نشسته بود از نگاه های افتاده اش چکار کنم چکار کنم میچکید...
حالِ نزار سرماخورده ام را جمع و جور کردم و به وقفه ی بین جوشن کبیرم دل دادم که برو کتاب اسم های شکلاتی ات را بیاور...
از مشهد خریده بودمش و مشغله ی روزهای پایان نامه نوشتن نگذاشته بود که بنشینیم و باهم بخوانیمش ، جزیکی دو داستان و انگار قسمتش بود بماند برای شب قدر...
آورد و نشست کنارم، نگاه به چشمانش که حالا پرسش ازشان میبارید کردم و گفتم:«میدونی نازدونه ام، ما تو دعای جوشن کبیر هزارتاااااا از اسم های خدا رو میخونیم و صدا میزنیم ، چند تا از اون هزارتا اسم تو این کتاب اومده و در موردش داستان نوشته شده و امشب اگر دوست داشتی شما هم مثل ما اسم های خدا رو بخونی میتونی این کتاب رو بخونی و از بین داستان ها یکی رو انتخاب کنی و برای من و بابا بخونی...»
اولش با یک نمیخواهم رفت که برود اما به دقیقه نکشیده برگشت و نشست به خواندن داستان های نخوانده ، شیرینی اش که در جانش نشست گفت :« خب حالا برم از اول بخونم...»
و من میان «یا نور النور، یا منوِّر النور، یا خالق النور...» دعاهایم را روانه کردم سمت آسمان ها که خدای قشنگم لذت خواندن تک تک نام هایت را در دل و روحش بنشان....
پ.ن:یه کتاب خوب با تصویرگری قشنگ و دلنشین از یک نویسنده ی خوب
لینک کانال نویسنده، خانم«فائضه غفارحدادی»👈https://eitaa.com/dimzan
#معرفیکتاب
#اسمهایشکلاتی
#کتابکودک
https://eitaa.com/mamanemamooli