🔹🔹🔶🔹🔹
شهید حمید سیاهکالی مرادی متولد ۴ اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ در قزوین، دانشجوی مقطع کارشناسی حسابداری مالی بود.
حمید مهربان و مؤدب بود و در فامیل و آشنا اخلاقش زبانزد بود. عاشق حفظ قرآن و تا زمان ازدواجش حدود ۶ جزء را حفظ کرده بود، همیشه عادت داشت قرآن را با معنی و تأمل مطالعه میکرد. عاشق کمک کردن به دیگران، با ایمان و با حیا و اهل نماز اول وقت بود.
از طرف سپاه صاحبالامر قزوین به عنوان مدافع حرم و فرمانده مخابرات و بیسیمچی در جبههی دفاعی سوریه حضور یافت.
در ۵ آذر سال ۹۴ در راه دفاع از حرم حضرت زینب و نبرد با تروریست های تکفیری داعش در سوریه به شهادت رسید.
شهید پاییزی حرم
پاییز سال ۱۳۸۹ سفر کربلا
پاییز سال ۱۳۹۱ جشن عقد
پاییز سال ۱۳۹۲ جشن ازدواج
پاییز سال ۱۳۹۴ شهادت
🔹🔹🔶🔹🔹
#عباسهای_زینب سلام الله علیها
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی #مدافعان_حرم
#گروه_فرهنگی_تبار
@mangenechi
🔹🔹🔶🔹🔹
📚 یادت باشد ... روایتی عاشقانه ، زیبا و خواندنی از زبان همسر شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی است که خاطرات خود را از قبل از خواستگاری و ازدواج تا زمان شهادت شهید بازگو می کند.
محمد رسول ملا حسنی نویسندهی کتاب ، تمام خاطرات و اتفاقات را در سه بخش زندگینامه ، وصیتنامه و نگارخانه تدوین کرده است.
این کتاب در ۳۶۲ صفحه توسط انتشارات شهید کاظمی به چاپ رسیده است.
عناوین فصلها از سرودههای شهید انتخاب شده است.
🔹🔹🔶🔹🔹
#معرفی_کتاب #یادت_باشد
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی #مدافعان_حرم
#گروه_فرهنگی_تبار
@mangenechi
🔹🔹🔶🔹🔹
گفتم :«حمید جان! تا تو بری زبالهها رو ببری سر کوچه، من سفرهی شام رو انداختم».
همین موقع دوستم تماس گرفت، مشغول صحبت با دوستم شدم. از همه جا میگفتیم و میشنیدیم. حمید زباله به دست جلوی من ایستاده بود؛ با صدای آرام گفت: «حواست باشه تو این حرفا یه وقت غیبت نکنین.»
با اشاره خیالش رو راحت کردم که: «حواسم هست عزیزم»
از غیبت خیلی بدش میآمد و متنفر بود. به کوچکترین حرفی که بوی غیبت میداد واکنش نشان میداد و سریع بحث را عوض میکرد.
🔹🔹🔶🔹🔹
#گزیده_کتاب #یادت_باشد
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی #مدافعان_حرم
#گروه_فرهنگی_تبار
@mangenechi
🔹🔹🔶🔹🔹
وقت زیادی تا عروسی نداشتیم. مهمترین کارمان، اجاره کردن یک خانهی مناسب بود. اولین خانهای که رفتیم حدود ۱۲۰ متر بود. خیلی بزرگ و دلباز با نورگیر عالی. قیمتی که بنگاه گفته بود با پسانداز حمید جور بود.
تقریباً هر دو خانه را پسندیده بودیم. خوشحال از در بیرون آمدیم که یکی از رفقای حمید تماس گرفت. صحبتشان که تمام شد، متوجه شدم حمید به فکر فرو رفته است. وقتی پرس و جو کردم گفت: «خانم! میخوام یه چیزی بگم چون باید تو در جریان باشی، اگر راضی بودی اون وقت انجام بدیم: یکی از رفقام الان زنگ زد؛ مثل اینکه برای رهن خونه به مشکل خورده، پول لازم داشت. اگه تو راضی باشی، ما نصف پساندازمون رو به دوستم قرض بدیم، با نصف بقیهاش یه خونهی کوچکتر رهن کنیم»
پیشنهادش را که شنیدم جا خوردم. این پا و آن پا کردم. میدانستم با پولی که میماند خانهی چندان خوبی نمیتوانیم اجاره کنیم؛ ولی پیش خودم دو دوتا چهارتا که کردم، دیدم در یک خانهی کوچک محلههای پایین شهر هم میشود خوش بود. برای همین خیلی راحت همان جا قبول کردم.
🔹🔹🔶🔹🔹
#گزیده_کتاب #یادت_باشه
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی #مدافعان_حرم
#گروه_فرهنگی_تبار
@mangenechi