#خاطره از #شهید_جمهور سید ابراهیم رئیسی
🔻 کار بدون توقع
هر روز ۱۸سـاعت کار میکرد. عقیده داشت، باید خودش را به سختی بیاندازد تا یک گوشه از مملکت پا بگیرد.
🔻بالاتر از قانون
خلخالی با عصبانیت داد زد: «بالاتر از تو هم نمیتواند این کار را انجام بدهد.»
سیدابراهیم آرام گفت: «من این کار را کردم و شد. به بالاتر از ما هم سلام برسانید. اگر در کرج من مسئول هستم نمیگذارم کار غیر قانونی انجام بشود.»
🔻رفع درد غربت
دادستان شهر کرج بود. وضعیت اسکان جنگزدهها را که دید آنقدر رفت و آمد کرد تا برایشان خانه فراهم شد. جنگزدههای آن روز خاطرات خوشی از طلبۀ جوان دارند.
🔻ورود غیرمردم ممنوع
سازمان بازرسی یک روز از هفته را اختصاص داده بود به دیدارهای مردم. سهشنبههای هر هفته، حدود ۱۵۰ نفر از مردم مشکلاتشان را میگفتند و تا جایی که از دستش بر میآمد، حل میکرد.
🔻 جوانِ ریش سفید
به محافظ گفتم، کاش صندلی میگذاشتید برای سید. لبخندی زد و گفت: «به ریشهای سفیدش نگاه نکن. هنوز جوانه و پرشور. ما از دستشان پیر شدیم. حاجآقا از ۵ صبح تا ۱۱ شب مشغول کارن.»
🔻 اتاق خدمت
یکی از همکاران پیشنهاد داد، بهتر است بگوییم بیایند اتاق را بازسازی کنند و موکت جدید بزنند.
سید ابراهیم با لحن جدی گفت: «بچههای سازمان به نان شبشان محتاج هستند، آن وقت من بیایم این اتاق را بازسازی کنم.»
🔻*گرهگشا*
پیادهروهای کرج پر شده بود از دست فروشهایی که عبور و مرور مردم را مشکل کرده بود. سید ابراهیم دستور داد تا با انتقال دستفروشها به مکانی خاص در شهر، گره این مشکل را باز کنند.
🔻 گرمی یک سلام
یکی از مکانیکها مشغول تعمیر بود. جلو رفت. سلام و احوالپرسی گرمی با او کرد و بعد هم رفت. هنوز مکانیک در بُهت این برخود بود که همکارانش دوره اش کردند: «نگفته بودی با رئیس جدید فامیل هستی. مکانیک قسم خورد که اولین بار بوده که او را دیده.»
🔻 صفای طلبگی
آدم پیچیدهای نبود، چه در قوه قضاییه و چه تولیت آستان قدس. مسئولیتها روی شخصیت ایشان اثری نگذاشت. هیچ وقت از موضع بالا با کسی برخورد نمیکرد.
🔻 دادستان جوان
بیستساله بود که مسئولیت دادستانی کرج را بر عهده گرفت. جوانترین دادستان انقلاب بود، آن هم در کرج که بسیاری از طاغوتیها ملک و املاک داشتند و شده بود پاتوق ساواکیها و ضد انقلاب. اما سید ابراهیم از پس همهاش برآمد.
🔺روایتگرباشید🔻
🌷 | #روایتگر_سید_محرومان
@mangenechi
┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄
#خاطره
اولین بار که میخواست بره، آینه و قرآن گرفتم براش، قرآن رو بوسید و باز کرد،
ترجمهی آیه رو برام خوند.
ولی بار آخری که میخواست بره، وقتی قرآن رو باز کرد، آیه رو ترجمه نکرد.
گفتم: سعید چرا ترجمه نمیکنی؟!
گفت : اگه ترجمهی آیه رو بهتون بگم، ناراحت نمیشین؟!
گفتم: نه.
گفت: آیهی شهادت اومده؛ من به آرزوم میرسم.
🍃 #شهیدسعیدبیاضیزاده
#در_محضر_شهادت
@mangenechi
┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄
✿࿐◍⃟🌼
#مهمونای_حاجآقام
🌼 قسمت اول
مهمون امروزمون یه کم با مهمونای همیشه متفاوت بود.
به خلاف معمول که آدمهای اهل علم، دانشگاهیها، روحانیهای مذاهب مختلف، و... بودن، امروز یه آقایی اومده بود که توی ایران، کارخونه داره و اینجا دور از خانوادهش کار میکنه توی یه شهر کوچیک اطراف تهران.
وقتی نشست، اولین موضوعی که دربارهش حرف زد و سؤال کرد، میدونید چی بود؟
بیاید حدس بزنید و حدسهاتونو برام بفرستید. ☺️
@nsm1318
#خاطره
✿࿐◍⃟🌼 @mangenechi
✿࿐◍⃟🌼
#مهمونای_حاجآقام
🌼 قسمت دوم
با یه حیرتی پرسید:
توی #ایران ، ناگهانی و بدون آمادگی، #رئیسجمهور از دنیا رفته و چند تا مسئول مهم هم همراهش کشته شدن.
چرا و چطور تمام کشور توی آرامش هست و اصلاً احساس نمیشه که مشکلی توی کشور به وجود اومده؟
اگه چنین اتفاقی توی ترکیه افتاده بود، الان چنان بلبشویی برپا بود که کشور از هم پاشیده بود!
مگه ایران چی داره که ما نداریم؟
میگفت: ماها از بیرون که به مسائل ایران نگاه میکنیم، نمیتونیم بفهمیم و تحلیل کنیم. ذهنمون پر از سؤال میشه و بیجواب میمونه؛ چون اصلاً شبیه چیزایی که ما دیدیم، نیست.
حاجآقام جوابهای خیلی مفصّلی بهش داد و خیلی جامع و کامل براش توضیح داد. ولی من دیگه توضیحات رو نمینویسم که طولانی نشه و فقط سرفصل صحبتها رو براتون میگم و بعد عکسالعملهای آقای طالب (talip) رو براتون مینویسم که شما هم لذت ببرید.
وقتی با این جور صحنهها مواجه میشیم، تازه متوجه میشیم که چه نعمتها و داشتههای بینظیری توی ایران عزیزمون داریم که برای خودمون عادی شده و بهش توجه نداریم.
#خاطره
✿࿐◍⃟🌼 @mangenechi
✿࿐◍⃟🌼
#مهمونای_حاجآقام
🌼 قسمت سوم
حاجآقام چند تا جواب داد که خلاصهش رو میگم:
مهمترین و اصلیترین عامل، همونطور که هممممممه میدونن، (ولی اون آدم غیر ایرانی نمیدونست، چون درکی ازش نداره) وجود پربرکت #رهبر_فرزانه_انقلاب مون هست.
حاج آقا مفصّل، موضوع رهبری کشور، ولایت فقیه، ارتباطش با اصل امامت توی مذهب شیعه، ماجرای انتخاب فوری آقا بعد از امام، اصل مجلس خبرگان، وظیفهش، نوع تشکیل شدنش، مجتهد بودن اعضاش و... رو برای آقای طالب توضیح داد و اون تمام مدت با حیرت و تحسین گوش میداد و عکسالعمل نشون میداد.
بعدش به تناسب سؤالات آقای طالب، بحث رفت سر #سادهزیستی و #زهد حضرت آقا و تمام مدت، آقای talip در حال ابراز ذوق و شوق و مقایسه کردن حضرت آقا با مسئولان خودشون، بخصوص اردوغان بود!
حاج آقا هم براش توضیح میدادن که این روحیه و رفتار حضرت آقا، پیروی از اصول و روش امامان و رهبران مذهب شیعه هست.
آقای طالب مداوم داشت از اردوغان و تشریفات و سبک زندگی مسئولان ترکیه میگفت و میگفت مردم به شدت معترض هستن و دیگه حالشون از این مسئولا به هم میخوره، چون مردم تحت فشار شدید اقتصادی هستن، ترکیه گرونی بیداد میکنه، مردم توی سیر کردن شکم زن و بچهشون موندن، بعد مسئولا این جوری جلوی چشم مردم ریخت و پاش میکنن و شبیه سلاطین زندگی میکنن، و این موضوع مردم رو خیلی خیلی ناراحت میکنه.
میگفت خوش به حال شما ایرانیا!
#خاطره
✿࿐◍⃟🌼 @mangenechi
✿࿐◍⃟🌼
#مهمونای_حاجآقام
🌼 قسمت چهارم
دومین و سومین موضوعی که برای جواب دادن به سؤالات آقای گولر مطرح شد، یکی قانون اساسی بود و یکی اخلاقمداری توی دنیای سیاسی ایران.
فکر کنم اکثر اعضای کانال، از مدل سیاستورزی توی ترکیه خبر ندارن.
اونجا، مفهوم «رعایت #اخلاق» ذرهای موضوعیت نداره.
سالهای پیش، بارها و بارها پیش اومده بود که من از طرز برخورد سیاستمداران ترکیه دهنم باز میموند و به حاج آقا میگفتم: خدا رو هزاران بار شکر که ما توی ایران این مدل سیاستورزی رو نداریم.
کاندیداها و نمایندههای احزاب، به صراحت پشت تریبونهای رسمی به هم توهین میکردن و شبیه دعواهای بچه مدرسهایها رفتار میکردن!!
(اینم بگم که توی ۸ سال دولت اعتدال با کمال تأسف و تأثّر، چندین بار با بغض و اشک اعتراف کردم که حالا دیگه اون آلودگیها و بیاخلاقیها و بیادبیها توی سیاسیون ایران هم داره دیده میشه 😭 هم توی ایام تبلیغات انتخاباتی، هم در دوران مسئولیتِ اون آدمهای بیاخلاق و بیادب 😭 چقدر دوران سخت و نفرتانگیزی بود از این نظر 😭 )
توی روند این توضیحات، با سؤالاتی که آقای طالب گولر (talip guler) مطرح میکرد، مسائل متنوعی دربارهی اخلاق و سیاست و کشورداری و تفاوت ایران و ترکیه در این موضوعات مطرح شد.
از جمله اینکه
آقای طالب میگفت: ایران از نظر ارزانی واقعاً قابل مقایسه با ترکیه نیست، بخصوص در موضوع انرژی.
و حاج آقا براش گفت که آقای ارهان آکگون که از کارخونهدارای بزرگ ترکیه ست، اومده بوده اصفهان، یه کارخونه سرامیک رو دیده بوده و قیمت کرده بوده و گفته بوده:
قیمت این کارخونه، درست مساوی پولی هست که من در عرض یک سال برای پول گاز یکی از کارخونههام به دولت ترکیه پرداخت کردم!!!!!
#خاطره
✿࿐◍⃟🌼 @mangenechi
~◇🌻◇
#خاطره
💠 خاطره بسیار مهم و خواندنی نوه علامه مصباح یزدی(ره) از ایشان
قسمت اول
🔸️تقریباً چهلوپنج دقیقهای به اذان مغرب و عشا مانده بود. رفته بودم منزل حاجآقا به ایشان سری بزنم. تنها بودند؛ حتی حاجخانم هم نبودند. حاجآقا داشتند پاهایشان را چرب میکردند. سالها بود زانودرد و پادرد همپایشان شده بود. دکترها روغنهایی را تجویز کرده بودند و باید هر روز پایشان را چرب میکردند.
🔸️احوالپرسی همیشگی و خوشوبشی کردیم. حاجآقا همچنان مشغول بودند که از من خواستند چیزی برایشان بیاورم. میخواستند بگویند متکا را بیاور که کلمهاش یادشان نیامد! چند ثانیه کشید. مقداری که گذشت متوجه شدم و متکا را برایشان آوردم.
🔸️سرشان را انداخته بودند پایین. غرق فکر شدند. چند دقیقهای سکوت شد. رو کردند به من و بغضآلود و با صدای لرزان گفتند: «آدم گاهی اوقات کلمه به این سادگی که شاید هزاران بار در طول زندگی با آن سروکار داشته، یادش میرود،
اگر روزی به ما گفتند که خدایت کیست و یادمان رفت آن موقع چه خاکی بر سر کنیم؟ اگر گفتند که امامت کیست و یادمان رفت، اگر گفتند کتابت چیست و یادمان رفت! آنجا باید چه کنیم؟»
آن بغض سنگین اشک شد و کمکم از چشمانشان سرازیر شد.
🔸️ این سؤال را تکرار کردند. گفتند: «چه کار کنیم؟» فکر میکردم این پرسش مقدمه توضیحی است، اما دیدم ادامه دارد. باز هم مرتب از من پرسیدند.«به نتیجهای رسیدی؟ فکر کردی؟»
همزمان خودشان هم حال معنوی دیگری پیدا کرده بودند که لحظهبهلحظه تشدید میشد.
~◇🌻◇
#در_محضر_بزرگان #اخلاقی
#گروه_فرهنگی_تبار
~◇🌻◇@mangenechi
~◇🌻◇
#خاطره
قسمت دوم
🔸️نزدیک اذان شد. از وضو که برگشتند دوباره با بغض و اشک پرسیدند: «خب! به نتیجهای رسیدی چه کار کنیم؟»
مات و مبهوت مانده بودم. رفتند سمت چوبلباسی. عطرهای دمدستیشان را آنجا میگذاشتند.
صدای اذانشان در خانه پیچید. وقتی نزدیک سجاده شدند، بغض صدایشان ترکید. به پهنای صورت اشک میریختند. گفتند:
«شما که جوابی به این سؤال ندادی! اگر پرسیدند اسم خدایت کیست، اگر یادمان رفت چه کنیم. اما فکر میکنم این «علی علی» گفتنهای ما در طول زندگی که هر جا توانستیم و از دستمان برآمد، مدام گفتیم «علی علی» این «علی علی» گفتنها ما را رها نمیکند. ما را ول نمیکنند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به جایش میآیند و جواب این «علی علی» گفتنها را میدهند. اگر هم یادمان برود به ما یادآوری میکنند.»
🔸️بعد بلافاصله گفتند: «اگر در این دنیا ایمانمان را امانت بدهیم دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شرطی که ایمان را خراب نکرده باشیم، بگوییم این امانت خدمت شما آن لحظه و جایی که من احتیاج دارم، این را به من برگردانید؛ بعید میدانم امیرالمؤمنین کسی باشد که بخواهد از امانت نگهداری نکند و حتماً آدم امینی است. مهم این است که ما ایمانمان را امانت دهیم. این علی علی گفتنها آنجا کار خودش را میکند.»
🔸️مشغول نماز مغرب شدیم. نماز عجیبی شد. ادعا ندارم همیشه با ایشان بودهام و حالاتشان را دیدهام، اما در سنوسال خودم و در موقعیتهایی که با حاجآقا ارتباط داشتم، کمتر چنین نمازی از ایشان دیده بودم. با حال و پر اشک. بین هر آیه سوره حمدشان گریه میکردند.
🔸️بین دو نماز بحث را ادامه دادند و تأکید کردند روی اینکه آدم ایمانش را بسپارد به دست آنها، آنها شب اول قبر برگردانند.
~◇🌻◇
#در_محضر_بزرگان #اخلاقی
#گروه_فرهنگی_تبار
~◇🌻◇@mangenechi