#خاطره
امروز برای اولین بار بهش املا گفتم و مگه میشه یاد خاطره املاهای کلاس اول خودم نیافتم؟
و انصافا با تقلب کردن در اولین روزهای، اولین پایه تحصیلی،شروع طوفانی داشتم و میرفتم که بشم یه خاوری یا بابک زنجانی و برو بچ اختلاس گر، اما خب شرایط فراهم نبود😂
تقلب ام به این صورت بود که از شب قبل املای فردا رو پررنگ با مداد مینوشتم و بعد پاکشون میکردم اما ردشون می موند و فردا وقت املا گفتن معلم،
پررنگش میکردم و خلاصه بعد ازچند دفعه لو رفتم و هنوز صدا زدن مامانم و نینااااااا گفتنش
در وقت ارتکاب جرم که داشتم توی اتاق کوچیک خونه روستایی مون عملیاتم رو انجام میدادم، تو گوشمه😅
✍️#زهرا_زینی_وند(مشاور کودک و خانواده)
═🍃🌸🍃════════╗
@zahrazeynivand
╚════════🍃🌸🍃═╝
👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/930349260C148c63801b
#خاطره
بچه های دهه هشتاد یادشون نمیاد
اما ما قدیما با ۲۵۰تومن تاکسی تلفنی میگرفتیم و مسیر پونزده دقیقه پلدختر تا روستامون رو میرفتیم
🚖🚖🚖🚖🚖
یا یه وقتی با این پول تو مدرسه فلافل میخریدیم و اگر خیلی میخواستیم ولخرجی کنیم یه نوشابه هم میگرفتیم و🥖🍷
حس میکردیم پادشاه جهاااانیم😎😎😎
پ.ن:به الانش نگاه نکنید که به تاریخ پیوسته
✍️#زهرازینی_وند(مشاورکودک و خانواده)
🆔@maman_moshaver
هدایت شده از مامان مشاور🇮🇷
بسم الله
اونی که چند سال حسرت بچه رو داشته، حتی ویار بارداری براش لذت بخشه
هر کسی نبود هر چیزی رو لمس کرده، بیشتر قدر داشتنش رومیدونه
کی میگه بچه های روستایی و منطقه محروم ها بدبخت اند و اززندگی چیزی نفهمیدند؟
مایی که خط تلفن ثابت خونگی نداشتیم، کیف وصل شدن خط تلفن های روستا هنوز یادمون هست
مایی که با کپسول گاز غذا درست کردیم و هر بار کشون کشون باید میبردیمش تو کوچه و کپسول پر تحویل میگرفتیم و لبه دسته کپسول دستمون رو قرمز و کوفته میکرد، یا بوی تندی نفت رو زمستونا به وقت پر کردن علاءالدین وسط سرمای حیاط تحمل می کردیم،قدر راحتی گاز کشی رومیدونیم،
مایی که کامپیوتر رو تو فیلما میدیدیم و با انگشت زدن رو در کلمن آبی ادای تایپ با کیبورد رو در می آوردم هنوز حس نرم دکمه های کامپیوتر واقعی که اولین بار خونه پسرخاله مامانم توی رفسنجان دیدیم رو مگر یادمون میره؟
یا وقتی که از بلندی های روستا هر غروب منتظر و مترصد دیدن مینی بوس روستا بودیم تا بابا رو به خونمون برسونه و بابا با کلمن آبی که صبح پر از آب خنک و غروب گاهی پر از بستنی یا میوه های ،تابستونی بود،به خونه می اومد و ذوقی که از دیدن بابا میکردیم هنوز قلبمون روگرم میکنه
یا لذت شکوندن هسته زرد آلو زیر نور چراغ برق حیاط باباحاجی
یا لذت بو کشیدن یه کوه گندم تازه قبل از اینکه وزن کشی بشن و برن توی گونی
یا نون کوچولوهایی که کنارتنور ،ننه حاجی دستمون میداد با کدوم نون فانتزی تو فیلما قابل مقایسه است؟
یا دیگ ریسیدن و پشم گوسفندا رو نخ کردن ننه حاجی توی ایون خونه روستا مگه یادم میره؟
یا سرک کشیدن به خونه مرغ و خروسا و دنبال تخم مرغ گشتن زیر کاه و خاک ها
یا هیبت اون گاو هلندی توی طویله که حواسم نبود چون من خیلی کوچیکم اون خیلی بزرگ بنظر میاد و هزار خاطره که بچه های شهری از دیدن و چشیدنش محروم اند
ما یاد گرفتیم خواسته هامون راحت و زود به دست نمیان برای همین صبر کردن و جنگیدن رو یاد گرفتیم
آره ...
حسرت ها ما رو عقده ای بار نیاوردن...
مارو قدردان وشکر گزارتر کردند
#ز_زینی_وند#کودکی #خاطره
#روستا #دهه_شصتیا
#بچه_روستایی_ام #دهه_شصت #دهه_شصتیا_نوستالژی
✍️#زهرازینی_وند(مشاورکودک و خانواده)
عضو شوید👇
🆔@maman_moshaver