حدیث ✨ امروز:
امام علی (ع)
من شرفت نفسه، نزهها عن دناءه المطالب
کسی که نفسی شریف و بزرگوار داردآن را از خواسته های بی ارزش پاکیزی نگاه میدارد.
برای عزت نفس کودک و دوری از دروغگویی و هر اشتباه دیگری، به کودکتون یاد بدین نباید دنبال خواسته های بی ارزش بود و باید ازشون گذشت (نه اینکه عملا مجبورشون کنید، فقط توضیح و درخواست) بلکه باید دنبال اهداف بزرگ باشن و در این راه کمکشون کنید.
#حدیث_تربیتی
یادآوری برنامه:📅
🔸خونه وقتی مرتب میشه احساس زندگی توش بیست و بهتر جریان میگیره(بی حکمت نیست خدا نظم رو تو وجود خانما گذاشته، چون تو این زمینه توان خدمت به خانواده رو داشته)
🔸البته باباها هم توان خدمت به خانواده رو از نوع دیگه ای دارن، مثل تخلیه انرژی شدید بچهها با بازی و مسابقه تحرکی، که اگر تخلیه نشه خطرناکه واقعا😱👌
.
داستان📖
گم شده ای که پیدا شد 🎉
بعد از مرگ مادر محمد (ص) مکه بود و یک پیرمرد نود ساله 🧓، پیرمرد بود و یک پسر شش ساله
پیرمرد پسر های بزرگ و نوه های دیگری هم داشت، اما محمد (ص) برای او عزیز تر از همه بود. ❤️
پیرمرد همه چیز و همه کس محمد (ص) بود. 🏠🌟
پدرش بود و مادرش بود و جدش بود و حتی هم بازی اش بود.
گاهی با او همراه میشد و در کوچه های مکه بازی می کردند. 👬
گاهی محمد (ص) را روی زانو هایش می نشاند و برایش از مکه و گذشته ها می گفت. 📜
گاهی هم دست او را می گرفت و با هم به زیارت کعبه🕋 می رفتند. 🚶♂️
با هم هفت بار دور کعبه🕋 می چرخیدند.
بعد به محل کار عبدالمطلب می رفتند. 🧔
عبدالمطلب بزرگ و ریش سفید قریش بود و مسئول رفاده. 📜👴
رفاده سازمانی بود که از غریبه ها و زیارت کننده هایی که به مکه می آمدند پذیرایی می کرد. 🤝
چند نفر بودند که از مردم مکه پول و جنس می گرفتند و از مهمان ها پذیرایی می کردند. 💰🍽
محمد (ص) هم می رفت و در رفاده کمک می کرد. 🙏
یک روز نزدیک مراسم حج مسافران زیادی به مکه آمدند و شهر خیلی شلوغ بود. 🕋
عبدالمطلب و چند نفر دیگه که در رفاده کار می کردند، خسته مشغول بودند و کار ها را روبه راه می کردند. 😓🏃
ناگهان سر و صدایی بلند شد 📢
عبدالمطلب به محمد (ص) گفت: برو ببین چه شده پسرم. 🏃♂️🗣
محمد (ص) دوید و در آن شلوغی یک عرب بیابانی را دید که داد و فریاد می کشد و از مردم سراغ عبدالمطلب را می گرفت. 🏃♂️
مردم رفاده را به او نشان دادند. 👀👥
مرد عرب با صدای بلند گفت: سلام 👋بر تو ای عبدالمطلب. 🧔
من مردی غریبم و از راه دوری🌍 آمدم تا کعبه🕋 را زیارت کنم.
ولی همین روز اول پولم را گم کرده ام. 🙁💰
شاید کسی آن را دزدیده باشد. 🕵️♂️🔍
این پول را آورده بودم که خرج سفرم کنم، اگر پولم را پیدا نکنم، چطور به شهر و خانه ی خود برگردم؟ 🏡
عبدالمطلب با صدای آرامی پرسید بگو ببینم کیسه ی پولت چه شکلی بود. 🤔
چه نشانه هایی داشت؟ 🔍
چقدر پول توی آن بود؟ 💰
مرد گفت: کیسه ی کوچک و زرد رنگی بود .
درش را با نخ سیاه بسته بودم.
هفتاد سکه ی طلا و مقداری هم پول نقره در آن بود. 💰🌟
عبدالمطلب پرسید : یادت هست کجا پولت را گم کرده ای؟ 🤷♂️🤨
چه شد که گم شد؟ 🤔❓
مرد لب های خشکش را نشان داد و گفت🗣: اگر می شود به من آب🚰 بدهید، بعد تعریف می کنم.
محمد (ص) که ایستاده بود و حرف های مرد را گوش می کرد دوید طرف چاه زمزم. 🏃♂️
از چاه آب کشید و با ظرفی پر از آب برگشت و آن را به مرد عرب داد. 💧
مرد ظرف آب را گرفت و با لبخند به محمد (ص) نگاه کردو گفت: چه پسر زیبایی 🌟
چقدر مهربان و بادب است. ❤️
زنده باشی پسرم. 🤗
و آب را سر کشید. 🚰
بعد ظرف آب را روی زمین گذاشت و گفت: وقتی وارد شهر شدم کیسه ی پول توی جیب لباسم بود.
دیشب که خوابیدم😴 کیسه ی پول را دیدم ، همراهم بود.
اما صبح 🌅که آمدم طرف بازار درآن شلوغی متوجه شدم کیسه ی پولم نیست. 😧
عبدالمطلب گفت: غصه نخور تا در مکه هستی مهمان مایی . 🤝
بعد هم پولی💰 به تو میدهم که به خانه ات برگردی. 🏠
مرد عرب آرام شده بود و دیگر ناراحت نبود. 😌🙏
اما محمد (ص) ناراحت بود. 😔🥺
به نظرش رسید که کیسه ی پول مرد را جایی دیده است...... 🧐🔍
#داستان
اینم نقاشی یکی از کوچولوهای کانال😍😉
#بازخورد
#تجربه_موفق
ادامه ی راهکارهای کاهش دروغگویی های کودک:
9️⃣ ترویج عزت نفس🥰: کودکانی که عزت نفس داشته باشند، احتمالاً کمتر به دروغ گفتن دست بزنند.
🔟 مسئولیتپذیری💪: به کودکان بیاموزید که باید مسئول اعمال و کلام خود باشند.
1️⃣1️⃣ شنیدن فرزندتان👂: وقتی کودکان داستانها یا مشکلاتشان را با شما به اشتراک میگذارند، به آنها با توجه و احترام گوش دهید.
2️⃣1️⃣ حمایت از دوستیابی👥: کودکانی که دوستان صادق و معتبر داشته باشند، احتمالاً کمتر به دروغ گفتن دست بزنند.
3️⃣1️⃣ کنترل محتوا📱💻🖥📚: کنترل محتواهایی که کودکان ممکن است مشاهده کنند را کنترل کنید، تا از آنها به دروغگویی تشویق نشوند.
یادآوری برنامه📅:
🔹امیدوارم نرمش صبحگاهی تون خوب پیش بره و با انرژی
🔹امروز جمعه است و نوبت دیدن انیمیشن و صحبت با کودک در مورد اونه
🔹یادمون باشه یه وقتی از موروز رو باید بزاریم برای پارک رفتن.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه چیز رو نباید امتحان کرد
لازم نیست همه چیز رو بشناسیم
باید محتاط باشیم
عاقلانه ترین رفتار دوری از چیز های خطرناکه
🧐شاید براتون سؤال باشه که 43 تا کتاب اوریگامی، چی هستش⁉️
43 تا کتاب⁉️
✳️مثلا یکیش پر از اوریگامیهای موشک هستش😎
انواع و اقسام موشک رو میتونین بسازین✨
اگر پسر 🧍♂️دارین احتمالا براش خیلی جذاب باشه
تصویر برخی از اوریگامیهای موشک👇👇👇👇
🔹یک کتاب دیگرش انواع اژدها است‼️🐍
🔸یک تابش انواع دایسناسور است❗️🦕
🔹بعضی از کتابهایش انواع حشرات است❗️
🔸یک کتابش انواع جعبه است❗️
🔹یک کتابش انواع گل است
🔸یک کتابش آویزهای چند ضعلعی گلدار است
🔹در برخی از کتابها انواع حیوانات است
🔸یک کتابش انواع دیجیمونها است
و و و و و
خلاصه اینکه فقط این کتابهای اوریگامی مختلف، خودش کافیه
برای اینکه وقتهای خوب زیادی را با فرزندمون بگذرونیم👌
و شبیه این میمونه که هر روز یک هدیه به بچه مون بدیم😎
که تا چند روز باهاش بازی میکنه🎉
.
سلام و عصر بخیر
ممنون که از تأخیر بنده ناراحت نیستید☺️
حدیث ✨امروز:
امام علی (ع)
من کرمت علیه نفسه ، لم یهنها بالمعصیه
کسی که برای نفس خود ارزشی قائل باشد، خود را با گناه پست و بی ارزش نمی کند.
#حدیث_تربیتی
برنامه یادآوری:
مرتب کاری
بازی و مسابقه تحرکی که چون جمعه است به نظرم پارک کافیه، حتما امشب براش وقت بگذارید
.
ادامه داستان📖 دیروز:
محمد (ص) به نظرش رسید که کیسه ی پول مرد را جایی دیده است.
صبح وقتی با بچه ها به طرف بازار می رفتند ، یکی از بچه ها🧒 کیسه ی زرد رنگی را پیدا کرده وزیر پیراهنش 👕مخفی کرده بود.
محمد (ص) مطمئن نبود که آن کیسه همان کیسه ی پول این مرد است یا نه ؟ 🤔❓
باید میرفت 🚶♂️و با آن پسر صحبت می کرد. 🗣
محمد (ص) از جدش اجازه گرفت و به طرف خانه ی آن پسر رفت. 🏡🚶♂️
وقتی به در 🚪خانه رسید آهسته در زد و پسر بچه ای در را باز کرد. 👦
محمد (ص) گفت: به معاذ بگو بیاید کارش دارم. 🗣
پسر بچه رفت و کمی بعد پسر دیگری آمد. 👦🏃
محمد (ص) به او گفت: معاذ مردی کیسه ی پولش را گم کرده است .
مسافر است و غریب. 🌍🧳💔
من به او چیزی نگفتم با خودم فکر کردم شاید کیسه ی زرد رنگی که صبح پیدا کردی، کیسه ی پول این مرد غریب باشد.
معاذ ناراحت شد. 😟
محمد (ص) گفت: کیسه را باز کرده ای؟ داخل آن را دیده ای؟ 🧐👀
معاذ گفت: من اصلا کیسه ای پیدا نکرده ام. 🚫🔍🙄
محمد (ص) گفت: پیدا کرده ای من خودم دیدم که کیسه ی زرد رنگی را از زمین برداشتی و زیر پیراهنت👕 پنهان کردی.
درست می گویی من کیسه ی پول را پیدا کردم ، اما با بچه ها قرار گذاشتیم هر چه توی آن است با هم تقسیم کنیم . 💰
حالا تو هم بیا و سهم خودت را بگیر ولی به آن مرد حرفی نزن. 😶🤐
محمد (ص) گفت: این کار اصلا درست نیست. ❌
این دزدی است چون پول مال آن مرد غریب است. 💔🚫
چطور آن را بین خودمان تقسیم کنیم؟ 🤷♂️
معاذ نگاهی به این طرف و آ« طرف کوچه انداخت و گفت: من حاضرم نصف پول هار ار به تو بدهم و بقیه را بین بچه ها تقسیم کنم. 🤝💰
محمد (ص) خیلی جدی گفت: نه من این پول را نمی خواهم. ❌🙅♂️
مال مردم را باید پس داد من دروغ نمی گویم و مال کسی را هم برنمی دارم. 💯🚫
ما بچه های👦 مکه نباید این کار را بکنیم.
اگر پول این مرد را پس ندهی می روم و به بزرگان 👴مکه می گویم. 🗣
از بگو مگوی معاذ و محمد (ص) چند نفر از بچه های دیگر هم آمدند و گفتند : چرا دعوا درست می کنی؟ 🤨😡
تو هم سهمی از این پول بگیر و حرفی نزن. 🤬🤝
پسر بچه ی دیگری گفت: اصلا ما همه ی پول را میدهیم به تو هر قدر خواستی به ما بده. 💰
محمد (ص) گفت: نه پول را باید به صاحبش پس بدهیم. ✅🙏
معاذ گفت: حالا که اینطور است من اصلا پولی پیدا نکرده ام برو 🏃♂️به هر کس می خواهی بگو. 💔
محمد (ص) گفت: من از اینجا نمیروم برو کیسه را بیاور تا ببینم با نشانی هایی که آن مرد غریب داده یکی هست یا نه؟ 🧐🔍
سرو صدای بچه ها بلند شد چند نفر از همسایه ها هم آمدند. 🗣👥
وقتی از ماجرا خبر دار شدند بعضی می گفتن حق با محمد (ص) است و بعضی می گفتند: پول مال معاذ است. 🗯💬
همان موقع یکی از بزرگان مکه که از آنجا می گذشت به طرف آن ها رفت و پرسید چه شده؟ 🧐🤔
ماجرا را برایش گفتند
مرد گفت: محمد (ص) راست می گوید. ✅👍
اگر کیسه ای که این پسر پیدا کرده با نشانی هایی که آن مرد داده یکی باشد، کیسه و پول ها مال آن مرد است.
وگرنه باید گشت🔎 و صاحبش را پیدا کرد. 🏃♂️
پدر معاذ رفت به خانه و کیسه ی پول💰 را پیدا کرد و آورد .
پول ها💸 را شمردند و دیدند دقیقا همان مقدار است که مرد گفته.
این بود که کیسه ی پول را به محمد (ص) دادند تا آن را به مرد عرب برساند. 🤝
وقتی محمد (ص) با کیسه ی پول نزد پدر بزرگش رفت هنوز بزرگان مکه آنجا بودند. 👴
آنها ماجرا را از محمد (ص) پرسیدند او هم همه چیز را تعریف کرد. 🗣
مرد غریب کیسه ی پولش را گرفت و با خوشحالی از آنجا رفت. 🤗
عبدالمطلب هم دست محمد (ص) را گرفت و به هم به خانه رفتند. 🏠🚶♂️
#داستان
امروز فقط فرصت کاردستی داشتیم اونم سر صبح☺️
البته علاوه بر اینکه گوشیم رو هم جا گذاشتم و شد دلیل تاخیرم😓
#تجربه_موفق