eitaa logo
مامان مشاور🇮🇷
10.9هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
552 ویدیو
6 فایل
زهرا زینی وند🤚🏻مامان سه تا💖💙💖 🕌قم روانشناس/کارشناس رادیو معارف 🎖️ش‌.پروانه نظام روانشناسی:۱۳۶۹۴ ارشدروانشناسی سطح3مشاوره خانواده ازحوزه راه ارتباطی و رزرو وقت مشاوره تلفنی: @zeynivand24 تبلیغ نداریم🌷 کپی مطالب ،بدون ذکر لینک کانال 🚫👇🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
هوای قم ابریه🌥️ و آفتاب لابه لای ابرها داره زور میزنه خودی نشون بده، باد هم داره این وسط خوش رقصی میکنه و خودش رو میکوبه به شیشه ها🍃🌀🌬️ یه لحظه بعد از دقت کردن به هوا به خودم برگشتم دیدم از دلشوره بابت این روزای شلوغ و پایان نامه ای که همین روزا باید دفاع کنم، خبری نیست،😍 از خودم علتش رو جویا شدم، دیدم دلیلش اینه این هوا منو یاد بهار شهرم می اندازه و در عجبم یک یاد و یک خاطره🥰 چطور می تونه آدمیزاد رو‌ سر پا نگه داره؟🤩 ✍️📌(مشاور کودک و خانواده) ═🍃🌸🍃════════╗    @zahrazeynivand ╚════════🍃🌸🍃═╝ 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/930349260C148c63801b 🍃 🍃 🌻 🍃
منصوره تو یادت نمیاد حتما، نه اما من خوب یادمه مهر سال ۹۷, دخترم دو سال و شش ماهه بود روز اولی که توی مهدکودک حوزه جامعه الزهرا بعد از چند سال تو رو با دخترت که سه ماه از دخترم بزرگتر بود؛ دیدم و منی که خسته بودم از دویدن و نرسیدن. منی که کلی برای تربیت دخترم سرچ و تحقیق و سوال و این در و اون در زده بودم و حالا ترس از نموندنش توی مهد داشتم و وقتی با حرص و خشم و استیصال و کنایه گفتم: دختر من خیلی پرانرژیه😏 و تو دستت رو توی موهای دخترت بردی و گفتی دختر من ماهه ماااه🥰 و من چقدر حسرت و غبطه خوردم به آرامشت تو مادری،🥺 چیزی که من بعد از اون همه اطلاعات و دویدن نداشتم😞 شاید بهتر بگم، با اون همه دویدن و ناتوانی و ضعیف دیدن خودم، آرامش رو از خودم و دخترم گرفته بودم😓 و حالا چهارسال و سه ماه گذشته🥵 و من دیگه اون مامان زهرای پر از خستگی و خشم و ضعف و عذاب وجدان نیستم🤩 اما دلم نمیخواد هیچ مادری حتی لحظه ای اون احساسات دوست نداشتنی منو تجربه کنه😍 و برای اینه که اینجام که مینویسم تا همه مامانا به لطف خدا و مدد اهل بیت، مادری با طعم آخیش رو تجربه کنن😍🤗 راستی شب و روزت بخیر بنده خدا✋ ✍️ (مشاورکودک و خانواده) به جمع ما بپیوندید 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/930349260C148c63801b
قشنگی زندگی به اینه که تو دم و دستگاه خدا هیچ خون دلی گم نمیشه چون خدای حواس جمع مون ،حساب و کتاب همه چی رو داره، و منی که دی ماه هر سال برام یادآور دی سال۹۴هست که در حال جمع و جور کردن برای رفتن ازقم به شیراز بودیم و این جدایی از حضرت معصومه اندازه مرگ برام دردناک و تلخ بود، و چه روزها و شب هایی که با گریه دور خونه می چرخیدم و التماس میکردم که نرم و خوب یادمه چند روز قبل از اسباب کشی مون، برای تبریک تولد بچه دوستم به یکی از مجتمع های مسکونی توی همین خیابونی که الان ساکن هستیم اومدیم(اون موقع شهرک دیگه ای مستاجر بودیم) و آخ نگم که چققققدر دلم شکسته بود و همه جوره به دوستم غبطه میخوردم و تو ماشین گریه ام گرفت که خدایا تو این شهر فقط برای من جا نبود و من اضافی بودم؟ و همون روزا به قرآن پناه بردم و از خدا خواستم با کلامش مثل همیشه آب روی آتیش وجودم باشه و اون آیه اومد که خداوند داشت از پیامبردلجویی می کرد و بهش میگفت:ما تو رو دوباره به این شهر(مکه)بر می گردونیم ...‌ و حدود دو سال و نیم بعد ، ما از شیراز به قم نقل مکان کردیم و بطور اتفاقی توی همون خیابونی که دلم شکسته بود، ساکن شدیم.... و آرزو میکنم هر کس همون شهر و جایی زندگی کنه که آرزو و آرمان و مایه آرامشش هست... و خدایی که هیچ وقت دیر نمی کنه.... به مو میرسونه اما پاره نمیکنه.... شبتون بخیر و بی فکر✋ ✍️ (مشاورکودک و خانواده) به جمع ما بپیوندید 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/930349260C148c63801b
دلم میخواست الان خواب باشم چون حقیقتا چند روز و شبه خوابم در پایین ترین کیفیت و کمیت اما بایدبرای محتوایی که فردا در مورد نوجوون میذارم دنبال چند تا چرایی میگشتم و البته ذهنم بابت چند تا از مراجعینم که برخلاف بقیه ،درمانشو طول کشیده، درگیر بود و به مادرا پیام دادم و حال بچه ها رو پرسیدم و کم و بیش گزارشات امیدوار کننده و مثبت دریافت کردم و حالا میتونم سرمو زمین بذارم... گفته بودم که بچه های مراجعینم مثل بچه خودم اند و مادراشون مثل خواهرام، برام عزیزند و همونجور خواهرانه شورشون رو میزنم و براشون تقلا میکنم و وقتی رو به راه اند،خستگیام یادم میره. چند هفته پیش، وسط کشیدن شله زرد همکلاسیای معصوم(همون شله زرد معروف😅🙈) عین کاراگاهی که به جواب معماش رسیده🕵️ ،ریشه گره خوردن کلاف درمان یکیشون به ذهنم رسید و بهش پیام دادم باید حرف بزنیم، و واقعا به برکت حضرت زهرا، رزق اون شبش بود و الحمدالله از همون گفت و گوی نیم ساعته به نتایج خوبی رسیدیم و امشبم خبرای خوبی بهم داد🤩😍 الهی شکر الهی شکر الهی شکر❤️ وقتی خیلی احساساتی میشم نمیتونم فارسی منظورمو برسونم پس به زبون لری و از ته قلبم براتون مینویسم : خدا و دیار سرتو بااا (خدا پشت و پناه تون باشه)✋ ✍️(مشاورکودک و خانواده) 🆔@zahrazeynivand
امروز که روزه منو برده بود🥵🥴(ببخشید که خعلییی از این دو تا شکلک استفاده میکنم،ولی واقعا در اکثر اوقات بیانگر حال منن 🙈) سه تا مشاوره تلفنی و آماده کردن خونه برای اومدن مهمونایی که ساعت دو قطارشون به قم میرسه خیلی انرژی و فسفری برای تموم کردن سلسله مطالب نوجوون نذاشته برام 🤯😵😴 و ان شالله فردا بتونم تمومش میکنم و میذارم براتون، اما فرشته اصغر خونمون(امیرحسن،یکسال و ده ماهه از قم) با شکوندن شیشه فلاسک، ریختن کرم دارویی من کف آشپزخونه، خط خطی کردن دفتر خواهرش،ریختن لیوان آویشن و نبات روی کفپوش ها، خط خطی جدید با خودکار روی دیوار اتاق، رکورد عجیبی امروز از خودش به جا گذاشت و واقعا قابل توجه😬 و الان این ذکر رو برداشتم و هی نفس عمیق میکشم:😤 خداروشکر که یه بچه سالم و شاد و پر انرژی دارم🥵 ولی انصافا انرژی و خواب اولاد من تا قبل از سه چهارسالگی در حدی که اگر علم الانمو نداشتم قششنگ میتونستم یه برچسب بیش فعالی بزنم رو پیشونیشون و چند قرص از روانپزشک بگیریم و بریزم تو حلق شون تا بی حال و بی انرژی بشن و بعدش بگم خخخخخب خداروشکر بچه هام درمان شدند،😊(کما اینکه جناب فوق تخصص روانپزشکی کودک در دو سالگی این برچسب با یه چند قلم داروی فیل از پا بنداز رو برای دخترم تجویز کرد😑 و خدا رحم کرد که همسرم مخالفت کرد و اصلا دارو رو نگرفتیم) ولی الان باورم اینه که واقعا نرمال اند و چقدر حس خوبیه که آدم از دریچه اینکه نخواد دنبال عیب و برچسب زدن به بچه باشه، بهش نگاه کنه و باور کنه همه این چالش ها گذری اند.... و چه طعمی داره،مادری در فضای آخیش و چقدر حرف دارم بزنم براتون اما خب چون عضو جدید داریم باید آبرو داری کنم تا فکر کنن من خیلی کم حرف و کم گوی چون در هستم😁🙃 پس شبتون بخیر مهربونا🤚 ✍️(مشاورکودک و خانواده) 🆔@zahrazeynivand
1.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای با شما نه خاطره مشترکی داشتم و نه حس ارادتی...😔 حتی صبح اون سحر تکه تکه شدن تون، وقتی همسر، هراسون بالای سرم‌ اومد و خبر شهادت تون رو داد، شاکی شدم که عههه، خب که چی؟ چرا بیدارم کردی؟😓 اما اما اما از بعد رفتن تون چیزی توی قلبم روحم جونم خالی شد، انگار که دوست تون داشتم و نمی دونستم انگار که بهتون تکیه داده بودم و خبر نداشتم بقول معصومه: «بابای همه بچه ها» ممنون که دوست مون داشتی برامون جون دادی وقتی همه خواب بودیم....💔 پ.ن:این صدا رومعصوم همون ایام(سه ساله و نیمگی) بعد از شهادت شون، از زبون خودش و با ادبیات خودش ، برای یکی از برنامه های شبکه پویا ضبط کرد که هیچ وقت هم پخش نشد اما هنوز کلماتش با دلم بازی میکنه... راستی سلام صبح تون بخیر ، الهی ، عاقبت مثل حاج قاسم ، نور چشم و قوت قلب امام مون باشیم😍 ✍️(مشاورکودک و خانواده) 🆔@zahrazeynivand
بنظرم علم به ما لذت های زیادی بدهکاره لذت هایی که بخاطر خاصیت قابل پیش بینی بودنش ازمون ناخواسته دریغ کرد مثل شب های سردی که دلمون برف میخواست و دوست داشتیم با امید دیدن صبح برفی بخوابیم اما هواشناسی از قبل خبر داده بود که برفی در کار نیست... قدیمی ها راست میگفتند که بی خبری خوش خبری است خوش خبری است که از اتفاقات دوست نداشتی هفته یا ماه و سال بعد خبر نداریم یا حتی بی خبری ازنزدیکی اجابت دعایی که اینهمه برایش جلز و ولز میزنیم هم در نوع خودش خالی از لطف نیست، و به شوق بی نهایتش و البته انتظار نکشیدن برای آمدن روز اجابت می ارزد... و خداجان، چه خوب که مثل شمایی از آینده ما با خبر است که خوب قدر و اندازه طاقت و صبر مان را میداند پس همه زندگی مان سپرده دست مهربان و پر قدرت خودت❤️ .... افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد سوره غافر ✍️(مشاورکودک و خانواده) 🆔@maman_moshaver https://eitaa.com/joinchat/930349260C148c63801b
برات آخیش آرزو میکنم اونم دقیقا بعد از دویدن های طولانی بعد از چشیدن یه شب دراز بعد از ناامیدی از تلاش های متوالی بی نتیجه... آره برات آخیش آرزو میکنم بین امتحانات متوالی بشر و حالی که مدام بالا و پایین میشه و آنتراک و استراحت بین دو نیمه ای که خدا به بنده هاش میده و‌ حس رضایت و شکری که با بند بند وجودت نسبت به مقدرات یگانه خالق کار درست جهان داری و اینکه هیچ نه گفتن و منع و ناکام کردنش بی دلیل و حکمت نیست برات آخیش آرزو میکنم تا یادت بمونه هرچیزی به وقتش درست میشه شاید نه اونجور که تو دلت میخواد اما درست میشه، اونجور که باید باشه و ما مامور به انجام وظیفه ام نتیجه با خداست... اونم چه خدایی😍 خدای حواس جمع مهربون خودمون که هیییچ کس تو تمااام عالم اندازه اون مارو بلد نیست❤️ شبتون بخیر و بی فکر🤚 ✍️(مشاورکودک و خانواده) 🆔@maman_moshaver
چند روز پیش نوشتم که دلسرد شدم از بودن در اینجا، چون بهم نمیچسبید که اینجا فقط مطلب تربیتی بنویسم و یه کانال آموزشی باشه(امکان و وقت اداره دو کانال رو هم ندارم) اونم برای منی که از کلاس پنجم هر روز خاطره نویسی داشتم و بعد ها وبلاگ نویسی و بعد پیچ اینستاگرام و حالا اینجا و مسیری که اومدم یعنی نوشتن یه بخش جدایی ناپذیر منه، و ارتباط گرفتن و با آدم ها حرف زدن و خونده شدن و بازخورد گرفتن عین همون مزه شیر کاکائو با شیرینی گل محمدی که توی چهارده پونزده سالگی دم بیت رهبری قبل از ورود به حسینیه امام خمینی و دیدار با آقا خوردم و مزه اش تا ابد زیر زبونمه،حالم رو جا میاره.‌.‌. چند روز پیش پرسیدم که لابه لای مطالب از روزمرگی هام بنویسم یا نه و تقریبا بیشتر از هفتاددرصد تون گفتید آره بنویس دوست دارم روزمرگی هام مثل زنگ تفریحی لابه لای مطالب، ز غوغای جهان فارغ تون کنه،درسته تربیت بچه هامهمه، اما حال ما مامان ها هم مهمه و گاهی لازمه بشینیم کمی حرف زنونه بزنیم و پیام های امروزتون خیالمو راحت کرد که اینجا برام امن و شما برام گوش اید😍🤗✋ دست علی یارتون
همه خوابیدند، و منی که از ساعت سه چهار صیح بیدارم خوابم نمیبره، از پنجره قطار دارم بیرون رو نگاه می کنم و آهنگ «عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم» رو پلی کردم و دارم بیابون های اون ور پنجره رو میبینم که برای من بیابون نیستند عشق اند،بهشت اند،مقدمه وصال اند..‌. خیلی بال بال زدم تا طلبیده شدم،در ناامید ترین وقت ممکن شد که بشه میدونی چیه؟ من سی سال اول زندگی ام رو اشتباهی زیارت رفتم اصلا زائر نبودم توی حرم اهل بیت یه طلبکار پرتوقع مغرور بودم که چرتکه به دست خواسته هامو مرور می کردم و بابت برآورده نشدن شون گله و بازخواست می کردم آره من داشتم حتی اهل بیت و خدا رو هم کنترل می کردم اما حالا مدتی مثل یه مریض که میره پیش طبیب اش، مثل یه پریشون که میره پیش مرادش... میرم و اول یه دل سیر تماشاشون میکنم و قربون قد و بالاشون میرم و ممنون دارشون میشم که در خونه شون رو باز کردند به روم،بعد پروندمو باز میکنم و گیره و گور های روحم رو میذارم وسط،و میگم برام کاری کنید من خیلی کوچیکم،اصلا شما منو بزرگم کردید،حالا منو گردن بگیرید و آدمم کنید... فردا هم که عرفه است و حتما حکمتی داشته که دست بر قضا بلیط ما برای مثل امروزی جور شد که عرفه حرم امام رئوف باشیم ان شااالله فردا روز تحولات و فرصت های عمیق و عجیب... فردا کم نخوایم...فردا رشد بخوایم،تعالی بخوایم...بنده شدن بخوایم,بحق امام رضا رسیدن به مقام رضا رو بخوایم برای من برای ما برای ظهور امام منتظر مون دعا کنید. (مشاورکودک و خانواده) 🆔@maman_moshaver 🌏اینجا نگاه تون به مادری عوض میشه
مامان مشاور🇮🇷
#بوقت_دلتنگی گاهی خیال میکنم از من بریده ای! بهتر زمن برای دلت برگزیده ای! از خود سوال میکنم آیا چه
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند روزبعد از زایمانم،تازه داشتم روبه راه میشدم که درد پام شروع شد،سونوگرافی،عکس از پا و آزمایش و هزاراحتمال و دکتررفتن های مکرر و نهایت تشخیص بیماری مفصلی و چالش هام با بچه ها و هزار مسئله نگفته ... دست به دست هم داد که قشنگ صفر بشم... شکننده ترین و بی انرژی ترین بودم،گاهی یکساعت توی تراس یا زیر پتو های های گریه میکردم،یا یک آن آمپر میچسبوندم و آتیش ازم میبارید‌،عجیب اینکه بیشترین چالشم با دخترم بود،شرایط پلدختر رفتن نبود، مثل همیشه مامانم از لابه لای کلمات اینجام،از صدای پشت تلفنم فهمید که داغونم،و با بابا بلند شدند و اومدن دنبالمون و حدود ده روزی با بچه ها پلدختر بودم،و همه خونواده، همه شون هر کاری تونستند کردند تا حالم عوض بشه،شماره روان پزشک رو گرفته بودم و قصد دارودرمانی داشتم، اما از پلدختر که برگشتم نمیدونم چی شد، سر کدوم اتفاق، معصومه اومد بغلم کرد و گفت دوستم داره و من یهو لرزیدم،انگار قفلی و دری باز شد ،انگار از بن بست در اومدم... عه دوستم داره،چرا فکر میکردم دوستم نداره... انگار به یه آدم که از تشنگی رو به موت، آب رو نشون دادی... جون گرفتم،بلند شدم،نه که خیلی الان اوضاع بهشته نه،نیست،قرار نیست هم بشه،اما از اون باتلاق و تاریکی هم خبری نیست اون روزا یه جایی نوشتم:دلگیرم از همه حتی خود... دلم نیومد بنویسم خود حسین... اما مثل همیشه که همه اتفاقات خوب زندگیم رو منتسب به امام حسین میدونم مطمئنم نگاهش نجاتم داد... و ای عهده دار مردم بی دست و پا حسین... ✍️(مشاورکودک و خانواده) 🆔@maman_moshaver 🌏اینجا نگاه تون به مادری عوض میشه