ای کاش روبرو شدن با فضل اینگونه بود::
ظرف غذا را کنارش گذاشتم و به عادت هر روز پشت سرش نشستم.
سلامِ نمازش که تمام شد به سمتم برگشت، لبخند مهربانش غم از دلِ آدم می ربود.
کاغذی به دستم داد: ای فضل، پسر یحیی، تو آخرین زندانبانِ مهربان من هستی ، بعد از تو، هارون مرا به سِندی میسپارد، غیرمسلمان است و محبت ما در دلش نیست، اگر قبول زحمت کنی و نامه مرا به فرزندم رضا برسانی، لطف تورا فراموش نخواهم کرد.
ما از او جز خوبی و مهربانی ندیده بودیم، با اشتیاق نامه را از دستان پر مهرش گرفتم.
چندی بعد وقتی برای محبت به امامی که جز مهر از او ندیده بودم به دستور هارون الرشید، به تازیانه محکوم شده بودم، بیش از قبل به حقانیت کاظم(ع) پی بردم.
این نامه خدمت شما باشد.
نامه بوی پدرم را میداد، بوسه ای بر آن نشاندم و بازش کردم:
سلامِ من به تو ای رضای رئوفم.
حکومت عباسی هرگز ندانست که شیوه حکومت بر مردم با تازیانه و تبعید، با غل و زنجیر و پنهان کردن خوبی ها، محقق نخواهد شد.
آنچه که با آن میشود بر مردم حکومت کرد، قلب مردم است، اگر در قلب مردم باشی، لازم نیست مَسندی از طلا داشته باشی یا هزار خدم و حشم، تو فرمانروایی، زیرا که هزاران دل را مشتاقِ خودت کرده ای و دل، جز با لطف و محبت به دست نخواهد آمد.
تا وقتی که زمان شهادت تو فرا نرسیده باشد کسی موفق به قتل تو نخواهد شد که در این راه منصور و مهدی و هادیِ عباسی ناکام ماندند، هارون مرا به بصره و سپس به بغداد تبعید کرد، اما هیچکس جز خودش موفق به قتل من نشد، عیسی و فضل بن ربیع و فضل بن یحیی هر سه برای دوستداریِ من مورد مذمت او قرار گرفتند، هارون ندانست که با این تبعید ها مرا محبوب تر کرده است.
گرچه از این خاندان، ضربه های بسیاری خورده ام و نقشه های شوم شان همچنان ادامه خواهد داشت اما هرگز لب به نفرین باز نکرده ام که نفرین کننده از محبت به دور است.
رضایت داده ام به رضای خدا که این سالهای پررنجِ زندانی شدن در سیاهچاله های عمیق و نمور را خودم انتخاب کرده ام.
آن گاه که خدای من، میان فدا شدن شیعیانم و فدا شدن خودم مرا مخیر ساخت، من برای فدا شدن آماده تر بودم. ¹
صدای ساز و آواز و مجالس لهوشان بیش از هر چیز دیگری آزارم میداد، از تصور اینکه روزی عمه ام زینب در این گونه مجالس حضور داشته و عمویم سجاد در تبِ هرزگیِ جماعتی نادان می سوخته و کوچکْ دخترِ خوش زبانی که صدای گریه اش میان ساز و آواز گم میشده، حالم دگرگون میشد.
رضای رئوفم حالا که از غسل و تشییع پیکر من بازگشته ای و نامه ام را از فضل دریافت نموده ای،خواستم برای بار آخر بگویم که تو عزیز جان منی، دوستت دارم و زین پس ردای امامت را به تو خواهم سپرد.
دست فضل را در دستش فشرد و تسلیت صمیمانه اش را به جان پذیرفت...
پی نوشت: مطالب و مضامین نامه، برگرفته از روایات و زندگی نامه امام کاظم (ع) ، اما ماجرای نامه(دادن نامه به امام رضا) ساخته ذهن نویسنده میباشد.
¹=موسى کاظم(ع): إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ غَضِبَ عَلَى الشِّيعَةِ فَخَيَّرَنِي نَفْسِي أَوْ هُمْ فَوَقَيْتُهُمْ وَ اللَّهِ بِنَفْسِي»؛
#شهادت_امام_کاظم_(ع)
#25رجب
·•شـــــــآهْـــــــرآ•·
@man_neveshte_ha
ای کاش روبرو شدن با فضل اینگونه بود::
ظرف غذا را کنارش گذاشتم و به عادت هر روز پشت سرش نشستم.
سلامِ نمازش که تمام شد به سمتم برگشت، لبخند مهربانش غم از دلِ آدم می ربود.
کاغذی به دستم داد: ای فضل، پسر یحیی، تو آخرین زندانبانِ مهربان من هستی ، بعد از تو، هارون مرا به سِندی میسپارد، غیرمسلمان است و محبت ما در دلش نیست، اگر قبول زحمت کنی و نامه مرا به فرزندم رضا برسانی، لطف تورا فراموش نخواهم کرد.
ما از او جز خوبی و مهربانی ندیده بودیم، با اشتیاق نامه را از دستان پر مهرش گرفتم.
چندی بعد وقتی برای محبت به امامی که جز مهر از او ندیده بودم به دستور هارون الرشید، به تازیانه محکوم شده بودم، بیش از قبل به حقانیت کاظم(ع) پی بردم.
این نامه خدمت شما باشد.
نامه بوی پدرم را میداد، بوسه ای بر آن نشاندم و بازش کردم:
سلامِ من به تو ای رضای رئوفم.
حکومت عباسی هرگز ندانست که شیوه حکومت بر مردم با تازیانه و تبعید، با غل و زنجیر و پنهان کردن خوبی ها، محقق نخواهد شد.
آنچه که با آن میشود بر مردم حکومت کرد، قلب مردم است، اگر در قلب مردم باشی، لازم نیست مَسندی از طلا داشته باشی یا هزار خدم و حشم، تو فرمانروایی، زیرا که هزاران دل را مشتاقِ خودت کرده ای و دل، جز با لطف و محبت به دست نخواهد آمد.
تا وقتی که زمان شهادت تو فرا نرسیده باشد کسی موفق به قتل تو نخواهد شد که در این راه منصور و مهدی و هادیِ عباسی ناکام ماندند، هارون مرا به بصره و سپس به بغداد تبعید کرد، اما هیچکس جز خودش موفق به قتل من نشد، عیسی و فضل بن ربیع و فضل بن یحیی هر سه برای دوستداریِ من مورد مذمت او قرار گرفتند، هارون ندانست که با این تبعید ها مرا محبوب تر کرده است.
گرچه از این خاندان، ضربه های بسیاری خورده ام و نقشه های شوم شان همچنان ادامه خواهد داشت اما هرگز لب به نفرین باز نکرده ام که نفرین کننده از محبت به دور است.
رضایت داده ام به رضای خدا که این سالهای پررنجِ زندانی شدن در سیاهچاله های عمیق و نمور را خودم انتخاب کرده ام.
آن گاه که خدای من، میان فدا شدن شیعیانم و فدا شدن خودم مرا مخیر ساخت، من برای فدا شدن آماده تر بودم. ¹
صدای ساز و آواز و مجالس لهوشان بیش از هر چیز دیگری آزارم میداد، از تصور اینکه روزی عمه ام زینب در این گونه مجالس حضور داشته و عمویم سجاد در تبِ هرزگیِ جماعتی نادان می سوخته و کوچکْ دخترِ خوش زبانی که صدای گریه اش میان ساز و آواز گم میشده، حالم دگرگون میشد.
رضای رئوفم حالا که از غسل و تشییع پیکر من بازگشته ای و نامه ام را از فضل دریافت نموده ای،خواستم برای بار آخر بگویم که تو عزیز جان منی، دوستت دارم و زین پس ردای امامت را به تو خواهم سپرد.
دست فضل را در دستش فشرد و تسلیت صمیمانه اش را به جان پذیرفت...
پی نوشت: مطالب و مضامین نامه، برگرفته از روایات و زندگی نامه امام کاظم (ع) ، اما ماجرای نامه(دادن نامه به امام رضا) ساخته ذهن نویسنده میباشد.
¹=موسى کاظم(ع): إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ غَضِبَ عَلَى الشِّيعَةِ فَخَيَّرَنِي نَفْسِي أَوْ هُمْ فَوَقَيْتُهُمْ وَ اللَّهِ بِنَفْسِي»؛
#شهادت_امام_کاظم_(ع)
#25رجب
·•شـــــــآهْـــــــرآ•·
@man_neveshte_ha