eitaa logo
مانیفست - رمان
333 دنبال‌کننده
20 عکس
8 ویدیو
3 فایل
مانیفست - داستانک @Manifestly مانیفست - رمان @Manifest ممکنه بعضی قسمتها برای بعضی ها نمایش داده نشه در این صورت به ادمین پیام بدید. @admin_roman رمان جاری ازدواج اجباری👈 لینک قسمت اول👇👇 eitaa.com/manifest/2678
مشاهده در ایتا
دانلود
مانیفست - رمان
#قرعه #قسمت131 🔴تانیا: از حالت و رفتار تارا خیلی راحت می تونم حدس بزنم که اون هم احساسی به راشا دا
🔴نگاه خیره و مستقیم روهان متوجه تانیا بود که هر لحظه از این بابت بیشتر عصبانی می شد.. و سروش که گه گاهی به صورت گرفته و رنگ پریده تارا زل می زد و هنوز هم نگرانش بود.. ولی تارا بی توجه بود.. عمو خسرو با لحنی ارام و به ظاهر مهربان رو به دخترا گفت :خب عمو جون..چه خبرا؟..همه چیز خوب پیش میره؟.. تانیا لب باز کرد و لبخند مصلحتی تحویلش داد: خوبیم ممنون..بله عمو جان همه چیز خوبه.. عمو خسرو: تا کی می خواین توی اون ویلا تک و تنها بمونید؟!..قصد برگشت ندارین؟!.. با این حرفه عمو خسرو.. پوزخند معناداری روی لبان روهان نقش بست..تانیا با دیدن پوزخند او اخم کمرنگی بر پیشانی نشاند.. تانیا: به زودی بر می گردیم..دانشگاه من و ترلان داره شروع میشه.. عمو خسرو مکث کوتاهی کرد و بی مقدمه گفت :راستی شماها نمی خواید یه فکری برای اینده تون بکنید؟!.. دخترا با تعجب نگاهش کردند..اینبار ترلان گفت:چی فکری؟!.. عموخسرو با لبخند نگاهش کرد: خب..شماها الان به سنی رسیدید که به ازدواج فکر کنید..امروز تمام مدت می دیدم که گاهی فرامرز پنهونی نگات می کرد..فهمیدم بهت نظر داره..ولی خب ازروی حجب و حیایی که داره مطئنم برای ازدواج می خوادت..از پدرش اقای شیبانی هم پرسیدم تایید کرد..چی از این بهتر دخترم؟!..پسر تحصیل کرده و خانواده داری هم که هست..عمه خانم خدا بیامرز هم که راضی به این ازدواج بود..پس چه اشکالی داره که.. ترلان: نه عمو..من اون موقع وقتی که عمه خانم زنده بودن هم بهشون گفتم که از فرامرز خوشم نمیاد..نمیگم موردی داره..نه اتفاقا خیلی هم آقا و فهمیده ست..ولی اون کسی که مد نظر منه اون هم برای ازدواج..فرامرز نیست..دوست دارم خودم برای آیندم تصمیم بگیرم.. عموخسرو جدی شد و گفت: که هر بی سر و پایی رو وارد زندگیت کنی؟!..دختر چرا اینو در نظر نمیگیری که وضعیت شماها الان زمین تا اسمون فرق کرده؟!..الان هر کدوم از شما جزو میلیاردر ها محسوب می شید..این هم خوبه و هم بد..فرامرز قبل از اینکه این ارثیه بهت برسه خواهانت بود.. رو به تانیا ادامه داد : و همینطور روهان..تا قبل از این تو رو می خواست و هنوز هم می خواد..ولی بعد ازاین اگر یکی پیدا بشه نمیشه بهش اعتماد کرد که از روی دلش اومده جلو یا چشم طمع به مال و ثروتتون داره؟!.. ترلان که از زور عصبانیت سرخ شده بود با یک ببخشید مجلس را ترک کرد.. تانیا با اخم به عمو خسرو نگاه کرد و جدی گفت: عمو جان حرفاتون محترم..ولی ما سه تا خواهر همدیگرو داریم و اینو بدونید انقدری عقلمون می رسه که تن به ازدواج به هر بی سرو پایی ندیم.. نگاه پرمعنایی به روهان انداخت و ادامه داد: تا به الان هزار بار به ایشون گفتم که چیزی بین ما نیست و نخواهد بود..تازه اگر گذشته شون رو هم فاکتور بگیرم می بینم هیچ علاقه ای بهش ندارم..پس ازدواجی که اینطوری بخواد شروع بشه همون نشه بهتره..با اجازه.. از جایش بلند شد و از در بیرون رفت..تارا هم در جایش ایستاد و خواست دنبالشان برود که عمو خسرو صدایش زد.. روهان همان موقع به سرعت از در خارج شد وبه دنبال تانیا رفت.. عموخسرو: تو کجا عروس گلم؟!.. تارا سرجایش خشک شد..بهت زده با دهان باز به عموخسرو نگاه کرد.. اینبار زن عمو ملوک ازجایش بلند شد وبامهربانی بی سابقه ای او را در آغوش کشید.. کنار خودش روی مبل دو نفره ای نشاند و گفت: اون دوتا می تونن هر تصمیمی برای آینده شون بگیرن دخترم..ما که بزرگترشون هستیم راهنماییشون کردیم..بقیه ش با خودشون..ولی تو رو به هرکسی نمیدیم..تو عروسه خودمونی دخترم.. تارا با تعجب به تک تکشان نگاه کرد..سروش سرش را پایین انداخته بود و مضطرب پایش را تکان میداد.. حس می کرد که حالش بیش از پیش خراب است.. دیگر حتی لحظه ای نمی توانست ان جمع را تحمل کند.. به زور از کنار زن عمو بلند شد و از پله ها بالا رفت .. عموخسرو رو به ملوک خانم با اخم گفت: چرا اینجوری کرد؟!..هیچ کدوم از دخترای احسان ترتبیته درستی ندارن..این چه وضع برخورد با بزرگتره؟!.. سروش کلافه از جایش بلند شد: پدر من کار شماها هم درست نبود..اونها می تونن برای آینده شون تصمیم بگیرن..چرا می خواین مجبورشون کنید؟!..شما که تا دیروز مخالف ازدواج من و تارا بودید..پس چی شده حالا از این رو به اون رو شدید؟!.. عمو خسرو: ساکت شو سروش..ما صلاحشون رو می خوایم..درضمن من با ازدواج تو و تارا مخالف نبودم..ولی اون هنوز بچه ست و بد و خوب سرش نمیشه.. سروش : پس اگه بچه ست چرا.. https://eitaa.com/manifest/2274 قسمت بعد