#شانزده_روز_شانزده_نوشته_با_شآهرآ
#روز_پنجم
هزار بار نوشتم و پاک کردم.
اما دیگر قرار نیست اینکار را بکنم.
حتی ویرایش هم نمیکنم.
دوباره هم نمیخوانم.
خیلی کلنجار رفتم با خودم.
که بگویم، بگویم متنفرم
و نفرت عمیق تر از عشق است.
این را به هر بهانه بارها گفته ام.
بیزارم، نه از تو.
که از برخوردِ احمقانهٔ مضحکانه ات.
به خیال خودت میخواهی مراقبم باشی؟!
مدتهاست، زیر بار منت هایی که خواسته یا ناخواسته روانه ام کردی، لِه شده ام.
هنوز آن حجم از بی علاقگی ها و بی حوصلگی ها و بی محبتی هایت از ذهنم نرفته است که حالا میخواهی درس عشق و وفا به من بیاموزی.
هرگاه که عشق را در ظرفِ سرزنش، منت و مَن مَن ها پختی، بدان که نتیجه نه عشق، که نفرت خواهد بود.
نمیشود کسی هرچه دلش خواست بکند، سر سوزنی مهربانی بلد نباشد، فقط لافش را بزند و آخرش هم حسابی پشت میزِ نصیحت جولان بدهد.
نه نه، نمیشود.
آنموقع، همانموقع که نیاز داشتم مرا زیر پر و بالت بگیری و نگرفتی، آنموقع که باید در عمل، عشق را به من می آموختی و نیاموختی، باید به چنین روزی هم می اندیشیدی.
کاش دیگر نگرانم نباشی، که نگران ترم میکنی...
کاش مراقبم نباشی که بیشتر آسیب میزنی...
هیچکس حتی نمیتواند فکرش را بکند که مخاظب نوشتهٔ من چه کسی است!
همان بهتر...
نه تو آنی که دیگران از تو دیده اند، نه من آن بوده ام که زبان به شکایت بگشایم.
(کاش میشد این نوشته را با صدای بلنددددد روبرویت میخواندم و بعد برای همیشه با تو خداحافظی میکردم، کاش و صد کاش...)
_شآهرآ
@man_neveshte_ha