#داستان_دعا_برای_همسایه
👇👇👇👇
مادر هنوز بیدار بود و داشت بر روی سجاده اش دعا می خواند. حسن در رختخواب خود از این پهلو به آن پهلو غلتید، اما خوابش نبرد. ماه از پشت پنجره کوچک اتاق، صورتش را نوازش کرد.
خیره شد. او صدای آرام و دوست داشتنی مادر را به خوبی می شنید. اما با هر بار شنیدن، تعجبش بیشتر می شد. یک دعا بیشتر از دعاهای دیگر بر زبان مادر می آمد. او دائم برای همسایه ها و مردم دعا می کرد. گاهی اسم تک تک آن ها را می برد و برایشان آرزوی سلامتی می کرد. گاهی هم از خداوند برای آن ها چیزهایی می خواست.
حسن آن قدر بیدار ماند تا این که نزدیکی های اذان صبح شد. دوباره پلک باز کرد و از زیر روانداز به مادر چشم دوخت. مادر هنوز بر روی سجاده اش بود. حسن با خودش فکر کرد: مادر یک بار هم نشد که برای خودش دعا کند یا از خداوند چیزی بخواهد، بلکه همه دعاهایش برای همسایه ها و دیگران بود! حسن کودک بود، به خواندن نماز علاقه زیادی داشت. او همراه مادر نماز خواند. بعد از مادر پرسید: مادر جان، چرا وقتی که داشتی دیشب دعا می خواندی، حتی یک بار هم از خدا برای خودت چیزی نخواستی، بلکه برای دیگران دعا کردی! نگاه مهربان حضرت زهرا سلام الله علیها به گل روی حسن افتاد. مادر گفت: «حسن جان، مگر نشنیده ای که اول همسایه سپس خانه، پس باید اول به فکر دیگران بود و برایشان دعا کرد، بعد به فکر خود!». باز هم حسن از حرف های زیبای مادر، درس تازه ای یاد گرفته بود.
#فاطمیه
#حضرت_زهرا
#یلدای_فاطمی
@manbarmajma
#کانال_سخنرانی_مجمع_الذاکرین_ایتا
روزي پيامبر (ص) در مسجد نشسته بودند. عرب باديه نشيني وارد شد و گفت: « اي رسول خدا (ص)! من گرسنه ام، لباس مناسبي ندارم، پولي هم ندارم و مقروض نيز هستم، کمکم کنيد. » پيامبر (ص) فرموند:« اکنون چيزي ندارم. » سپس به بلال فرمودند:« اين مرد را به خانه دخترم، فاطمه (س) ببر و به دخترم بگو که پدرت او را فرستاده است.»
بلال آمد و داستان را خدمت حضرت زهرا (س) عرضه داشت. حضرت نيز در خانه چيزي نداشتند ولي، گردنبند خود را که هدية دختر حمزة بن عبدالمطّلب بود باز کردند و به بلال دادند و فرمودند:« اين گردنبند را به پدرم بده تا مشکل را حل کنند.» بلال بازگشت و امانتي را تحويل پيامبر (ص) داد.
رسول خدا (ص) فرمودند:« هر کس اين گردنبند را بخرد، بهشت را براي او تضمين مي کنم.» عمار ياسر آن را خريد و سائل را به خانه خود برد. به او لباس و غذا داد و دو برابر ميزان قرض به او پول داد. سپس عمار غلام خود را صدا زد و گفت:« اين گردنبند را به خانه رسول خدا (ص) مي بري و مي گويي که هديه است. تو را نيز به آن حضرت بخشيدم.»
غلام نزد پيامبر (ص) رفت. گردنبند را به ايشان داد و جريان را برايشان شرح داد. پيامبر (ص) نيز غلام و گردن بند را به حضرت فاطمه (س) بخشيدند.
غلام نزد حضرت زهرا (س) رفت. گردنبند را به حضرت داد و جريان را براي ايشان بيان فرمود. حضرت فرموند:« من نيز تو را در راه رضاي خدا آزاد کردم.» غلام خنديد.
حضرت راز خنده غلام را سوال کردند. و غلام پاسخ داد: « اي دختر پيامبر (ص) برکت اين گردن بند مرا به شادي آورد، چون گرسنهاي را سير کرد، برهنهاي را پوشاند، فقيري را غني نمود، پيادهاي را سوار نمود، بندهاي را آزاد کرد و عاقبت هم به سوي صاحب خود بازگشت.»
#گردنبندبابرکت
#فاطمیه
#حضرت_زهرا
#یلدای_فاطمی
@manbarmajma
#کانال_سخنرانی_مجمع_الذاکرین_ایتا
4.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️بلندترین شب سال (یلدا) و بلندترین انتظار
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #ماندگاری
🏴 #ایام_فاطمیه
🍉 #یلدای_فاطمی
🌙 #شب_یلدا
@manbarmajma
#کانال_سخنرانی_مجمع_الذاکرین_ایتا