فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙خدايا
✨یکی داشت یکی نداشت
✨اونی که داشت تو بودی
✨اونی که جز تو کسی رو
✨نداشت من بودم
✨با آرامش وجود تو
✨ميخوابیم خدای من
✨ما را در پناه خودت حفظ کن
✨شبتون آروم و سراسر آرامش
🌙در آغوش پر از مهر خدا باشید
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#رسوایی شما هم میری داداش؟ عمو با اطمینان لبخندی به خواهرش زد . -نه خواهر من من کجا برم، بچه ه
#رسوایی
حق داشت. سعیده نقطه مقابل من بود. دختری آزاد و رها و سر زبان دار اما میدیدم روزگار به او هم رحم نکرده بود .
منه بی زبان با او که ی که تاز بود هم رنجیده و شکسته بودیم .
او تحمل به زندگیی بود که شک و شبه درونش موج می زد و من گیر خاتمه دادن به زندگیی بودم که پایه هایش سست بود .
ساعتی گذشت تا بهنام با سفارشات عمو بیاید .
بوی کباب کوبیده معده گرسنه ام را تحریک کرده بود .
به عمه کمک کردم تا سفره را بچیند. از دیشب چیزی نخورده بودیم .
هر کس به نحوی عجله داشت .
بهنام زور می زد تا غروب به کارگاه برسد .
عمو عجله می کرد تا هر چه زودتر سعیده و عباس را راهی کند و عمه لیال نیز برای سفر فردایش به مشهد دل دل می زد.
تنها فرد بی تفاوت جمع خان جون بود. حتی لباس هایش را نپوشیده بود که بعد از ناهار برویم. بهزاد و آرزو هم تا کمی دیگر می آمدند .
بساط ناهار که جمع شد. همه با هول به دنبال کارهایشان رفتند .
خان جون با اکراه لباس هایش را می پوشید و بهنام به بهزاد می توپید که زودتر بیایند .
گویی جز او هیچ کس کار مهمی نداشت چرا که عجله شان به قدر او نبود
طولی نکشید که همه حی و حاضر از زن عمو خداحافظی کردیم .
صمیمیت من و سعیده کمتر از بقیه بود. بخصوص سعیده که انگار از دست مادر شوهرش دل چرکین بود .
من نیز دست دادم و آرزوی سلامتی برای زنی کردم که یک روز با بی رحمی گفت مرا برای پسرش لایق نمی بیند .
زودتر از بقیه از خانه بیرون زدم. هوا برفی بود، این زمستان برف تمام سالهای خشک سالی را با خودش به همراه داشت که برف و سرما دمار از روزگار مردم در آورده بود .
بهزاد و آرزو جلوی در با عمو خداحافظی کردند و بیشتر بخاطر عجله ی بهنام دیگر
داخل خانه نرفتند .
عباس و سعید زودتر از ما به راه افتادند و ما منتظر مهران ماندیم .
خان جون هر چه مدارک بود و نبود را به زهرا خانم امانت داده بود و حالا منتظر بودیم تا مهران بیاورد .
در این فرصت خان جون هم به عمو و عمه توصیه می کرد که مراقب خودشان باشند .
راست بود که بچه هر چقدر هم که بزرگ شود برای مادرش هنوز بچه بود .
با ترمز موتوری در چند سانتی مان بهنام جلو رفت .
-دمت گرم پسر .
مهران دست در دست او گذاشت .
-مخلصیم
نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم این مهران همیشه ادای گنده لات ها را در می آورد .
-سلام .
با شنیدن صدایم نایلون حاوی مدارکات را به بهنام سپرد .
-ببینم زمستون خودتی؟
دهن کجیی برایش کردم و نگاه چپی بهزاد را نادیده گرفتم .
-لک لک .
به خنده افتاد و دست کنار پیشانی اش گذاشت .
-مخلصتیم زمستون یکم یواشتر مردیم از سرما .
قهقهه ام به هوا رفت. مهران دیوانه !
با جلب توجه بقیه لب هایم را روی هم فشردم سری برایش تکان دادم .
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐سـ❤️ ـلام 😍 ✋
❄️ روزتون پراز خیروبرکت ❄️
☔️ امروز. دوشنبه
☀️ ۸ بهمن ۱۴۰۳خورشیدی
🌙 ۲۶ رجب ۱۴۴۶ قمر
🎄 ۲۷ ژانویه ۲۰۲۵ میلادی
💯ذکر_روز
⛄️❄️یا قاضی الحاجات ❄️☃️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیات ۵۵ تا ۵٧ سوره مبارکه اسراء.
🔎 جستجوی سوره: #اسراء
#مصحففارسی
🕊🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بزرگترین ناشکری
🎙حجتالاسلام حامد کاشانی
🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪷🌿الهی دنیا برات بسازه 🕊️❣️
خدایا من چیز زیادی ازت نمیخوام
فقط یه جوری برامون بساز
که با لبخند بگم :
شکرت 🤲🏻
میدونم کار خودت بود ❣️❣️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌هرگز آرزوی ماهی داشتن تور ما رو پُر از ماهی نمیکنه . 💎
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88