هر سال این موقعها که میشه،چند تا سفید پوست آسیایی تقدیم طبیعت میکنم اخر تابستون سیاهپوست آفریقایی تحویل میگیرم.😂
بس که تو خونه بند نمیشن این وروجکها!
#بازیگوشی
@mamanjoona
غمی عظیم و خشمی فرو خورده قلبم را چنگ میزند و توان تپش را از آن میگیرد ؛ وقتی میخوانم که فرمودید:
"یا اشباه الرجال...مرگ بر شما باد، كه دلم را مالامال خون گردانيديد و سينه ام را از خشم آكنده ساختيد و جام زندگيم را از شرنگ غم لبريز كرديد و با نافرماني هاى خود انديشه ام را تباه ساختيد."
چه برسرتان آوردند مولا جان که سر در چاه درد دل مینمودید؟
چه شد که بر سر سجاده فرق آسمان را شکافتند و انگشت بر دهان گفتند مگر علی نماز میگزارد!؟
مولای من عنایتی به ما و عصرِ ما بنما تا فرمانبردار شویم و کاری کنیم و بشویم نسل ظهور و لایق دیدار!
اطمینان دارم با دعا و نگاه پدرانهیتان جوانمردان و شیرزنانی چون عباس و ام البنین پیدا میشوند که با پرورش فرزندانی از جنس نور و به قصد اطاعت ، جبران اشباه الرجال و لا رجالِ تمام قرون و اعصار را مینمایند و درد فراق و دوری را به ظهور و رؤیت حضرتش التیام میبخشند.
#شهادت_امام_علی (ع)
#شب_قدر
#ماه_رمضان
@mamanjoona
دراز کشیده بودم چشام هم بسته بودم.
احساس کردم یه چیزی گذاشتن کف دستم.
چشم باز کردم دیدم فرشته ته تغاری چند تا تیکه بیسکوییت گذاشته تو دستم و خودش هم اونور مشغول خوردنه.
همینقدر مهربون!🥰
کاش ما هم همینجوری به جریان رزق اطمینان داشتیم و بدون نگرانی از کمبود و بدون درخواست دیگران ، از داشتههامون میبخشیدیم.
#جوجه_معلم
#شیرینیهای_تموم_نشدنی
@mamanjoona
اهل نوشتنم .خاطره نویسی نهها!
نمیدونم اسمش چیه شاید میگن "دلنوشته" ولی من میگم"حس نویس"!
حس نویسی یادگار دوران نوجوانیمه.
هر موقع احساسات و هیجانات شدید مثبت یا منفی میاد سراغم فقط کاغذ و قلم میتونه ذهنمو سامان بده و فکرم رو متمرکز کنه.
خیلی چیزا رو نمیشه به کسی گفت حتی عزیزترینهات.
نه فقط مشکلات و اتفاقات ناخوشایند حتی خوشیها و خوبیها رو.
من مینویسمشون،با خدا درد و دل میکنم، ازش تشکر و طلب میکنم،درخواست کمک،گاهی معامله و..
نوشتههام پر نجواست،درگوشیهای من و خدا؛ همین هم آرومم میکنه،حالمو خوب میکنه!
#تجربه
#مادرانه
@mamanjoona
بزرگترین هیجان زندگیم بعد ازدواج مادر شدنم بود.
روزی که متوجه بارداریم شدم یه دفتر برداشتم و شروع کردم به نوشتن!
برای جنینی که حتی نمیدونستم دختره یا پسر
از احوال و احساساتم .
از آرزوها و خواستههام.
از تخیلات و فانتزیهام.
بعضی از روزمرگیهام.
افکار و اعتقاداتم .
قربون صدقهها و دردودلهای #مادرانه.
از اون روزی که فهمیدم مامانِ یه دختر میشم.
از تلاش برای پیدا کردن اسم.
تخیلاتم در مورد چهرهاش،اخلاقش ،کارهایی که قراره با هم انجام بدیم...
از حس بیپایان شکر بابت وجودش،از دعا برای خوش عاقبتیش
حتی وصیت به طفلی که در شکم داشتم!
.
.
۹ماه به همین منوال گذشت.
ادامه داره..
@mamanjoona
شب آخر بارداری و ساعات انتهایی همزیستی ما فرا رسیده بود،درد امده بود سراغم!
چه درد شیرین و دوست داشتنیای!
دردی که انتهاش میرسید به لحظه دیدار.
هم زمان که برای تولدش لحظه شماری میکردم و دوست داشتم زودتر ببینمش ، بغلش کنم ، ببوسم و لمسش کنم ؛ از جدایی و نبودش درونم ، از اینکه دیگه هیچ وقت به این نزدیکی و همه جا همراهم نیست احساس دلتنگی میکردم.
فکر میکردم کاش تموم نمیشد!!
جمع اَضداد بودم...
با همون درد شیرین دفترم رو باز کردم و اخرین #مادرانه هام رو نوشتم و برای همیشه از جنین درونم خداحافظی کردم تا برسم به دیدار و سلام
ادامه داره..
@mamanjoona
تازه ماجرای زیبا و دوستداشتنی ما بعد از تولد شروع شده بود.
دیگه فقط احساس و هیجان نبود ؛ خودِ خود زندگی بود.
خاطره بهترین شب و عزیزترین دردهای زندگیم ، اولین لحظه دیدار، شنیدن قشنگترین صدای زندگی گریه نوزادم، لحظه با شکوه مادرشدن و آغوش کشیدنش..
اولین لبخند،اولین صدا درآوردن ، اولین غَلت زدن، اولین دندون،سینه خیز ، چهار دست و پا ، اولین کلمه ، ایستادن ، راه رفتن و...
شعر خوندن،شیرینکاریها ، شیرینزبونیها ، بازیگوشیها و شیطنتهاش و...
مگه تموم میشد!!؟
هر روز یه کار جدید یه حرکت بامزه یه خوشی بیحد یه زندگی تازه...
و من مینوشتم و قربون صدقه اش میرفتم و تاریخ میزدم.
الآن سالها از اون روزا گذشته.
نمیدونم!؟ دودلم !؟
امسال که ۱۴ بهار رو گذرونده برای تولدش این دفتر رو بهش هدیه بدم یا نه!؟
#مادرانه
@mamanjoona
برای یه زن هیچ لحظهای باشکوهتر، زیباتر، ماندگارتر، رویاییتر و غیر قابل وصفتر از لحظه مادر شدن نیست!
💎الهی به حق این شب قدر و روزای پر برکت ماه مبارک همه بانوان سرزمینم بارها و بارها این لحظه ناب رو ادراک کنن و هیچ کس در حسرت شنیدن صدای مااامان،ماماااان یه فرشتهی کوچولو نمونه.
پ.ن: _چرا ۵ تاست؟
+یه سقط خودبهخود داشتم.😢
#مادرانه
@mamanjoona