eitaa logo
«مَنْ نِوِشتِه هـــــــــــــا🇵🇸»
200 دنبال‌کننده
698 عکس
110 ویدیو
35 فایل
حضورتون،باعثِ خوشحالیِ منه... اینجا نوشته هامو میذارم،در کمال نابلدی و البته علاقه... عیبِ مرا به من نمایید:☺ راستی، انتشار بدونِ ذکر نام نویسنده، پیگرد وجدانی دارد🙃🍃 ✨🖋 • https://6w9.ir/Harf_8460973 (ناشناسمون) • @shaah_raaw (شناس مون)
مشاهده در ایتا
دانلود
ادمینِ گرامی و گرانقدر توروخدا لینکای لیلی و مجنونُ بزن... مگه اینکه تو کانال بگم که دست به کار شی😒😁 یعنی ادمین دارم از خودم تنبل تررررر حالا درسته پولی نمیدم بهت، ولی دوستت که دارم عزیزم😂
ای کاش زودتر تو کانال میگفتماااا🔫😆
‌ _پایان فصل چهاردهم و تمام... ‌
در مورد چالش هم بگم نه واقعا، از توانم خارجه که بخوام خودمو در رابطه با موضوع محدود کنم... اگه شما به من موضوع بدید که راجع بهش بنویسم واقعا این چالش برای من خفقان آور میشه... مسئله ی بعدی اینکه من میدونم شما سر موضوع قراره حسابی اذیتم کنید. مثلا یکی که همینطوریش هم همیشه تو ناشناس برام راز بقا تعریف میکنه، اگه ایشون بخواد موضوع انتخاب کنه من دیگه باید انصراف بدم کلا... اگه میشه،بزرگواری بفرمایید و اجازه بدید توی موضوع دستم باز باشه... اولش به ذهنم رسید روزنوشت بذارم ولی بعد با خودم گفتم بیام و دامنهٔ موضوع رو تنگ نکنم که بعد بخورم به بن بست... به هرحال ما ابتدای راهیم و خیلی کار داره دست و ذهنمون راه بیفته...
Roozbeh Bemani - Tarik (320).mp3
12M
صحبتی از من به من... _من بمیرم، تو(من) با خودت چه کردی؟ تویی که مطمئنم...
‌ دخترِ شاه باشه اینوقتِ صبح پست میذاره هعیییئیییی دلم برای نبودنام تنگ شده خیلی باکلاس بودم😁 ‌
اینروزها غریب، عجیب شده ام. هیچ اصولی برای شناخت خودم ندارم. یک لحظه صدای خنده ام را تمام شهر میشنود یک لحظه هم غم عالم مینشیند توی دلم یکبار از الفِ مخاطبینم شروع میکنم و با هرکدام کم کمش یکربع ساعت یکریز حرف میزنم. یکبار هم تماسِ عزیزترین هایم را رد میکنم. قاتی شده ام. مثل آش های مامان. قاتی پاتی. یک مرتبه خوشمزه از آب در می آیم و مرتبهٔ دیگر ،طعم زهرمار میدهم. فکر میکنم، خیلی زیاد. فکر میکنم چطور باید زندگی کنم. و میان اینهمه فکر، زندگی را گم کرده ام. بوی شامپو با هر تکانی از موهایم بلند میشود. سعی میکنم تکان نخورم. بویش حواسم را از فکر کردن پرت میکند. آدم یا باید فکر کند یا زندگی هر دویَش باهم که نمیشود. به خواهرم گفتم: منتظر یه تلنگرم که بشینم گریه کنم. سر سجاده اش نشسته بود، داشت ذکر میگفت، چشمهایش پر از اشک شد. شاید او منتظر تر بود. او نپرسید که من چه اَم شده! من هم نپرسیدم! ما، دو تا فکریِ همدرد؛ نیازی نداریم به پرسش. خواب از سرم پریده. کاش فکر ها از سرم میپرید. کاش من یک پرنده بودم. نیستم؟ هستم. از این خیال به آن خیال از این فکر به آن فکر میپرم. کدام اشتباه بهتر است؟ اشتباهی که دیگر تکرارش نمیکنی یا آن یکی؟! اگر تکرار شد که دیگر اشتباه نیست. عشق است. عشق... عشق یک اشتباهِ مکرر! باید کسی یا کسانی شانه ام را بکشند عقب و مرا از روی نعشِ خاطرات بلند کنند. و اِلّا خودم نعش دیگری میشوم روی نعش. قوز میشوم بالای قوز. اگر اشتباه مکرر عشق است پس عشق مکرر چیست؟ _شآهرآ @man_neveshte_ha
_خیلی پژمرده شده. _حالا تو بهش آب بده، شاید حالش خوب شد. یک لیوان آب توی خاک گلدان خالی میکنم. به ساعت روی دیوار نگاه میکنم، همین وقتهاست. پرده را کمی کنار میزنم و به نظاره مینشینم. خرامان و خسته از راه میرسد. کیفش را روی دوشش تنظیم میکند، قلبم میریزد، خدایا؛ من چه باید بکنم؟ بروم جلوی راهش را بگیرم و بگویم خانم، من مدتهاست که شما را از پنجره نظاره میکنم و از شما خوشم آمده است؟ خب میزند توی دهنم. بگویم میشود شماره ابوی یا نهایتا اخوی تان را بدهید؟ این دختر، با این غرور و ابهت که وقتی راه میرود نگاهش از آن نقطهٔ فرضی، تکان نمیخورد، باد از حرکت می ایستد و نفس ها در سینه حبس میشود، اصلا مگر میشود محلِ سگ به من بگذارد؟ نکند جیغ بکشد و همه را خبر کند، آخرش هم بگوید: مگه تو خودت خواهرمادر نداری؟! ای کاش حداقل تعقیبش کنم و نشانی خانه شان... نکند اصلا شوهر داشته باشد، پنح تا هم بچه؟ آخ، خدا کند اینطور نباشد. مامان سرخود وقت خواستگاری گذاشته است برای ما. گفتم: مامان کمی مهلت بده. رویم نشد بگویم دل به یک رهگذر داده ام که هیچ از او نمیدانم. گفت: دیگه به امروز و فردا کردنت کاری ندارم، میای و اِلّا شیرمو حلالت نمیکنم. خواستم بگویم ولی خودت گفتی شیر بُز گرم میکردی و به من میدادی، کدام شیر؟ رویم نشد باز هم و نگفتم. با دقت نگاهش میکنم،برگهایش جان گرفته اند. نکند دخترک دلبستهٔ من شود؟ او که نمیداند من به احترام مادرم آمده ام. ناامیدی، غم و عذاب وجدان مثل خوره به جانم افتاده است. نکند دو خانواده از هم خوششان بیاید؟ نکند مامان اصرار کند که اِلّا و بِلّا همین دختر و همین خانه و همین خانواده؟ این «نکند» ها مرا بیچاره کرده است. سرم را می اندازم پایین و حرف نمیزنم. سینی چای جلویم قرار میگیرد. عهدم را فراموش میکنم انگار، سر بلند میکنم و مختصر نگاهش میکنم. مختصر نه، نگاهم خیره میماند رویش! خدایا مگر من چه کار کردم برای تو؟ _شآهرآ @man_neveshte_ha
أحبك وأعلم أنك تقرآ و تعلم أنك أنت المقصود أحبك وحبك في قلبي ليس له أخر ولا حدود أحبك وأنت رمز الحنان لى والوجود أحبك وكلماتي لك تعبر عما في الفـؤاد موجود أحبك بكل اللغات و عشقك فخرآ في كل العهود🙃
بعضی از آدمها وجودشان خیلی خوب است. بعضی ها... کسی که تو را میفهمد، آن آدمِ امن زندگی... از آنها که با خیال راحت گناهِ کرده و نکرده ات را پیشش اعتراف میکنی! از آنها که اگر لازم باشد هست و اگر لازم نباشد هم هست. از همانها که برداشتِ بدی از تو ندارد. بی محلی های ساختگی ات را حسابی تحمل میکند. بی حوصلگی ها را؛ میکُشد خودش را که حوصله ات سر نرود! خنده ات خوشحالش میکند و غمت حسابی پکرش میکند؛ اگر یکی از همین آدمها در زندگی ات داشتی ولو به قدر چشم برهم زدنی؛ بعد از آن نمیتوانی هرکسی را به زندگیت راه بدهی! امروز فروشنده میگفت: خانم! این کفش یه مزیت داره و یه عیب. با تعجب نگاهش کردم، ادامه داد: خوبیش اینه که خیلی خوبه، ولی بدیش اینه که اگه بخواد خراب و کهنه بشه، غم عالم میشینه به دلت که خب حالا همچین کفشی از کجا پیدا کنم؟ او در مورد کفش میگفت و من جای دیگری بودم. جایی که «او» با آنهمه خوبی، مرا از روزهای نبودنش میترسانْد. این آدمها همانقدر که وجودشان خوب است، به همان میزان ترسِ از دست دادنشان هم... بگذریم.......... _شآهرآ @man_neveshte_ha
پیوسته دست بر سر زوّار می‌کشی تو کیستی که ناز گنهکار می‌کشی؟ 🖤 @man_neveshte_ha
نه اینکه بگویی بالاخره تمام شد و حالا ربیع آمد. بعد هم یک نفس از سر آسودگی! اصلا ربیعِ بعدِ صفر که برای همه نیست. برای آنهاست که ابرِ دلشان حسابی در این دو ماه باریده. حسابی صدای رعدشان به گوش رسیده. و پژواکِ داد‌ و فریادشان و نوای به سر و سینه کوبیدنشان، عالمی را مدهوش کرده. که خاک دلشان را با آبِ دیده تر کرده و حالا وقت شکفتنِ شکوفه هاشان رسیده! وقتی هنگامهٔ زمستان نباری، مجبور میشوی خرد خرد در همهٔ فصل ها بباری، آنوقت یکهو میبینی وسط گرمای تابستان، هوای دلت برفی است. ربیع از راه رسید و اگر ربیعِ تو نه؛ فکری به حالِ دلِ بیچاره ات بکن. در آن شوره زارِ خشک و آفتاب گرفته، پس کِی قصدِ کاشتن و برداشتن داری؟ به قدر کافی ببار. خدا این دو ابر که در صورت تو نهاد، به همین منظور نهاد. که بباری! که اجازه ندهی خشکسالی، شبیخون بزند به خاک قلبت... _شآهرآ @man_neveshte_ha
تنها دل ِ بیچارهٔ من نقش زمین شد؛ یا هر که نگاهش به تو افتاد، چنین شد؟ _ربیع مبارک💜
فهمیدم اگه کسایی هستن که حالتو خوب میکنن باید دودستی بچسبیشون و در عوض کسایی که ... بگذریم... رحمت به اونایی که نمیذارن یه روزمونو خوش تموم کنیم... یه روزمونو... پ.ن: اگه میتونید، واقعا حتی اگه یه درصد میتونید شک نکنید و رابطه تونو با آدمای سمّی تموم کنید... _ مشخصه موضوعِ نوشتهٔ امروز در اومد؟💔
هزار بار نوشتم و پاک کردم. اما دیگر قرار نیست اینکار را بکنم. حتی ویرایش هم نمیکنم. دوباره هم نمیخوانم. خیلی کلنجار رفتم با خودم. که بگویم، بگویم متنفرم و نفرت عمیق تر از عشق است. این را به هر بهانه بارها گفته ام. بیزارم، نه از تو. که از برخوردِ احمقانهٔ مضحکانه ات. به خیال خودت میخواهی مراقبم باشی؟! مدتهاست، زیر بار منت هایی که خواسته یا ناخواسته روانه ام کردی، لِه شده ام. هنوز آن حجم از بی علاقگی ها و بی حوصلگی ها و بی محبتی هایت از ذهنم نرفته است که حالا میخواهی درس عشق و وفا به من بیاموزی. هرگاه که عشق را در ظرفِ سرزنش، منت و مَن مَن ها پختی، بدان که نتیجه نه عشق، که نفرت خواهد بود. نمیشود کسی هرچه دلش خواست بکند، سر سوزنی مهربانی بلد نباشد، فقط لافش را بزند و آخرش هم حسابی پشت میزِ نصیحت جولان بدهد. نه نه، نمیشود. آنموقع، همانموقع که نیاز داشتم مرا زیر پر و بالت بگیری و نگرفتی، آنموقع که باید در عمل، عشق را به من می آموختی و نیاموختی، باید به چنین روزی هم می اندیشیدی. کاش دیگر نگرانم نباشی، که نگران ترم میکنی... کاش مراقبم نباشی که بیشتر آسیب میزنی... هیچکس حتی نمیتواند فکرش را بکند که مخاظب نوشتهٔ من چه کسی است! همان بهتر... نه تو آنی که دیگران از تو دیده اند، نه من آن بوده ام که زبان به شکایت بگشایم. (کاش میشد این نوشته را با صدای بلنددددد روبرویت میخواندم و بعد برای همیشه با تو خداحافظی میکردم، کاش و صد کاش...) _شآهرآ @man_neveshte_ha
‌ خب بگذریم، ببخشید حالتون بد شد من حالم خوبه، پرسیدید کیه کسی که در موردش نوشتی، باید بگم متأسفانه نمیشه بگم😅 اما تو کانال نیستن و برای همین هم من تا این اندازه تازوندم😌😆 خلاصه ببخشید و حلال کنید... ‌
امروزِ من همینقدر ملیح و قشنگ و خوشرنگ شروع شده بود... درسته که بعدش یه اتفاقایی افتاد، ولی تا چشمم میفتاد به ایشون رو میز، همه چیو فراموش میکردم... _آدم خوبایی که گفتم دودستی بچسبید>>>>>
لینک ناشناس به دلایلی یکی دوروزی نبود ولی الآن هست بچه ها؛ منتظرم حرف بزنید و من با جون دل بخونم😌
دیگه یه کاری نکنید باز بردارم😆😂 چه خبرهههههه
امروز چی بنویسیم؟ موضوع بگید... (شماروبه‌خدا موضوعِ قابل نوشتنی بگید_ممنون میشوم😌)