ملکـــــــღــــه
#یاشاییش 170 به فکرم رسید براش لباس ببرم چون تموم لباساش خونی شده بود چمدونشو گذاشتم روی میز و باز
#یاشاییش
171
منم خودم تا یک ساعت دیگه راه میافتم سمت تهران،،،
تلفن رو قطع کردم تازه مطمئن شده بود تصمیمم برای نرفتن به همدان تو اون سالها چقدر درست بوده نفس عمیقی کشیدم باید لباسامو عوض میکردم بهیار رو صدا کردم تا کمکم کنه،،،
از زبان مسعود....
از پرستار پرسیدم چیزی میتونه بخوره گفت:بله دیگه سرمش هم تموم شده و خوشبختانه حالت تهوع هم نداشته؛به کلانتری هم زنگ زدم گفتند حالا که ترخیص شده باید بریم کلانتری کارهای ترخیص رو انجام دادم و چند تا آبیموه هم گرفتمو برگشتم تو اورژانس ،لباساشو عوض کرده بود نگاهی بهش انداختم
با خودم گفتم:ببین مسعود لباسایی که انتخاب کردی چقد بهش میاد، از این حرف لبخندی رو لبم نشست جلو رفتم و گفتم:تا میخوری من این برگه رو بدم پرستاری و بریم آروم گفت: ممنونم نمیتونم بخورم جلو رفتمو در یکیشو باز کردم دادم دستشو گفتم: نمیخورم و نمیخوام نداریم و بدونه اینکه منتظر حرفی بشم رفتم ایستگاه پرستاری پرستار برگه رو گرفت و گفت:ممکنه تا دو_سه روز ضعف یا سرگیجه داشته باشند که طبیعیه داروهاشو استفاده کنه بعد از یک هفته هم برای کشیدن بخیه اش مراجعه کنه هر چیز دیگه ای هم بود به بیمارستان مراجعه کنه گفتم:مثلا چی!! گفت:مثلا ضعف یا بی حسی تو انگشتا تشکر کردمو برگشتم به حالت نشسته به تخت تکیه داده بود مشما رو برداشتم و گفتم:بریم هنوز بی حال بود و تو راه رفتن مشکل داشت شروع کرد آهسته همراه من اومدن با خودم گفتم:دیشب گذشت که راحت بغلش کردی عمرا دیگه حاضر بشه حتی دستتو بگیره اما باز گفتم:مگه میتونه من مسعودم؛
با هم رفتیم سمت ماشین از اینکه شونه به شونه ام میومد حس خوبی داشتم وقتی رسیدیم در جلو رو باز کردم تا بشینه مکثی کرد و سوار شد وسایل رو گذاشتم عقب و خودمم سوار شدم چرخیدم سمتشو گفتم:به کلانتری زنگ زدم و گفتم، که ترخیص شدی قرار شد بریم اونجا گفت:بدون اینکه باهام چشم تو چشم بشه گفت:به عمو کوچیکم زنگ زدم پدرش تو راهه و داره میاد تهران گفتم: خب!! گفت:نمیدونم چیکار کنم گفتم:یعنی چی نمیدونی!! نکنه میخوای از شکایت صرف نظر کنی!؟ گفت:آخه دوتا بچه داره گفتم:خب داشته باشه،اصلا بخاطر خود اون بچه ها باید ادب بشه اصلا اگه چاقویی که خورده به بازوت خورده بود به رگ گردنت چی! اصلا با تو چیکار داشت نگاهی به صورتم انداخت و گفت:قضیه اش مفصله، باشه رضایت نمیدم؛ ماشین رو روشن کردمو راه افتادم؛ همونطور که رانندگی میکردم گفتم: تند حرف زدم ببخشید، گفت:خواهش میکنم
گفتم:قبل از اینکه بریم سمت کلانتری بریم جایی که صبحونه بخوریم، گفت:ممنونم نمیتونم بخورم...
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توی این ویدیو با یکی از قشنگترین و کاملترین تعابیر از خوشبختی آشنا میشید ❤️❤️👌
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#تقاضای_همفکری
✅سلام یاس خانم توروخدا این وبزارید داخل گروه کسی بوده از طب سنتی نتیجه گرفته باشه برای سرطان تصمیم گرفتیم ببریم طب سنتی ولی دکتر خوب در این زمینه سراغ نداریم
✅سلام خسته نباشید
برای مگس پران چشم دوستان پیشنهادی ندارند آیا درمان پذیرهست؟
دکترچشم مراجعه کردم قطره داداماتاثیری نداشته؟ممنون ازشما
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
**🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام همسر منم کلیه هاش سنگ سازه از نوع کلسیم اگزالات همسر من چندین بار سنگ شکن رفت حتی عمل شد ولی باز درگیر بیمارستان بودیم شبانه روز تا اینکه رفت پیش یه متخصص تهران هستن الان خداروشکر همسرم با مصرف قرص بهتره و از شر سنگ شکن و عمل و بیمارستان خلاص شده گوش شیطان کر اگه دوست داشتین ادرس دکتر همسرم بهتون بدم
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🔴 مضرات سرخ کردنیها
♻️ با #سرخ_کردن، دمایی بالاتر از ۱۵۰ درجه سانتیگراد بوجود میآید که باعث از بین رفتن بخش عمدهای از خواص مواد غذایی میشود.
🔹 سرخ کردنیها #دیر_هضم هستند و سیستم گوارشی بدن را خسته و فرسوده میکنند و به #کبد صدمات جبران ناپذیری وارد میکنند.
🔸 نکته:
#تفت_دادن با سرخ کردن فرق دارد، چیزی را که تفت میدهیم کمرنگ و مایل به زرد میشود ولی اگر آن را سرخ کنیم قهوهای تند میشود.
تفت دادن غذاها مانعی ندارد.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
✍💎
30 جمله کوتاه برای سلامتی جسم و روان
ا- هر روز ۱۰ تا ۳۰ دقیقه پیادهروی کنید و هنگام راه رفتن، لبخند بزنید. این بهترین داروی ضدافسردگی است.
۲- هر روز حداقل ۱۰ دقیقه در یک مکان کاملاً ساکت و بیسر و صدا بنشینید.
۳- هرگز از خوابتان نزنید. یک دستگاه ضبط فیلم بخرید و برنامههای تلویزیونی مورد علاقهتان که شبها دیروقت پخش میشوند را ضبط کنید و روز بعد ببینید.
۴- هر روز صبح که از خواب بلند میشوید، جمله زیر را تکمیل کنید: «هدف امروز من…… است.»
۵ – با این سه «الف» زندگی کنید: انرژی، اشتیاق و احساس یگانگی
۶- نسبت به سال قبل کتابهای بیشتری بخوانید و بازیهای بیشتری انجام دهید.
۷- هر روز زمانی را برای دعا، مدیتیشن، یوگا و یا نظایر آن بگذارید.
۸ – با افراد بالاتر از ۷۰ ساله و نیز افراد کمتر از ۶ ساله وقت بگذرانید.
۹- هنگام بیداری، رویاپردازی کنید.
۱۰ – بیشتر از میوهها و سبزیجات تغذیه کنید.
۱۱- چای سبز، مقداری زیادی آب، کلم، بادام و فندق را در رژیم غذایی روزانهتان بگنجانید.
۱۲- سعی کنید هر روز بر روی لب حداقل سه نفر لبخند بیاورید.
۱۳- ریخت و پاش و آشفتگی را از خانه، ماشین و میز کارتان دور سازید.
۱۴- انرژی خود را صرف شایعات، موضوعات گذشته، افکار منفی یا چیزهایی که از کنترل شما خارج است نکنید. در عوض، انرژی خود را مصروف جنبههای مثبت «زمان حاضر» سازید.
۱۵- بدانید که زندگی مانند مدرسه است و شما برای یادگیری به اینجا آمدهاید. مسائل، جزئی از برنامه درسی است که ظاهر میشوند و از بین میروند، درست مثل مسائل کلاس ریاضی، امّا درسهایی که از آنها یاد میگیرید برای همیشه پا برجا میماند.
۱۶- صبحانه را زیاد، ناهار را متوسط و شام را کم بخورید.
۱۷- خودتان را جدّی نگیرید، هیچکس دیگر هم این کار را نمیکند.
۱۸- لزومی ندارد که در هر بحثی برنده شوید، اختلاف نظرها را بپذیرید.
۱۹- با گذشته خود صلح کنید تا «حال»تان خراب نشود.
۲۰- هرگز زندگی خودتان را با دیگران مقایسه نکنید.
۲۱- هیچکس مسئول شادی و رضایت شما نیست بجز خودتان.
۲۲- هر مصیبت یا ضایعهای که برایتان پیش میآید به خودتان بگوئید: «آیا ۵ سال دیگر، این اتفاق اهمیتی خواهد داشت؟»
۲۳- همه را به خاطر همه چیز ببخشید.
۲۴- آنچه دیگران درباره شما فکر میکنند به شما مربوط نیست.
۲۵- هر وضعیتی، چه خوب و چه بد، تغییر خواهد کرد.
۲۶- هنگام بیماری، کارتان از شما مراقبت نمیکند، دوستانتان از شما مراقبت میکنند. تماس خود را با آنها حفظ کنید.
۲۷ – بهترین اتفاق برای شما هنوز روی نداده است.
۲۸- به افراد خانوادهتان همیشه تلفن کنید و به آنها بگویید که به فکرشان هستید.
۲۹- هر شب قبل از رفتن به رختخواب، جمله زیر را تکمیل کنید. «من امروز به خاطر………خوشحال و سپاسگزارم».
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
ملکـــــــღــــه
#خاطره_قدیمی #قسمت_بیستویکم لقمه پرید توی گلوی معصومه……معصومه شروع به سرفه کرد ومن زود خودمو بهش ر
.#خاطره قدیمی
#قسمت_بیستودوم
اجازه دادم با خودش خلوت کنه تا شاید اروم بشه….. برای همین رفتم خوابیدم…..
فردا اون روز رفتم سرکار و بعداز اینکه تعطیل شدم مستقیم بدون ترس و مخفی کاری رفتم پیش سیمین…..
بچه هاش نبودند و خونه ی بابابزرگشون بودند……….
سیمین گفت:شب که رفتم بچه هارو بیارم میخواهم همه چی رو به مامان و بابام بگم……………
گفتم:باشه خودم میرسونمت…..راستی به معصومه گفتم…..
سیمین متعجب و نگران گفت:خب ….چی گفت؟؟؟ناراحت شد؟؟؟
گفتم:مسلما ناراحت شد دیگه…..اما چند روز که بگذره مجبوره باهاش کنار بیاد……
سیمین هم برای معصومه ناراحت شد ولی چاره ایی نبود این سرنوشتی بود که برای هممون رقم خورده بود ومقصر هم معصومه بود….
یکی دو ساعت موندم و بعدسیمین رو رسوندم خونه ی باباش و از اونجا هم رفتم خونه…..
رسیدم خونه …..وقتی معصومه رو دیدم چشماش بشدت پف کرده بود و قرمز بود…..
مشخص بود که کل روز رو گریه کرده……معلوم بود حالش اصلا خوش نیست ولی با این حال سلام کرد و برام چایی اورد…..
دلم براش میسوخت اما این اوضاع روخودش درست کرده بود…..
تا لباسهامو عوض کنم اومد کنارم نشست و الکی از اینور و اونور حرف زد……متوجه شدم که میخواهد حرفی بزنه که نمیتونه.،،…
گفتم:چیزی میخواهی بگی؟؟؟
گفت:میخواهم زنتو ببینم….
گفتم:باشه …ترتیبشو میدم فقط یادت باشه اون بارداره و استرس براش خوب نیست….
گفت:مگه میخواهم بکشمش؟؟؟دیونه ایی؟؟؟؟؟یا منو دیونه فرض کردی؟؟؟
گفتم:نه….اما نگران هستم…..
معصومه گفت:متاسفم برات…..
اینو گفت و رفت آشپزخونه……
سیمین به خانواده اش موضوع ازدواجشون گفت …. هر چند ناراحت شده بودند اما کنار اومدند…………..
یک هفته گذشت…..میخواستم برم به مامان اینا سر بزنم ،،،مونده بودم با کی برم؟؟معصومه یا سیمین؟؟؟؟ته دلم سیمین رو دوست داشتم ولی به معصومه هم دلم میسوخت…..
در نهایت تصمیم گرفتم تنهایی برم……وقتی مامان منو تنها دید گفت:وااااا مامان جان!!!چرا پس تنها؟؟؟دو تا دو تا زن داری اونوقت تنها میایی؟؟؟؟؟
گفتم:راستش نمیدونم با کدوم بیام ….
مامان گفت:هر دو باهم….
گفتم:آخه میترسم معصومه ناراحت شه…..
گفت؛:وقتی شلوارت دو تا شد و زن دوم گرفتی فکر اینجاشو میکردی…..
گفتم:مامان !!!من اصلا به زن دوم فکر نمیکردم چرا باور نمیکنید….؟؟؟
مامان گفت:خبببب خبببب…!!بس کن دیگه……هر دو زنتو باهم بیار تا بهم عادت کنند…..
بعد مکثی کرد و گفت:آها. …جمعه شب همه ی بچه هارو دعوت میکنم تو هم خانماتو بردار بیار تا سیمین رو به بچه ها معرفی کنم…..
گفتم:باشه….پس مامان!!! بچه هارو دعوت کن و بعد هر چی که نیاز داری بگو از قبل بخرم تا ما جمعه بیاییم….
مامان لبشو گاز گرفت و گفت:از کی تا حالا من بچه هارو دعوت کردم خرجشو از تو گرفتم؟؟؟برو خجالت بکش…..
از مامان خداحافظی کردم و اول رفتم پیش سیمین(چیکار کنم عاشقش بودم😔هر کاری میکردم فرق نزارم نمیشد)…..
به سیمین خبر مهمونی رو دادم…..
سیمین گفت:از برخورد خواهرا و برادرا و جاریها میترسم…..میترسم حرفی یا توهینی بشنوم……………
گفتم:اونا چون مهمون بابا ومامان هستند هیچ وقت بی احترامی نمیکنند…..راستی سیمین پنجشنبه بریم عقد دایمی کنیم تا خیال من راحت بشه…..
سیمین با تکون دادن سرش حرفمو تایید کرد…………
شب که رفتم خونه خبر مهمونی رو به معصومه دادم…..
معصومه پکر گفت:اره دیگه نیومده پیش مامان و بابات جاشو باز کرد…. من نمیام؟؟؟؟آخه اونجا همه مادرند…حتی زن دوممت ،،،بجز من…..میدونم حالم بد میشه و طاقت نمیارم….تحمل پچ پچهارو ندارم…..
❤️
05 - 05.mp3
455.8K
*🍃🍃🍃🌼🍃
خواهریا شبها قبل از خواب خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌
🌸 آیه الکرسی 🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ
منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃
🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃
🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا
أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃
❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️
🍃🍃🍃🌼🍃