مانیفست - رمان
#قرعه #قسمت110 🔴ناخودآگاه روی لبام لبخند نشست..ولی خیلی زود قورتش دادم..وای خدا رقصش عالی بود..خود
#قرعه
#قسمت111
🔴خدایا داره چی میشه؟!..چه اتفاقی میافته؟!..این..این داره چی میگه؟!..
سرم درد گرفته بود..به میز نگاه کردم..ولی سنگینی نگاهش هنوز هم روی من بود و خیلی خوب حسش می کردم..
دستمو روی قلبم گذاشتم..محکم خودشو به دیواره ی سینه می کوبید..
دیگه نمی تونستم تحمل کنم..چرا اینجوری می کنه؟!..چرا؟!..
از جام بلند شدم و به طرف پله ها رفتم..خونه ی شادی اینا اپارتمانی بود و یه حیاط کوچیک پشت ساختمون داشتن..
چون امشب جشن تولدش بود ظاهرا همسایه ها استثنا قائل شدن و از این همه سر و صدا شکایتی نداشتن..البته تا به
الان که اینطور بود..
زیر سنگینی نگاهش پله ها رو تند تند طی کردم و رفتم بالا..می خواستم برم تو اتاق شادی..حالم خوب نبود..احساس می کردم گلوم حسابی خشک شده و زبونم چسبیده به سقم..
اتاقش دست راست در اول بود..سریع رفتم تو..کلید برق رو زدم ..اتاق روشن شد..یه راست رفتم سمت پنجره و
پرده رو کشیدم..بازش کردم و چندتا نفس عمیق کشیدم..
حالم کمی جا اومد..ولی چرا انقدر گُر گرفتم؟!..مغزم هنگ کرده بود..داشتم به حرفاش و اهنگی که خونده بود فکر
می کردم..
اگه ترکم می کنی نگو کار سرنوشته
یه روز اگه لج نکنیم دنیا مثل بهشته
کافیه از تو قلبت این کینه رو بندازی دور
اونوقت دیگه مال همیم .. چشم حسودامون کور
چرا میگی خوشبختی دنبال دیگرونه
چرا راه دور بریم .. عشق کنارمونه
تک تک کلمات این ترانه پراز معنا و مفهوم بود..ولی چه معنایی؟!.چی می خواست بگه؟!..چرا..
خدایا گیج شدم..اینجا چه خبره؟!..ندایی درونم فریاد می زد :بسه تارا چه مرگته؟!..یه شعر خونده دیگه این حرفا رو نداره..
-ولی با معنا بود..
--خب معنا داشته باشه این وسط تو رو سَنَنَه..
-نگاش فقط به من بود..وقتی می خوند چشم تو چشم بودیم..
نفسمو فوت کردم ..بی قرار از جام بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون..بیش از این نمی تونستم اینجا بمونم..توی راهرو بودم که در یکی از اتاقا باز شد و چند تا پسر جوون که از حالت صورتشون کاملا مشخص بود مست و پاتیلن اومدن
بیرون..
سرجام خشک شدم..نمی دونم چرا یه دفعه ترس بَرَم داشت..توی عمرم از مار و مور و جک و جونور نترسیده بودم
ولی حالا از این چند تا مرد مست وحشت کرده بودم..واقعا چرا؟!..
سرمو انداختم پایین و به راهم ادامه دادم که ناغافل دستم از پشت کشیده شد..قلبم اومد تو دهنم..
سوت کشداری زد و گفت :اوهـــــــو خانم خانمــــــا..شما کجا اینجا کجا؟..کاش یه چیز دیگه ارزو کرده بودیم..
بقیه شون زدن زیر خنده..برگشتم و با نفرت خواستم دستمو از تو دستش بیرون بکشم ولی زورم بهش نمی رسید..
با تعجب دیدم کامیه..پست عوضی..حیف از شادی که فکر می کنه این تنه لش عاشقشه..
-ولم کن کثافت..چی از جونم می خوای؟..
قهقهه زد :همون جونتو..ولی به روش خودم..
-تو به گور هفت جد و ابادت خندیدی..بکش کنار دستتو..
منو کشید تو بغلش:چرا؟!..حالا که خودت اومدی پیشم ؟!..تو می تونی شبمون رو کامل کنی..
-ول کن اشغال..خیلی پستی..شادی عاشقته نامرد..
--به درک..بهتر از شادی تو بغلمه..البته اونم بی نصیب نمی مونه..خاطرت جمع خوشگله..
۴ نفر بودن..کامی پرتم کرد تو بغل اون یکی که کنار در ایستاده بود..جیغ بلندی کشیدم...خواستم به بازوش چنگ بزنم که نذاشت..
دستمو محکم نگه داشت..منو چسبوند به دیوار.. وقتی زوری منو بوسید بلندتر جیغ کشیدم..کامی داشت سیگارشو روشن می کرد..
--ببرش تواتاق.. الان بقیه می ریزن اینجا..
از دیوار که جدا شدم با زانو زدم زیر شکمش..مرتیکه ی رذل..همین که خم شد دستام ازاد شد و خواستم فرار کنم
که از پشت موهام کشیده شد..جیغ بلندتری کشیدم و چشمامو بستم..
eitaa.com/manifest/2108 قسمت بعد