بازی نبود. حتی کادوهایی که به عناوین مختلف می گرفت همه وسایل خانه بودند. در تمام این سال ها تنها لحظه هایی که مال خود خودش بودند، همان وقت هایی بود که یواشکی توی آشپزخانه برای خودش پرتقال چهارقاچ می کرد. سهم مادرم از تمام زندگی همین پرتقال های نارنجی چهارقاچ شده ی خوش عطر بود. مادرم عادت داشت کارهای روزانه‌ش را یادداشت کند. و من از سر شیطنت، سعی می‌کردم دستی در لیست ببرم و یا چیزی را به آن اضافه کنم فقط برای اینکه در تنهایی‌اش او را بخندانم. مثلا اگر در لیست تلفن‌هایش نوشته بود زنگ به دایی جان، جلویش می‌نوشتم: ناپلئون می‌شد زنگ به دایی جان ناپلئون..! هر بار بعد از خواندنش که همدیگر را می‌دیدیم می‌گفت: اینا چی بود نوشته بودی؟ و کلی با هم میخندیدیم. یک روز شدیدا مریض بودم به رسم مادر، کاغذی روی در یخچال چسباندم: . کنارش نوشته بود: عجب دردی بود جان را گرفت و دیگر نخندیدم ...😔 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🍀سلام یاس گل گلی اینکه خواهرا میگن کاش مادرم راحت بود و درمورد بکارت بهم میگفت باید بگم منم به مامانم چندسال بعد ازدواج میگفتم کاش خیلی چیزها را زودتر بهم یادمیدادی ولی وقتی فکر میکنم میبینم واقعا اطلاعات امروزی که مادرا دارن قدیما مادرها نداشتن که بخوان به دخترشان بگن و شرم وحیا خیلی بین بزرگتر و کوچکتر بوده واقعا مادر ای قدیم خیلی ها نمیدونستن بکارت چندنوعه و چه مدلیه ،شب عروسی فرستادنشون تو اتاق وارد دنیای زنانگی شدن حالا چی برا دخترشان توضیح بدن واقعا مادرهای قدیم خودشون هم مظلومن وباحیاااا 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 هر اتفاق جالب و عجیبی  که می افتاد دوست داشتیم بیاییم برای مادر تعریف کنیم، نمره ی خوب که می‌گرفتیم‌ اولین نفری که در ذهنمان می آمد مادر بود به او‌بگوییم و‌خوشحالش کنیم وقتی طرد می شدیم فقط او‌ را می خواستیم چون هیچ کس مانند او بلد نبود احساساتش را با ما تنظیم کند استادِ این بود نشان دهد که چقدر از خوشحالی ما خوشحال است با ذوق ما ذوق زده شده است، نشان می داد خیال پردازی های ما برایش خیلی اهمیت دارد غم ما ، او را نیز غمگین کرده است او هم‌ مانند ما ترسیده است او هم از طرد شدن ما احساس درد می کند او‌ در دنیای  ما نفوذ می کرد، سپس مانند آینه ای روبروی مان، همه ی حالات ما را در خود انعکاس می داد گویی او خود ماست در بدنی دیگر، او وجود ماست در جای دیگر او چشمان ماست که از بیرون به ما می نگرد، گوش های ماست که از بیرون می شوند، ذهن ماست که از بیرون ما را درک می کند و این گونه ما ظرفیت فهم و شنیدن و دیدن خود را پیدا کردیم، توانستیم خودمان را از بیرون بفهمیم و تجربه کنیم ما از چشمان مادر دریافتیم که وجود داریم، هستیم و هستی مان مهم است و باارزش. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 هر اتفاق جالب و عجیبی  که می افتاد دوست داشتیم بیاییم برای مادر تعریف کنیم، نمره ی خوب که می‌گرفتیم‌ اولین نفری که در ذهنمان می آمد مادر بود به او‌بگوییم و‌خوشحالش کنیم وقتی طرد می شدیم فقط او‌ را می خواستیم چون هیچ کس مانند او بلد نبود احساساتش را با ما تنظیم کند استادِ این بود نشان دهد که چقدر از خوشحالی ما خوشحال است با ذوق ما ذوق زده شده است، نشان می داد خیال پردازی های ما برایش خیلی اهمیت دارد غم ما ، او را نیز غمگین کرده است او هم‌ مانند ما ترسیده است او هم از طرد شدن ما احساس درد می کند او‌ در دنیای  ما نفوذ می کرد، سپس مانند آینه ای روبروی مان، همه ی حالات ما را در خود انعکاس می داد گویی او خود ماست در بدنی دیگر، او وجود ماست در جای دیگر او چشمان ماست که از بیرون به ما می نگرد، گوش های ماست که از بیرون می شوند، ذهن ماست که از بیرون ما را درک می کند و این گونه ما ظرفیت فهم و شنیدن و دیدن خود را پیدا کردیم، توانستیم خودمان را از بیرون بفهمیم و تجربه کنیم ما از چشمان مادر دریافتیم که وجود داریم، هستیم و هستی مان مهم است و باارزش. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 هر اتفاق جالب و عجیبی  که می افتاد دوست داشتیم بیاییم برای مادر تعریف کنیم، نمره ی خوب که می‌گرفتیم‌ اولین نفری که در ذهنمان می آمد مادر بود به او‌بگوییم و‌خوشحالش کنیم وقتی طرد می شدیم فقط او‌ را می خواستیم چون هیچ کس مانند او بلد نبود احساساتش را با ما تنظیم کند استادِ این بود نشان دهد که چقدر از خوشحالی ما خوشحال است با ذوق ما ذوق زده شده است، نشان می داد خیال پردازی های ما برایش خیلی اهمیت دارد غم ما ، او را نیز غمگین کرده است او هم‌ مانند ما ترسیده است او هم از طرد شدن ما احساس درد می کند او‌ در دنیای  ما نفوذ می کرد، سپس مانند آینه ای روبروی مان، همه ی حالات ما را در خود انعکاس می داد گویی او خود ماست در بدنی دیگر، او وجود ماست در جای دیگر او چشمان ماست که از بیرون به ما می نگرد، گوش های ماست که از بیرون می شوند، ذهن ماست که از بیرون ما را درک می کند و این گونه ما ظرفیت فهم و شنیدن و دیدن خود را پیدا کردیم، توانستیم خودمان را از بیرون بفهمیم و تجربه کنیم ما از چشمان مادر دریافتیم که وجود داریم، هستیم و هستی مان مهم است و باارزش. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ﷽ حیف و صد حیف‼️  زمانی ، را باعطر می شناختیم  با گره خورده زیر گلویش، با و متانتش با و سکوتش،   با حیایی که  زن و مادر بودنش را صد چندان زیباتر می کرد.  با کودکی که با زیر چادرش میگرفت تا مبادا از باد حوادث  آسیبی ببیند و دست کودکی دیگر  که گره خورده بود به لای چادرش  و سرشار  بود از حس زیبای    چه شد بر ما؟  به کجا می رویم⁉️ چادرها که کنار رفت واژه ی  مادر هم سقوط کرد در پرتگاه بی اصالتی در چاله ی از مادر مژه هایی چسب زده ناخن هایی کاشته شده و صورتی رنگی باقی ماند  که نه رنگی از داشت نه رنگی از   هم از آغوش مادر محو شد جایش سگی فانتزی با هزینه ای گزاف جانشین شد❗️  پیراهن گلداری که زمانی تمام وجود مادر را مزین و مستور میکرد آب رفت عریانی و بدن نمایی شد هنر‼️   ، شد کلاس‼️ ، شد آزادی‼️ و آغوش ، شد آغوش رایگان( ز ز آ )‼️ براستی بهشت زیر پای کدامین مادر است⁉️ و کدام  از دامن چنین زنانی به خواهند رسید⁉️ آیا وقت آن نرسیده که واژه ی زیبای مادر و  را با و حریم ، حرمت دهیم ⁉️ و جای این  اهریمنی ، اندکی سرشتِ الهی خود را پرورش دهیم و با  به خود ارزش دهیم⁉️ حواسمان باشد: آغوش در انتظار همه ی ماست   و این چند صباحی بیش نیست و نظاره گر ماست.. لطفا انتشار بدید شاید ی نفر ب خود بیاید 😔😔 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88