و ختم کلام:
او رفت تا ما به خود آییم.
سَلَامٌ عَلَى إِبرَاهِيمَ
@malek_hasanii
19.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این روزها
حتی دهه نودیها هم
جایگاه #ولایت_فقیه
را فهمیدند.
سر خم مي سلامت، شکند اگر سبويي
@malek_hasanii
هدایت شده از کانال مالک حسنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 تمام عرفان و شهود و دین در این ۲ دقیقه کلام #امام_روحالله (ره) خلاصه شده.
✔️ سزاست که بارها و بارها به آن گوش دهیم.
@malek_hasanii
مناظره دوم هم تمام شد؛ ولی برخی از نامزدهای ریاست جمهوری که از مردم میگویند، هنوز نگفتند:
#برنامه شما برای مردم چیست؟!!!😊
✅ #بی_برنامگی_هنر_نیست.
@malek_hasanii
به چه کسی رای دهیم؟
به کسانی که فقط از مشکل #حرف میزنند.
و یا به کسانی که برای حل مشکلات، #برنامه ارائه میدهند.
✅ #انتخاب_با_توست.
@malek_hasanii
تقلیل حوزه مسائل زنان به مباحث حاشیهای حجاب بزرگترین ظلم به مقام و منزلت زن و کاسبی جلب رای است.
✅ #انتخاب_با_توست.
@malek_hasanii
🔰 برای چه موضوعی امام معصوم ۳ بار قسم جلاله یاد کردند؟!!
قَالَ الصادق (عليهالسلام):
لَعَلَّكَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ يَوْماً أَعْظَمَ حُرْمَةً مِنْهُ
لَا وَاللَّهِ!
لَا وَاللَّهِ!
لَا وَاللَّه!
امام صادق (عليهالسلام) فرمودند:
آيا گمان ميكنيد خداوند عزّوجلّ روزي با حرمتتر از روز غدير خم خلق کرد؟
نه به خدا قسم!
نه به خدا قسم!
نه به خدا قسم!
بحار الأنوار، ج٩۵، ص: ٣٢٢
#عید_سعید_غدیر_مبارکباد🌱🌹
@malek_hasanii
برادر و خواهر انقلابیام؛ #الان_وقت_نزاع_نیست.
چرا به جای اینکه هواداران دیگر نامزد انقلابی را راضی کنید، وقت خود را صرف آنها که #تردید_دارند نمیکنید؟!! رایهای مردّد کم نیستند؛ الان فرصت نزاع نیست.
رای اولیها را فراموش کردیم...
قشر میانسال و کهنسال مردّد را فراموش کردیم...
روستاها را فراموش کردیم...
#انتخاب_اصلح
#مشارکت_حداکثری
@malek_hasanii
بسم الله الرحمن الرحیم
سفرنامه اربعین ۱۴۴۶ قمری
#قسمت_اول
دانشجویان برادر دانشگاه شهرکرد حدودا ساعت ۱۵:۳۰ دقیقه روز چهارشنبه ۲۴ مرداد از دانشگاه به سمت کوی عشق حرکت کردند.
مسیر انتخابی جاده لردگان، ایذه بود و مرز انتخابی شلمچه بود.
من لردگان موکب حضرت ابالفضل (ع) هم منتظر آنها بودم.
۳ عدد هندوانه خوب هم در یخچالهای موکب گذاشتیم تا وقتی بچهها از راه رسیدند، پذیرایی شوند و سریعتر حرکت کنیم.
حدودا ۲۰ دقیقه قبل اذان بچه ها به موکب رسیدند و چقدر خوشحال بودم از دیدن دوستان خوبم.
چای نذری این موکب شاید اولین نذری این مسیر بود که نسیب بچهها شد.
بنا شد که نماز را بخوانیم و سریعتر سوار شویم و در موکب ابتدای شهر ایذه بچهها پیاده شوند و شامی که خود تدارک دیده بودند را تناول کنند.
نماز اول را امام جماعت که خواند جناب آقای غریبی (مسئول موکب) گفتند که حاجآقا ۵ دقیقه باید صحبت کنی.
آب نطلبیده را گفتند مراد؛ اما منبر زوری را نمیدانم؟☺️
من هم خیلی کوتاه اشارهای به مسیری کردم که قبل از خلقت بشر برای انسانهای تدارک دیده شده بود؛ مسیر میانبُر حضرت سیدالشهداء (ع) که همه انبیاء طبق روایت با آن آشنا شدند
زائر حسینبنعلی (علیهماالسلام) و گریه کن بر حضرت سیدالشهداء در مسیری پای گذاشته که به اندازه تاریخ و حتی پیش از تاریخ قدمت دارد و رقم خورد و طبق روایت امام رضا الی یوم الانقضاء و تا روز قیامت ادامه خواهد داشت...
نماز دوم راکه خواندیم بچهها میخواستند سوار اتوبوس شوند؛ اما خادم موکب جناب غریبی اجازه نداد و گفت برای آنها شام نذری تدارک دیده است.
بچه ها قصد داشتند سریعتر به ایذه برسند؛ اما با اصرار خادمان موکب پای سفری نذری و شام خورشت نشستند و قرار شد دیگر ایذه توقف نکنیم و شام را همینجا بخوریم.
شام را خوردیم و از بچههای موکب خداحافظی کردیم و با دانشجویان سوار اتوبوس شدیم و بچهها هندوانهها را هم با خود به داخل اتوبوس آوردند. ( در دلم بود که چون شام خوردیم دیگر هندوانهها را در یخچال موکب بگذاریم و برویم؛ اما خب شاید تقدیر بچههای اتوبوس ما بودند.)
نزدیک ساعت ۳:۳۰ دقیقه به پارکینگ پایانه مرزی شلمچه رسیدیم. (اتوبوس ها به خاطر اینکه جلوتر از پارکینگها و محل استقرار اتوبوس واحدها مسافرین را پیاده میکنند، وقتی اتوبوس واحدهایی که میخواهند به نزدیکترین مکان پایانه مسافرین را برسانند معمولا پر از جمعیت بود و بچهها یا باید پیاده به محل اتوبوس واحدها بر میگشتند که مسیری زیادی بود؛ لاجرم پیاده مسیر پیادهروی را به سمت پایانه افتتاح کردند و حدودا ۲ کیلومتر راه رفتند. اگر به صورت کاروانی به مرز تشریف میآورید و اتوبوستان تا نهایت مسیر پایانه شما را همراهی نمیکند؛ در محل استقرار اتوبوس واحدها پیاده شوید و به صورت رایگان تا خود پایانه با آنها همراه شوید.)
قبل از اذان صبح به افق شلمچه به پایانه رسیدیم. پس از اقامه نماز با دانشجویان دانشگاه از مرز ایران خارج شدیم و بنا داشتیم قبل از اینکه خورشید طلوع کند اتوبوسی پیدا کنیم و به نجف بروی؛ تا بچهها از همین ابتدای مسیر از هم جدا نشوند.
تقریبا مرز شلوغ بود؛ اما جمعیت روان در حال عبور از مرز بودند.
پایان قسمت اول
نکتهای یادم رفت؛ قسمت هیچ کدام از ما قاچی از آن هندوانهها نبود و آنها را در اتوبوس جا گذاشتند و خدا میداند قسمت چه کسی خواهند شد. ☺️
#اربعین
#حضرت_ابا_عبدالله_الحسین (ع)
@malek_hasanii
سفرنامه اربعین ۱۴۴۶ قمری
#قسمت_دوم
قرار شد تا دانشجویان از مرز عبور میکنند با محمدصادق (دانشجوی ترم ۴ فقه و حقوق و عرب زبان و البته ماخوذ به حیا و کم زبان 🙂) و جناب دکتر ظریف (استاد هیات علمی و البته نه آن دکتر ظریف مستعفی) زودتر به سمت ماشینهای در مرز عراق برویم.
از همان اول میدانستیم فقط به دنبال اتوبوس هستیم؛ ۷ تا ۸ اتوبوسهایی که نزدیک بودند و در منطقه خاکی بودند مسافر داشتند و به کار ما نمیآمدند. رفقای همراه ناامید شدند از یافتن اتوبوس؛ باز جلوتر رفتیم چندتایی اتوبوس دیدیم؛ اما بیفایده بود و باز هم مسافر داشند.
تا اینکه از راننده یکی از این اتوبوسها پرسیدم اتوبوس خالی وجود دارد؟ و او به صورت جدی گفت بله هست باید حوصله کنید. او گفت بروید جلوتر.
درست میگفت کمی جلوتر از مکان خاکی در یک منطقهای که کف آن سیمان بود اتوبوسهای زیادی پارک کرده بودند. (برای کسانی که دنبال دربستگرفتن اتوبوس در مرز شلمچه هستند: وقتی از مرز عراق رد و وارد منطقه ماشینها میشوید یک دکل بزرگ مخابراتی که سه تا قطعه استوانهای بالای آن نصب شده از دور میبینید و کنارش یک ساختمان هست؛ پشت این ساختمان یکمنطقه بزرگی است که اتوبوسها پارککردهاند.) بعد از اینکه از چندتایی پرسیدم یکی از آنها را هماهنگ کردیم. البته تعداد صندلیهای آن اتوبوس که سرحال هم بود از تعداد ما بیشتر و ناچار مسافرهای باقی مانده را خودمان کمک کردیم تکمیل کرد.
دوتا صندلی در آخر باقی ماند که یک گروه سه نفره آمدند؛ ناچارا نفری که خود راضی شد کف اتوبوس بخوابد را گفتم باید رایگان (بلّاش: همان بلا شی یعنی هیچی و مجانی) حساب کند که راضی شد.
کرایه این اتوبوس که واقعا هم دوستان با آن راحت بودند خمسهعشر دینار (۱۵ دینار) شد.
خورشید طلوع کرده بود که ما از مرز فاصله گرفتیم و به سمت نجف راهی شدیم.
جای جای این مسیر همه خاطره است و من به خاطر اینکه خیلی فرصت نوشتن ندارم از هر صدتایی نمیتوانم حتی یکیاش را کامل بنویسیم.
اتوبوس دو محوره و ده چرخ بود و از قدرت خدا ۵۹ صندلی داشت و چون برای تکمیل اتوبوس چند گروه را سوار کردیم راننده جمع آوری کرایه را به ما سپرد و این تازه اول دردسر و گرفتن کرایه از افرادی بود که یا ۵۰ و یا ۲۵ هزار دیناری داشتند و حتی مطعم بین راهی برای آنها پولشان را خورد نمیکرد.
بله به قولی عراقیها خَرده و پول خورد نداشتیم و با مکافات هر طوری بود کرایهها را جمع کردیم و ۸۸۵ هزار دینار به راننده تحویل دادیم.
لازم به ذکر است اگر کوچولویی دارید و سوار اتوبوس و یا هر ماشین دیگری در شهر میشوید؛ معمولا عراقیها صندلی را حساب میکنند و به تعداد کار ندارند. (اگر بچهها را کنار خود بنشانید حسابشان نمیکنند.)
تقریبا ساعت ۱۴ بود که به نجف رسیدیم؛ نزدیک مسجد حکیم ما را پیاده کرد.
موکبی نزدیک مسجد حکیم بود بچهها گفتند فالوده میدهد؛ اما وقتی نزدیک آن شدند آب دوغ خیار با نون خشک بود.🙂
اما خداییش خیلی چسبید و به قول بچهها جگرمان خنک شد.
کنار جسر و پل عشرین مسجد مرحوم حکیم بود که بچهها در همین ابتدا اینجا را برای فرار از گرمای سرظهر انتخاب کردند.
جای خوب و خنکی بود و تا عصر استراحتی کردند و کم کم باید عازم حرم یعسوبالدین و امام المتقین (ع) میشدیم...
پایان قسمت دوم
#اربعین
#طریق_العشق
@malek_hasanii
سفرنامه اربعین ۱۴۴۶ قمری
#قسمت_سوم
با دستهای از دانشجویان راهی حرم حضرت امیرالمونین (ع) شدیم. عصر بود کمی بچهها گرسنه بودند؛ ولی هنوز موکبهای غذایی مشغول به کار نشده بودند و البته در همین خیابان اصلی (بین جسر ثورالعشرین تا حرم) موکبها تعدادشان خیلی زیاد نبود و تمرکز موکبها مسیرهای منتهی به کربلا بود.
کم کم که به حرم نزدیک میشدیم نزدیک غروب میشد و بچهها هم از خجالت گرسنگیشان درآمدند و شربت نعنا هم تکمیل کننده این ضیافت بود.
در حال عبور از گیتهای بازرسی قرارمان این شد که چون نمیشود به داخل حرم کوله برد، گوشی، پول و گذرنامه خود را بردارند و همه کولههایمان را در گوشهای از فضای بیرون حرم بگذاریم و به زیارت حضرت ابوتراب (ع) مشرّف شویم و حدودا دو ساعت بعد وعده کردیم بچهها بازگردند تا به سمت صحن حضرت فاطمهالزهرا (س) برای پیدا کردن جای استراحت شبانه برویم و از هم جدا شدیم؛ اما صدای خواندن قرآن از بلندگوهای حرم بلند و نزدیک اذان شده بود و دربهای ورودی حرم به خاطر اقامه نماز بسته شد.
اذان شد و من مُهری (به قول عراقیها تُربه) از گوشهای برداشتم و میخواستم شال روی شانههایم را پهن کنم و نمازم را بخوانم که زائرین ایرانی، یکی یکی دورم
جمع شدند که حاجآقا میخواهیم جماعت بخوانیم؛ مسیر رفت و آمد بود و جماعتخواندن میتوانست دردسر ایجاد کند، هر چه میگذشت به تعداد داوطلبین جماعت افزوده میشد؛ از یکی از خادمین ایرانی که با جلیقه سبز در کنار حرم میایستند پرسیدم: رسم هست کنار حرم جماعت بخوانند؟ ایشان گفت تا حالا ندیدم و شاید عراقیها نگذراند.
گرچه من تردیدم بیشتر شد؛ اما زور زوّار از این حرفها بیشتر بود و نماز مغرب را شروع کردیم و هر لحظه به تعداد صفها افزوده شد و من ترس داشتم کل مسیر گرفته شود؛ *انّالله و مَلائکتَهُ یُصَلّون* را یکی از زائرین گفت و من هم نماز عشاء را سریع شروع کردم.
دو نماز که تمام شد، دلممیخواست ۳۰ ثانیهای یکحدیثی در فضائل قائد الغرّ المحجّلین بخوانم؛ وقتی به سمت نمازگزاران برگشتم، تعجبم از این همه صفهای تشکیل شده آن هم در این شرایط بیشتر شد و با صدای بلند گفتم: عُنوانُ صَحیفَهِ المُؤمِن حُبُّ عَلیِّبناَبیطالب (ع)
تیتر و سرنوشته نامه عمل انسان مومن، عشق و محبت مولا امیرالمونین است؛ اگر علاقهمندیم این عشق تا آخر عمر در دلمان باقی بماند و با تیتر درشت بالای نامه عملمان بنویسند: #عاشق_علی_بوده_است، صلواتی بفرستید؛ صدای صلوات فضای بیرون حرم را فرا گرفت و به همه گفتم قبول باشد و خداحافظی کردیم و به سمت جمعیتی که به خاطر بستن دربها در حال افزایش بود، رفتم.
راستش را بگویم اگرچه در مسیر اربعین پوشیدن لباس روحانیت و گذاشتن عمامه سفید مشکل به نظر میرسد؛ ولی به خاطر برگزاری نماز جماعت و پاسخگویی به مسائل دینی زوّار و اینکه در هنگام صحبت کردن با عراقیها و یا گرفتن ماشین کمکشان کنم تا به الان در این مسیر معمّم بودهام.
نکتهای را اضاف کنم: ظهرِ فردای همین روز، نزدیک ساعت ۱۱ صبح بود که همان خادم که تهرانی بود را دیدم و با هم خوش و بشی کردیم و میگفت دیروز صحنه خوبی شده بود؛ امروز هم بمانید تا باز نماز جماعت برگزار کنیم. ☺️
البته من زیارت کرده بودم و قصدم این بود به صحن فاطمه الزهرا (س) برگردم و اگر شد آنجا به اندازهای که ممکن است جماعت بخوانیم که همین هم شد؛ کافی است عمامهای به سرت باشد، قامت که میبندی، زائر است که پشت سرت صف میبندد.🌿🌿🌿
پایان قسمت سوم
#اربعین
#طریق_المعرفه
@malek_hasanii
سفرنامه اربعین ۱۴۴۶ قمری
#قسمت_چهارم
از درب بابالقبله که وارد میشوی علمای ایرانی زیادی در سمت راست مدفون هستند و در سمت چپ قبر شیخ مرتضی انصاری (ره) است؛ او از علمای بزرگ ایرانی حوزههای علمیه بود و قریب به ۲۰۰ سال است که کتابهای او مرجع است و در حوزهها تدریس میشود. و چه توفیقی که بعد عمری مجاهدت و تلاش و بندگی و عشق به اهلبیت (ع) توفیق شود در کنار آنها به آرامش ابدی برسیم. (رمان #نخل_و_نارنج آقای یامینپور برای آشنایی با شخصیت شیخ خواندنی است.)
زیارت امینالله برای زیارتهای کوتاه که پر از درخواستهای بزرگ و عمیق است و زیارت جامعه کبیره برای آن زمانی که حال بهتری داریم به نظر در حرم مولای متقیان با مُسمّی و پرخاصیت انشاءالله خواهد بود.
نمیدانم چرا؟! اما آجرها و دربهای قدیمی اماکن متبرکه را همیشه بیشتر دوست دارم. از همان ابتدای حرم بوسیدن آجرهای قدیمی حرم که قدمت بیشتری دارند و علما و عرفا و زوّار بیشتری به آنها دست کشیدند، برایم آرامشبخشتر است.
وقتی که با تمام احساس و دقیقا مثل اینکه ضریح را میبوسی، خودت را به دیوارها و آجرهای حرم میچسبانی حس میکنم عاجزانه و عاشقانهتر به نظر میرسد و حس میکنی تو را به زمان امام نزدیکتر میکند.
باید معتقد بود آنها هر کجا که باشیم و هر گوشهای از حرم دخیل بسته باشیم *یَرَون مَقامِی و یَسمَعونَ کَلامِی* و اگر هم ممکن نشد شبکههای ضریح را بگیریم، مهم این است که بدانیم که کل این حرم محل آمد و شد ملائک است و در محضر امام هستیم.
روایت درون حرم که برای هر کسی به گونهای خاص خودش رقم خواهد خورد را همیشه دوست نداشتم و اینجا با هم از حرم خارج میشویم که به یاد شما و همه شیعیان عالم بودهام و دعا برای مظلومیت کودکان غزه را فراموش نکردم.
دو سال پیش تحت قبة حضرت سیدالشهداء (ع) گوشهای ایستاده بودم که تکه پری از چوبپرههایی که برای هدایت زائرین دست خادمهای حرم بود، در کف حرم افتاد و آن را به قصد تبرک برداشتم و در بین صفحات مفاتیحم هنوز آن را دارم؛ زیباست و فکر میکنم پر طاووس است. امسال هم در حال خروج از ضریح حضرت علی (ع) بودم که پر بزرگی از چوبپرههای خادم حرم شکست و جلویم افتاد و خم شدم و آن را برداشتم. طبیعی و خیلی لطیفی بود و بعد از زیارت آن پر جدا شده از حرم را به صورت دانشجوهای همراهم کشیدم و دوست داشتم خاصیت نوازش زائرین حرم و لبخندهای ناشی از قلقلک این چوپ پره ادامه یابد. (چه زیبا است که نباید کمتر از گل به زائر گفت و حتی برای راهنمایی آنها از چوب پرههای طاووس و قو و جنسهای بالطافت در بقاء متبرکه استفاده میشود.)
تا الان هر طور بود این پر متبرک را در کولهام با هر سختیای که هست جا دادم و امیدوارم آن را به عنوان تحفهای ارزشمند از این سفر، بهیادگار به ایران برگردانم و نگه دارم.
پایان قسمت چهارم
#اربعین
#طریق_المعرفه
@malek_hasanii