سلام و عصر بخیر
ممنون که از تأخیر بنده ناراحت نیستید☺️
حدیث ✨امروز:
امام علی (ع)
من کرمت علیه نفسه ، لم یهنها بالمعصیه
کسی که برای نفس خود ارزشی قائل باشد، خود را با گناه پست و بی ارزش نمی کند.
#حدیث_تربیتی
برنامه یادآوری:
مرتب کاری
بازی و مسابقه تحرکی که چون جمعه است به نظرم پارک کافیه، حتما امشب براش وقت بگذارید
.
ادامه داستان📖 دیروز:
محمد (ص) به نظرش رسید که کیسه ی پول مرد را جایی دیده است.
صبح وقتی با بچه ها به طرف بازار می رفتند ، یکی از بچه ها🧒 کیسه ی زرد رنگی را پیدا کرده وزیر پیراهنش 👕مخفی کرده بود.
محمد (ص) مطمئن نبود که آن کیسه همان کیسه ی پول این مرد است یا نه ؟ 🤔❓
باید میرفت 🚶♂️و با آن پسر صحبت می کرد. 🗣
محمد (ص) از جدش اجازه گرفت و به طرف خانه ی آن پسر رفت. 🏡🚶♂️
وقتی به در 🚪خانه رسید آهسته در زد و پسر بچه ای در را باز کرد. 👦
محمد (ص) گفت: به معاذ بگو بیاید کارش دارم. 🗣
پسر بچه رفت و کمی بعد پسر دیگری آمد. 👦🏃
محمد (ص) به او گفت: معاذ مردی کیسه ی پولش را گم کرده است .
مسافر است و غریب. 🌍🧳💔
من به او چیزی نگفتم با خودم فکر کردم شاید کیسه ی زرد رنگی که صبح پیدا کردی، کیسه ی پول این مرد غریب باشد.
معاذ ناراحت شد. 😟
محمد (ص) گفت: کیسه را باز کرده ای؟ داخل آن را دیده ای؟ 🧐👀
معاذ گفت: من اصلا کیسه ای پیدا نکرده ام. 🚫🔍🙄
محمد (ص) گفت: پیدا کرده ای من خودم دیدم که کیسه ی زرد رنگی را از زمین برداشتی و زیر پیراهنت👕 پنهان کردی.
درست می گویی من کیسه ی پول را پیدا کردم ، اما با بچه ها قرار گذاشتیم هر چه توی آن است با هم تقسیم کنیم . 💰
حالا تو هم بیا و سهم خودت را بگیر ولی به آن مرد حرفی نزن. 😶🤐
محمد (ص) گفت: این کار اصلا درست نیست. ❌
این دزدی است چون پول مال آن مرد غریب است. 💔🚫
چطور آن را بین خودمان تقسیم کنیم؟ 🤷♂️
معاذ نگاهی به این طرف و آ« طرف کوچه انداخت و گفت: من حاضرم نصف پول هار ار به تو بدهم و بقیه را بین بچه ها تقسیم کنم. 🤝💰
محمد (ص) خیلی جدی گفت: نه من این پول را نمی خواهم. ❌🙅♂️
مال مردم را باید پس داد من دروغ نمی گویم و مال کسی را هم برنمی دارم. 💯🚫
ما بچه های👦 مکه نباید این کار را بکنیم.
اگر پول این مرد را پس ندهی می روم و به بزرگان 👴مکه می گویم. 🗣
از بگو مگوی معاذ و محمد (ص) چند نفر از بچه های دیگر هم آمدند و گفتند : چرا دعوا درست می کنی؟ 🤨😡
تو هم سهمی از این پول بگیر و حرفی نزن. 🤬🤝
پسر بچه ی دیگری گفت: اصلا ما همه ی پول را میدهیم به تو هر قدر خواستی به ما بده. 💰
محمد (ص) گفت: نه پول را باید به صاحبش پس بدهیم. ✅🙏
معاذ گفت: حالا که اینطور است من اصلا پولی پیدا نکرده ام برو 🏃♂️به هر کس می خواهی بگو. 💔
محمد (ص) گفت: من از اینجا نمیروم برو کیسه را بیاور تا ببینم با نشانی هایی که آن مرد غریب داده یکی هست یا نه؟ 🧐🔍
سرو صدای بچه ها بلند شد چند نفر از همسایه ها هم آمدند. 🗣👥
وقتی از ماجرا خبر دار شدند بعضی می گفتن حق با محمد (ص) است و بعضی می گفتند: پول مال معاذ است. 🗯💬
همان موقع یکی از بزرگان مکه که از آنجا می گذشت به طرف آن ها رفت و پرسید چه شده؟ 🧐🤔
ماجرا را برایش گفتند
مرد گفت: محمد (ص) راست می گوید. ✅👍
اگر کیسه ای که این پسر پیدا کرده با نشانی هایی که آن مرد داده یکی باشد، کیسه و پول ها مال آن مرد است.
وگرنه باید گشت🔎 و صاحبش را پیدا کرد. 🏃♂️
پدر معاذ رفت به خانه و کیسه ی پول💰 را پیدا کرد و آورد .
پول ها💸 را شمردند و دیدند دقیقا همان مقدار است که مرد گفته.
این بود که کیسه ی پول را به محمد (ص) دادند تا آن را به مرد عرب برساند. 🤝
وقتی محمد (ص) با کیسه ی پول نزد پدر بزرگش رفت هنوز بزرگان مکه آنجا بودند. 👴
آنها ماجرا را از محمد (ص) پرسیدند او هم همه چیز را تعریف کرد. 🗣
مرد غریب کیسه ی پولش را گرفت و با خوشحالی از آنجا رفت. 🤗
عبدالمطلب هم دست محمد (ص) را گرفت و به هم به خانه رفتند. 🏠🚶♂️
#داستان
امروز فقط فرصت کاردستی داشتیم اونم سر صبح☺️
البته علاوه بر اینکه گوشیم رو هم جا گذاشتم و شد دلیل تاخیرم😓
#تجربه_موفق
ادامه ی راهکارهای کاهش دروغگویی کودک:
4️⃣1️⃣ تربیت اخلاقی🌟: با کودکان در مورد اهمیت اخلاق و ارزشهای صادقانه صحبت کنید.
5️⃣1️⃣ تشویق به تفکر کردن قبل از گفتن🧠: به کودکان آموزش دهید که از کودکی یاد بگیرند قبل از گفتن هر کلامی ، اندکی فکر کنند.
6️⃣1️⃣ اهمیت احترام به دیگران🙏: توضیح دهید که دروغ گفتن به دیگران توهین است و به دیگران احترام نگذاشتن است.
7️⃣1️⃣ توجه به مسائل روزمره🗣: در مواقعی که کودکان به شما در مورد مسائل روزمره گزارش میدهند، به آنها توجه کنید و با آن ها در مورد آن صحبت کنید. این مورد نیز سبب صمیمیت و ارتباط محکم میشه و کاهش دروغگویی. البته فواید زیاد دیگه ای هم مثل بررسی کردن دوستان و ...دارد.
8️⃣1️⃣ استفاده از داستانهای آموزنده:📚 داستانها و مثالهای آموزنده را به کودکان برای توجیه اهمیت صداقت با حتی پیامد های دروغگویی(مانند داستان چوپان دروغگو) ارائه دهید.
#نکات_تربیتی
یادآوری برنامه:
امروز هم برنامه ای نیست جز :
🔹نرمش صبحگاهی
با فکر کردن به خدا و رضایتش پیش برید💪
حدیث امروز:
امام صادق (ع):
هر کس عزت بخواهد بدون خانواده و اطرافی، و بی نیازی بخواهد بدون مال، و شکوهمندی بخواهد بدون قدرت، باید از خواری معصیت خداوند در آید و عزت اطاعت از خدا را به دست آورد.
#حدیث_تربیتی
یادآوری برنامه:
🔸مرتب کردن خونه به صورت دسته جمعی با انرژی و نشاط و شعر خوندن
🔹پدران محترم هم یادشون نره بعد از مرتب کاری وقت مسابقه و بازی های تحرکیه(تو این بسته ی معرفی شده انواع بازی های تحرکی وجود داره که میتونین باهاش سرگرمی خوبی برای بچه ها پیدا کنین.)
داستان📖
درس بزرگ
زمان حج بود و آن سال بیشتر از سال های دیگر مردم به مکه آمده بودند.
شهر خیلی شلوغ بود.
عبدالمطلب و بزرگانی که در سازمان رفاده کار می کردند هر چه شتر 🐪و گوسفند🐏 داشتند قربانی کردند و پختند و به عنوان غذا به زیارت کننده ها دادند. 🥘🍽
دیگر حتی آرد هم برای پختن نان نمانده بود. 🍞🌾
عبدالمطلب گفت: ببینید کسی هست که سهمش را به رفاده نداده باشد. 📜
از سال ها پیش بزرگان مکه و مردمی که دستشان به دهنشان میرسید، مقداری گندم یا آرد🍞 و چند شتر یا گوسفند 🐪به رفاده میدادند تا از مهمان های خانه ی کعبه پذیرایی کنند. 🕋
کسی که حسابدار بود و می دانست که هر کسی چقدر گندم یا شتر داده است ، حساب کرد و گفت: حفص امسال چیزی به سازمان نداده. 📚💰
عبدالمطلب گفت: چقدر باید بدهد؟ 🤔
حسابدار گفت: پنج شتر و صد من گندم. 🐪💯
عبدالمطلب گفت: چرا به او یاد آوری نکرده اید؟ 😕
خب کسی را بفرستید و به او بگویید مهمان زیاد است تا زودتر سهمش را بدهد. حفص آدم پولدار و ثروتمندی است. پنج شتر و صد من گندم برای او چیزی نیست. 💰📦
حسابدار گفت: راستش تا حالا چند بار کسی در خانه ی او فرستاده ایم ؛ اما هر بار برای ندادن سهمش بهانه ای آورده. حتی جواب سربالا هم داده. 😓📋
عبدالمطلب گفت: باز هم یک مامور بفرستید ببینینم چه می شود! 😠🚶♂️
یکی از بزرگان گفت: فایده ای ندارد متاسفانه حفص آدم تند و بداخلاقی است امسال سر دنده ی لج افتاده. 🤨
مامور بفرستیم دعوا می کند. 🥊😤
عبدالمطلب کمی فکر کرد. 🤔
بعد به محمد (ص) که کنارش نشسته بود گفت: پسرم خانه ی حفص را که بلد هستی. 🏡👦
محمد (ص) گفت: بله پدر جان. 🧔🤝
عبدالمطلب گفت: برو ببین حرف حساب او چیست؛ اگر نمی خواهد سهم خود را بدهد بگوید تا فکر دیگری بکنیم. 😏
محمد (ص) بلند شد . 🚶♂️
عبدلامطلب خدمتکارش عامر را همراه او کرد و سفارش کرد: عامر تو حرفی نزن🤐 فقط همراه او برو و اگر چیزی داد بگیر و بیاور. 🤵
بزرگان که از کار عبدالمطلب تعجب کردند.
تا حالا چند مامور به خانه ی حفص رفته بودند و دست خالی برگشته بودند. 🤷♂️🏡
حالا عبدالمطلب نوه ی هشت ساله ی خود را دنبال این کار فرستاده بود. 🌟
نیم ساعتی 🕐که گذشت محمد (ص) با حفص و شش شتر 🐪و چند گونی گندم آمدند . 🌾
همه تعجب کردند. 😯
حفص با محمد حرف می زد و می خندید. 😄🗨
عامر هم شتر ها🐪و بار ها را می آورد.
حفص به جمع بزرگان که نزدیک شد سلام کرد. 👋
همه به احترام او بلند شدند.
عبدالمطلب او را بغل کرد و صورتش را بوسید ❤️
حفص هم از اینکه سهمش را دیر داده بود عذر خواهی کرد. 🙏
عبدالمطلب پرسید: حالا چرا به جای پنج شتر ، شش شتر آورده ای؟ 🐪🤨
#داستان
اینم نقاشی ها و کاردستی امروز ما
#تجربه_موفق