eitaa logo
مانیفست - رمان
333 دنبال‌کننده
20 عکس
8 ویدیو
3 فایل
مانیفست - داستانک @Manifestly مانیفست - رمان @Manifest ممکنه بعضی قسمتها برای بعضی ها نمایش داده نشه در این صورت به ادمین پیام بدید. @admin_roman رمان جاری ازدواج اجباری👈 لینک قسمت اول👇👇 eitaa.com/manifest/2678
مشاهده در ایتا
دانلود
مانیفست - رمان
#قرعه #قسمت140 🔴شاید تونست حسش کنه که زیر گوشم زمزمه کرد : تو هم مثل من هیجان داری و سر تا پات رو
🔴" رایان "👇👇 آقای دکتر حالش چطوره؟.. خداروشکر مشکلش جدی نبود..واقعا شانس اوردید که چاقو به نقطه ی حساس از بدنش اصابت نکرده برادرم ورزشکاره آقای دکتر.. بله..بیشتر هم به خاطر عضله ای بودن بدنش تونسته از نفوذ چاقو جلوگیری کنه -نیاز به خون نداره؟..من می تونم اهدا کنم.. نه پسرم..نیازی نیست کی مرخص میشه -علائمش تا به الان نرمال بوده..اگر همینطور باشه به احتمال زیاد فردا مرخص میشه.. -ممنونم..خیلی لطف کردید -خواهش می کنم..وظیفه م رو انجام دادم..با اجازه.. بعد از رفتن دکتر روی صندلی تو راهروی بیمارستان نشستم..سرمو توی دست گرفتم و اتفاقات امروز رو مرور کردم.. تو مسیر بودم که گوشیم زنگ خورد.. الو.. سلام..کجایی؟!.. سلام کامبیز..تو راهم..چطور؟!.. -اون سفارشی که دیروز سر راه گرفتی بردی خونه الان همراهته؟.. با یاداوریش و حواس پرتیم با کف دست کوبوندم تو پیشونیم.. اوه اوه..یادم رفت کامی..باید برگردم.. فقط زود باش..طرف زنگ زده گفته سفارشم حاضره منم گفتم امروز بیاد تحویل بگیره..می دونی که گوشیش خُداد تومن قیمتشه.. آره..الان میرم خونه میارمش..فعلا.. تماس رو قطع کردم و مسیر رو دور زدم..باید بر می گشتم خونه ..عجب ادم حواس پرتی شدم من..همه ش تقصیر ترلانه.. د آخه چرا همه چیز خراب شد؟!..من که از ته دلم می خوامش و دوستش دارم ولی چطور باید بهش ثابت کنم؟!.. همینطور که داشتم با خودم فکر می کردم و تو دلم غرغر می کردم متوجه ماشین رادوین که کنار خیابون پارک شده بود شدم.. گرفتم کنار و سریع پیاده شدم..رفتم سمتش..ولی تو ماشین نبود..سرمو چرخوندم که ببینم کجاست چشمام تا آخرین حد گشاد شد.. وحشت زده به طرفش دویدم..کنارش زانو زدم..غرق در خون افتاده بود رو زمین..بدبختیش اینجا بود ماشین جلوی دید رو گرفته و کسی متوجهش نشده بود.. رادوین..چی شده؟!..صدامو می شنوی؟!..رادوین چشماتو باز کن..رادوین.. سر تا پام می لرزید..با دیدنش تو اون وضعیت هول شده بودم.. به سختی بلندش کردم و بردمش تو ماشین..حرکت کردم.. به گوشی راشا زنگ زدم..جواب نداد..من که داشتم می اومدم بیدار بود..پس چرا جواب نمیده؟!.. باز زنگ زدم..اینبار نفس زنان جوابم رو داد.. الو.. کجا بودی؟!.. تو باغ..زنگ زدی آماره منو بگیری؟!.. موضوع رو براش خلاصه کردم و گفتم که رادوین رو می برم بیمارستان..آدرس رو هم گفتم و قطع کردم.. با شنیدن صدای راشا از فکر بیرون اومدم و سرمو بلند کردم.. سلام..کجا بردنش؟!.. سلام..تو بخشه..حالش خوبه.. مرخصش کردن؟!.. نه هنوز.. کنارم نشست و نگام کرد :چی شده رایان؟!..کی بهش چاقو زده؟!.. نمی دونم..تو همینش موندم..که کاره کیه؟!..جز خودش هیچ کس نمی دونه..فعلا باید صبر کنیم..راستی بسته سفارش رو فرستادی؟!.. اره خیالت راحت..با پیک فرستادم واسه کامی.. سرمو تکون دادم و به دیوار روبه روم خیره شدم.. می دونی راشا..یه لحظه یاد اون شبی افتادم که تو رو غرقه خون کف اتاق پیدا کردیم..تنت یه تیکه یخ بود..من و رادوین که گفتیم تموم کردی..جسم بی جونت رو رسوندیم بیمارستان..ولی دکتر تشخیص داد زنده ای فقط نبضت کند می زد.. اره رادوین برام تعریف کرده بود.. نگاش کردم..داشت می خندید.. مرض..نیشتو ببند..کجاش خنده داشت؟ !.. آخرش با این دیوونه بازیات کار دست خودت میدی.. لبخندش محو شد..تکیه داد و حق به جانب گفت :انقدری بزرگ شدم که بتونم برای اینده م تصمیم بگیرم.. اره دیدم داشتی خودتو می کشتی..از بزرگیت بود دیگه.. تو این چیزا سرت نمیشه.. پس خوش به حال تو.. همینم هست..خوش به حاله من .. مشکوک نگاش کردم که گفت :چیه؟!.. بهت مشکوکم..حرفت بو دار بود.. انگار که داره با خودش حرف می زنه اروم گفت : نه بو نداشت..احساس داشت..تو که این چیزا رو نمی دونی.. نفسمو اه مانند دادم بیرون.. خوشبختانه یا بدبختانه اینبارو می دونم..خیلی خوبم می دونم..فقط عین چی تو گل گیر کردم.. خر؟!.. تند نگاش کردم که شونه ش رو انداخت بالا :چیه خب جمله ت ناقص بود درستش کردم..حالا بقیه ش و بگو.. مکث کردم و ادامه دادم : نمی دونم با ترلان چکار کنم..محله چی هم بهم نمیده.. سگ؟!.. - اینبار با حرص برگشتم و چپ چپ نگاش کردم که تند گفت :به من چه؟!..جمله ت رو درست بگو ادم بفهمه منظورت چیه.. حالا من بگم خر و سگ تو قشنگ می فهمی منظورم چیه که اونجوری نمی فهمی؟!.. آره اینجوری منظورتو بهتر می گیرم .. دقیقا همونی میشه که تو تصوراتم دارم..چهره همون..صدا همون..حتی حالتت رو باهاشون می سنجم.. محکم با مشت کوبوندم رو شونه ش که دستشو گذاشت روش و خندید.. خفه میشی تا حرفمو بزنم یا نه؟.. -یا نه... راشا... باشه باشه جوش نیار... بگو.. . نفس عمیق کشیدم..به رو به رو خیره شدم.. https://eitaa.com/manifest/2381 قسمت بعد