eitaa logo
منگنه‌چی
4.7هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
84 فایل
درباره‌ی منگنه‌چی @mangenechi_ma تبلیغات و تبادل با منگنه‌چی @mangenechi_tab
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅◈🌸🍃◈┅┄ سر صبحے ڪه همه مستِ نمِ پاییزند من به روے تو از این دور سلامے دارم ┄┅◈🌸🍃◈┅┄ 🔗 ╔═🌸🍃◈═════╗ @mangenechi ╚═════🌸🍃◈═╝
خدایا! دریافته‌ام کسی که می‌گوید "برایم دعا کن" از روی عادت نمی‌گوید! کم آورده است! صبرش تمام شده است! درد دارد! مهربانا! کمکش کن! هنوز هم به معجزه‌ی کرامتت دارد! @mangenechi
┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅ یهویی این شکلی 1⃣ ┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅ 🔗 ╔═.🍃🌟༺.══╗ @mangenechi ╚══.🍃🌟༺.═╝
┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅ یهویی این شکلی 2⃣ ┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅ 🔗 ╔═.🍃🌟༺.══╗ @mangenechi ╚══.🍃🌟༺.═╝
┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅ یهویی این شکلی 3⃣ ┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅ 🔗 ╔═.🍃🌟༺.══╗ @mangenechi ╚══.🍃🌟༺.═╝
🌺🌿 امام خمینی (ره) در بسیاری از اوقات در آن واحد و همزمان به کارهای متعدد اشتغال داشتند و از وقت، به بهترین نحو استفاده می‌کردند. در یکی از روزهای فروردین ۶۸ حدود ساعت ۷ بعد از ظهر حقیر را برای انجام کاری احضار فرمودند. وقتی مشرف شدم حدود یک ساعت از غروب گذشته بود. ایشان در حالی که هنوز مشغول تعقیبات نماز مغرب و عشا بودند، تسبیح در دستشان بود و ذکر می‌گفتند. هم‌زمان به پشت خوابیده بودند و با بالا و پایین بردن پاهایشان نرمش مخصوصی را که پزشک توصیه کرده بود انجام می‌دادند. تصویر بدون صدای تلویزیون را هم مدنظر داشتند. به صدای رادیو گوش می‌دادند. هم‌زمان هم علی نوه‌ی عزیزشان را که در کنار ایشان دراز کشیده بود و سعی می‌کرد حرکت‌های امام را تقلید کند، مورد تفقد و نوازش پدرانه قرار می‌دادند. به نقل از حجت‌الاسلام و المسلمین رحیمیان کتاب برداشت‌هایی از سیره امام خمینی، جلد دوم، ص۴۳۹. 🌺🌿 🌺🌿 @mangenechi
هدایت شده از منگنه‌چی
💠⚜💠 ألحمدُ للّهِ الّذي «جَعَلَ اللّیْلَ لِباساً» آرامش شب را عطا کرد تا تکاپوی روز را از شانه‌های خسته زمین بگذاریم و خلوت کنیم با او. شبتان آرام و نورانی و متعالی🌺 💠⚜💠 🔗 http://eitaa.com/joinchat/1637810190C4e7588d495
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅◈🌸🍃◈┅┄ آخرین صبح پاییز است. همه جا صحبت از شبِ يلداست! اما، مولاى من! بى تو، دنیا هميشه پاييز است و شب يلداىِ غيبتِ تو، به بلنداى قرن‌ها! امسال هم، را به شوقِ ديدارِ شما، سحر مى‌كنم! به اميد آن كه وقتِ وصال باشد و موعدِ ديدار! سلام مولای بلندترین یلدای تاریخ! صبح پاییزی‌تان بخیر! ┄┅◈🌸🍃◈┅┄ 🔗 ╔═🌸🍃◈═════╗ @mangenechi ╚═════🌸🍃◈═╝
تو در جهان، تصادفی نيستی. اگر تو نباشی، در پازلِ بی نقصی که خداوند آفریده، قطعه‌ای کم خواهد بود. قدر خودت را بدان؛ هستی به تو نیاز دارد! @mangwnechi
درست مثل اون یک دقیقه اضافه فوتبال، که وقتی می‌رسه نقطه‌ی امید خیلی‌هاست، شب یلدا، اون یک دقیقه اضافه است که می‌تونی برای اهداف و آرزوهات، از همون یک دقیقه توشه برداری. 🍉🍉 اما قبول کن کسی بلد هست از اون یک دقیقه درست استفاده کنه که روزها و شب‌های دیگه‌اش رو هدر نداده باشه. 🍉🍉 کسی که قدر روزها و ساعت‌های عمر و جوانیش رو بدونه، قدر اون دقیقه‌ی اضافه‌ش رو هم خوب می‌دونه و الا، نه یلدا به خودی خود خاصیتی داره، نه آداب و رسوم سلام به ننه سرما. 🍉🍉 یلداتون و زندگیتون پربار و گلبارون @mangenechi
شب‌های طولانی زمستون و پیامبر مهربانی @mangenechi
┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅ یهویی این شکلی 4⃣ ┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅ 🔗 ╔═.🍃🌟༺.══╗ @mangenechi ╚══.🍃🌟༺.═╝
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲طرح سراسری خواندن دعای فرج در 🌘🌜در طولانی‌ترین شب سال همه با هم، ساعت ۲۱ برای فرج مولای عزیزمان دعا می‌کنیم. @mangenechi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅◈🌸🍃◈┅┄ سلام مولای من شب یلدایمان، با وعده‌ی شیرین بهاری دلکش، ما را به دستان سرد زمستان سپرد. مولاجان! ما نیز به یاد بهار دل‌انگیز ظهورت، سردی بی‌فروغ زمستان غیبتت را تاب آوردیم، اما بیش‌از این دیگر، جولان تندبادهای پرسوز فتنه را بر ما نپسند. مشاممان را به رائحه‌ی روح‌افزای ظهورت معطر گردان. ┄┅◈🌸🍃◈┅┄ 🔗 ╔═🌸🍃◈═════╗ @mangenechi ╚═════🌸🍃◈═╝
┄┅◈💠☘💠◈┅┄ آنكه خود را نشناخت عاطل و باطل زيست و گوهر ذاتش را تباه كرد و براى هميشه بی‌بهره ماند. ┄┅◈💠☘💠◈┅┄ 🔗 ╔═💠☘═════╗ @mangenechi ╚═════💠☘═╝
┄┅◈🌼☘🌼◈┅┄ خاطره‌ای کوتاه از سیره‌ی اخلاقی و اجتماعی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: مراسم ختم که تمام شد، جمعیتی دور آقا حلقه زدند؛ دوست داشتند به آقا نزدیک‌تر شوند، التماس دعا بگویند، دستش را ببوسند. وسط شلوغی، جوانی آمد جمعیت را کنار بزند که ناخواسته با آقا برخورد کرد؛ آقا محکم به زمین خورد، طوری که عمامه از سرش افتاد. جوان ترسید؛ هاج‌وواج نگاهش را به سمت مردم چرخاند؛ از خجالت سرخ شد؛ مردم نگران آقا بودند. آقا بلند شد، بدون معطّلی؛ عمامه‌اش را که بر سر گذاشت، گفت: «این عبای ما کمی بلند است، بعضی وقت‌ها زیر پایمان گیر می‌کند و ما را به زمین می‌زند.» جمعیت خندید، آقا هم... جوان به عبا نگاه می‌کرد. بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا 📚 این بهشت، آن بهشت، ص۴۶ ┄┅◈🌼☘🌼◈┅┄ 🔗 ╔═🌼☘═════╗ @mangenechi ╚═════🌼☘═╝