eitaa logo
واگویه‌های مامان چهار فرشته🇵🇸🇮🇷
423 دنبال‌کننده
814 عکس
574 ویدیو
8 فایل
اینجام تا از مادرانه‌هام و لذت نابش بگم،دل به لطافتِ کودکانه‌ی فرزندانم بدم،همراهشون بزرگ بشم و از نشاط و انگیزه‌ای که از بودنشون میگیرم برات واگویه کنم.شاید تو هم علاقه‌مند شدی مظهر صفت خالقیت خداوند بشی. ارسال مطالب بدون منبع مورد رضایت نیست @meshkat_99
مشاهده در ایتا
دانلود
توصیه یکی از مامان‌جونا من از نزدیک ندیدم تو نت جستجو کردم به نظر خوب می‌رسید. @mamanjoona
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واگویه‌های مامان چهار فرشته🇵🇸🇮🇷
اگر خدای حسین (ع) بخواد یکی دو روز دیگه عازمیم #اربعین حلال بفرمایید @mamanjoona
. و اما داستان رفتنم... با وجود علاقه و ارادت فراوان خدمت ابی عبدالله و سفر اربعین به خاطر بچه‌ها، قصد که هیچ! حتی به ذهنم هم نمی‌رسید که بخوام برم. خیلی دوست داشتم و دارم که خانوادگی با بچه‌ها بریم ولی خب تا حالا که شرایطش فراهم نشده یعنی با منطق و محاسبات عقلانی پدرانه جور نبوده... مامانم خیلی اصرار داشتن و روزی چند بار تماس می‌گرفتن که من امسال به جای ایشون برم و گفتن که بچه‌ها رو نگه میدارن ولی قبول نکردم (نمیخواستم باعث زحمت بشم و ایشون رو از سفر بندازم و هر بار بهشون می‌گفتم مطمئناً اَجر موندنم بیشتر از رفتنه) از طرفی همسرم هم چون از علاقه‌ و حسرت به دلی‌ام بابت سالها جاماندگی خبر داشتن(ایشون و کل اعضای خانواده هر سال اربعین میرن و تنها جامانده منم) گفتن امسال شما برو من پیش بچه‌ها هستم از ایشون هم نمی‌پذیرفتم. اگه بنا به رفتن یه نفر باشه خب یه اقا برن بهتره تا یه خانم مخصوصا با شرایط ما و وجود بچه‌ها ولی ایشون فداکارانه اصرار کردن و از جانب بچه‌ها خاطر جمعی دادن و خودشون کارها رو پیگیری و بساط سفر رو آماده کردن قرار شد هر کدوم‌مون زودتر شرایط فراهم شد بره و برگرده بعد نفر بعدی بره بچه‌ها هم در این تصمیم نقش داشتن مخصوصا که بهم اطمینان داد در نبودم حواسش به بچه‌ها و خونه هست. با بچه‌ها صحبت کردم و از شرایطی که بدون من خواهند داشت گفتم ولی اونها بازم اصرار داشتن که برم با هم برنامه ریزی کردیم قول و قرار گذاشتیم که تو این یه هفته چه کنن و چه نکنن در نهایت با رضایت و اصرار اونها بالاخره راضی به رفتن شدم. خلاصه اگه همه سر و دست میشکنن واسه رفتن بنده با کلی ناز و اصرار دیگران و قول و وعده گرفتن ازشون راضی به رفتن شدم😅 قربون امام حسین(ع) برم که خودش همه چیزو درست کرد و شرایط رو فراهم🥺 همراه مامان و خواهر و برادرم میرم دعا کنید بچه‌ها اذیت نشن و ما هم با دست پر برگردیم. @mamanjoona
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی از کارایی که قبل از رفتن کردم اینکه چند نوع خورشت درست کردم و گذاشتم فریزر آشپزی بلده ولی تا حالا مسئولیت چند روز و چند وعده پشت سر هم به عهده‌اش نبوده و خب کلاسای تابستونیش هم هست ممکنه هر روز وقت نداشته باشه برای شام و ناهار با هم برنامه ریزی کردیم که هر روز چی بپزه قرار شد روزایی که خونه هست یه چی پلو(سبزی پلو ، عدس پلو ، لوبیا پلو و...) درست کنه و روزای دیگه که کلاس داره قبل از رفتن خورشت رو از فریزر بیرون بیاره و وقتی برگشت فقط برنج آبکش کنه تا وقتی برنج آماده بشه خورشت هم گرم میشه. سفارش کردم کمتر برای دیگران مزاحمت ایجاد کنن مثلا به بهانه نبود مامان هی نرن خونه مادربزرگ و عموها(یکی از قول و قرارایی که با هم گذاشتیم) بالاخره چند تا بچه با هم برای سایرین اذیت کننده است و نمیخوام رفتنم برای کسی دردسر بشه @mamanjoona
برای همسر و هر کدوم از بچه‌ها جداگونه (حتی دو تا وروجکهای کوچولو که سواد ندارن) نامه نوشتم و گذاشتم جایی تا بعد از رفتنم بخونن تاثیر حرفام تو نامه اونم در نبود خودم صد برابر بیشتر از صحبت حضوریه مخصوصا اگه همراه با چاشنی عاطفه ، احساساتیشون کنی اینم از ترفندهای مادرانه😁😉🤫 @mamanjoona
وقت مسافرت یا مهمونی یا خونه تکونی و خرید لیست وسایلی که باید بردارم یا بخرم و یا کارایی که قراره انجام بدم می‌نویسم اینجوری ذهنم منظم میشه و سردرگم نمیشم چیزی یادم نمیره و با آرامش یکی یکی به کارام رسیدگی میکنم @mamanjoona
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. امان از وداع🥺 صدای قل قل سماور و اذان صبح در خانه پیچیده بود وضو می‌گرفتم که (نیایش) جلوی پایم سبز شد. کسی که برای بیدار کردنش از اذان صبح تا دم طلوع آفتاب هر چند دقیقه باید صدایش می‌زدم تا بیدار شود حالا بدون هیچ تلاشی بلند شده بود. بعد از نماز در حال آماده شدن برای حرکت بودم که محمد و هم بیدار شدند ته تغاری خلاف عادت ، سحر بیدار شده بود آب و غذا خورده بود و تازه به خواب رفته بود. وقت خداحافظی شده بود و دل‌ دخترها بیقرار و محمد که مردانه لب برمی‌چید... بُغض گلویشان با در آغوش گرفتنشان اشک شد و از چشم‌هاشان چکید با صدای لرزان و چشمانی که هر لحظه ممکن بود عنان از کف دهند و ببارند خداحافظی کردم و سپردمشان به خدا رفتم بالای سر سه ساله دختر شیرین زبان و پر نازِ ۳ ساله‌ زورش زیاد آمد و آخر نشد که چشمم نبارد در خواب بوسیدمش امان از ۳ ساله‌ها... به جنگ نمی‌رفتم نمی‌رفتم که برنگردم تشنگی و گرسنگی در کار نبود فحش و دشنام هم نبود هر چه بود عزت و مشایعت و التماس دعا مقصدم مواجهه با حسین(ع) و ابوالفضل(ع) و پدرشان علی(ع) بود نه شمر و خولی و ابن زیاد و عمرسعد می‌رفتم به پابوسی بهترین خلق خدا و دلیل آفرینش جهان نه به جنگ اشق الاشقیا ره‌توشه‌ام کوله‌ای سبک‌بار از جامه و خوراک بود و نه ابزار و زره جنگی میزبانم خادمان حسین بودند نه دشمنانش فرزندانم هم بعد از رفتنم نه به اسارت می‌رفتند نه مورد اهانت و کتک قرار می‌گرفتند بالعکس تا بازگشتم مورد تفقد و دلسوزی و مهربانی اطرافیان خواهند بود و همه در هواداریشان از هم سبقت می‌گیرند بالاتر از همه پدر بالای سرشان هست سایه امن و تکیه‌گاه محکم پدر چیزیست که از جهان بی‌نیازشان می‌کند پس چرا اینقدر تلخ و بغض‌آلود بود وداع!؟ گویا خاصیت وداع و فراق دلتنگی و غم است سه ساله‌ی ارباب ، جان عالم به فدای تو و دلتنگی‌ات من و فرزندانم قربان وداع آخرت با پدر و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون @mamanjoona
دیروز به مناسبت رفتنم برام کیک درست کردن با گِل و گُل😂 @mamanjoona